بازگشت

ذكر امام دوازدهم ابوالقاسم الحجة المنتظر ولي عصر الأمام القائم محمد مهدي صاحب ال


«اللهم صل و سلم، و زد و بارك، علي صاحب الدعوة النبوية، و الصولة الحيدرية، و العصمة الفاطمية، و الحلم الحسنية، و الشجاعة الحسينية، و العبادة السجادية، و المآثر الباقرية، و الأثار الجعفرية، و العلوم الكاظمية، و الحجج الرضوية، و الجود التقوية، و النقاوة النقوية، و الهيبة العسكرية، و الغيبة الألهية، القائم بالحق، و الداعي الي الصادق المطلق، كلمة الله، و أمان الله، و حجة الله، القآئم بأمر الله، المقسط لدين الله، الغالب بأمر الله، و الذاب بأمر الله، و الذاب عن حرم الله، امام السر و العلن، دافع الكرب و المحن، صاحب الجود و المنن، الأمام بالحق، أبي القاسم محمد بن الحسن، صاحب العصر و الزمان، و خليفة الرحمان، و مظهر الأيمان، و قاطع البرهان، و شريك القرآن، و سيد الأنس و الجان، صلوات الله و سلامه عليه و عليهم أجمعين».

اين عنواني كه از براي هر امامي از ائمة عليهم السلام مسطور گشته معروف به دوازده خواجه نصير عليه الرحمه است.

و اما محي الدين ابن العربي در دوازده امام خود در [باره] حضرت حجت صلوات عليه گويد:

«الصلاة و السلام علي سر الأسرار العلية، و خفي أسرار القدسية، و معراج العقول، موصل الأصول، قطب رحي الوجود، مركز دائرة الشهود، كمال المنشاء، و منشاء الكمال، جمال الجمع، و مجمع الجمال، الوجود المعلوم، و العلم الموجود، المحاذي للمرآة المصطفويه، خاتم الولاية المحمدية، المتحقق بالأسرار المرتضوية، المترشح بالأنوار الألهية، مظهر اسم الأعظم الربوبية، طور تجلي اللاهوتيه، نار شجرة الناسوتية، ناموس الله الأكبر، غاية البشر، أبي الوقت، مولي الزمان، الذي هو للوقت أمان، ناظم مناظم السر و العلن، حضرت أباالقاسم محمد بن الحسن، عليه و علي آبائه السلام».

مربع شيخ بهائي عليه الرحمه در مديحه ي حضرت حجت:



هم كرام ما عليهم من مزيد

من يمت في حبهم يمضي شهيد



مثل مقتول لدي المولي الحميد

أحمدي الخلق محمود الفعال



صاحب الأمر الامام المنتظر

من بمن يأباه لا يجري القدر



حجة الله علي كل البشر

خير أهل الأرض في كل الخصال



شمس أوج المجد مصباح الظلام

صفوة الرحمن من بين الأنام



[ صفحه 790]



الأمام بن الأمام بن الأمام

قطب أفلاك المعالي و الكمال



فاق أهل الأرض في عز و جاه

و ارتقي في المجد أعلي مرتقي



أو ملوك الأرض حلوا في ذراه

كان أعلي صفهم صف النعال



يا أمين الله يا شمس الهدي

يا امام الخلق يا بحر الندي



عجلن عجل فقد طال المدي

و أضمحل الدين و استولي الضلال



يا ولي الأمر يا كهف الوري

مسني ضر و أنت الملتجي



الكريم المستجار المرتجي

غير محتاج الي بسط السؤال



محمود خان دنبلي گويد:



آن خطيب منبر شرعي كه از حق بهر او

خاتم نور ولايت در خطاب آيد برون



يعني از ركن و مقام آن قبله ي بيت الحرام

كعبه را از تو نمايد فتح باب آيد برون



«هادي» و «مهدي» لقب همنام ختم انبيا

آنكه كز حكمش بتخفيف عذاب آيد برون



آتش دوزخ به عاصي چون گلستان خليل

سرد و هم سالم شود از التهاب آيد برون



آخر قوس خلافت، عقل اول را محيط

آنكه چون خواهد كه انجم از سحاب آيد برون



بر زمين شوره چون چشم افكند از راه

لطف چشمه حيوان ز فيضش از سراب آيد برون



ذره اي از خاك درگاهش فتد چون بر سحاب

در چمن بر جاي سنبل مشك ناب آيد برون



قطره اي چون ابر احسانش چكد در هفت بحر

بي صدف هر قطره زان در خوشاب آيد برون



گر كند تغيير شرق و غرب ظاهر مي شود

ماه نو از شرق و از غرب آفتاب آيد برون



[ صفحه 791]



زير دستان را كند چون بر زبردستان دلير

مشكل از چنگال گنجشكي عقاب آيد برون



بعد مردن چون به گوش دل رساند اين نويد

كاين زمان آن سرور عالي جناب آيد برون



بر لحد هر كس كه شد بر منتهاي شيب اكبر

بشنود اين مژده در عين شباب آيد برون



از غبار مقدمت كحل الجواهر طالبم

نور بينائي من از اين تراب آيد برون



كار عالم منقلب تر مي شود هر ساعتي

يا برون نه تا كه دهر از انقلاب آيد برون



قال الله تعالي: (يوم ندعوا كل اناس بامامهم) بدان كه امامت در لغة عرب بمعني تقدم است.

در «قاموس» گويد:

«و أمهم و بهم تقدمهم و هي الأمامة، و الأمام ما ائتم به من رئيس أو غيره».

يعني در پيش شد ايشان را، و اين امامت و پيشوائي است، و امام آنكه اقتدا كرده شده به او از سر كرده و غير آن، چنانكه شيخ اجل شيخ صدوق رحمه الله در «معاني الأخبار» گويد كه در مدينة السلام [1] از ابوبشر لغوي از معني امام پرسيدم كه در لغت عرب به چه معني است؟

گفت: «الأمام في لغة العرب هو المتقدم بالناس، و الأمام هو الذهب الذي يجعل في دار الضرب ليؤخذ عليه العيار، و الأمام هو الدليل في السفر في ظلمة الليل»!

امام در لغت عرب پيشواي مردم است، و امام آن زر است كه در دارالضرب قرار مي دهند كه بر آن عيار گيرند، و امام دليل سفر است در ظلمت شب.

و در «مجمع البحرين» گويد: قال الله: (يوم ندعوا كل اناس بامامهم) أي بكتابهم، و يقال بدينهم، و يقال بمن ائتموا به من نبي أو أمام أو كتاب.

يعني روزي كه مي خوانيم هر طايفه از خلق را به امام ايشان، يعني با كتاب ايشان، يا دين ايشان، يا با آنكه متابعت او كرده باشند از پيغمبر و امام و كتاب.

و در جلد سيم «حيات القلوب» گويد: كه در اصطلاح فرقه ي ناجيه در باب صلاة كه امام



[ صفحه 792]



مي گويند غالبا به معني پيشنماز است، و در علم كلام كه امام مي گويند مراد شخصي است كه از جانب خدا به خلافت و نيابت حضرت رسالت پناه معين شده باشد، و گاهي است به پيغمبر نيز امام اطلاق مي نمايند.

و مرحوم حاج سيد اسماعيل نوري رحمه الله در جلد دوم «كفاية الموحدين» گويد: «و بحسب الأصطلاح الأمامة هي الرياسة العآمة الألهية خلافة عن رسول الله صلي الله عليه و آله في امور الدين و الدنيا بحيث يجب اتباعه علي كافة الأمة.»

يعني امامت عبارت است از رئيس بودن بر جميع خلق، و مقتدي و پيشوا بودن بر ايشان در جميع امور دين و دنيا، به نيابت و خليفه بودن از جانب پيغمبر آخر الزمان صلي الله عليه و آله، و اين معني كه امام آن است كه رئيس و مطاع و مرجع تمام امت باشد به نيابت پيغمبر و خلافت او در جميع امور دين و دنيا به نحوي كه واجب باشد بر تمام امت متابعت او، متفق عليه بين شيعه و سني مي باشد.

و گويد قاضي نوزبهان كه [از] متعصب ترين طوايف سنيه مي باشد نقل نموده است كه: «الأمامة عند الأشاعرة هي خلافة الرسول في اقامة الدين، و حفظ حوزة الملة يجب اتباعه علي كافة الامه»

يعني امامت نزد اشاعره خلافت و نائب بودن از جانب پيغمبر است در اقامه ي دين مبين، و حفظ حوزه ي ملت آن حضرت، بنحوي كه واجب است بر تمامي امت متابعت نمودن او.

مؤلف گويد: بايد دانست كه در مراتب و مناصب انسان مرتبه اي بالاتر از امامت نيست، چنانكه شيخ فخرالدين طريحي در «مجمع البحرين» گويد: كه در حديث وارد شده:

«اتخذ الله ابراهيم عبدا قبل أن يتخذه رسولا، و رسولا قبل أن يتخذه خليلا، و خليلا قبل أن يجعله اماما، فلما جمع له هذه الأشياء قال: (اني جاعلك للناس اماما)

كه خداوند ابراهيم را عبد قرار داد پيش از آنكه نبي قرار دهد، و نبي كرد قبل از آنكه رسول بنمايد، و رسول قرار داد پيش از آنكه خليل بكند، و خليل كرد قبل از آنكه امام قرار دهد، و چون همه ي اين مراتب و مناصب از براي او جمع شد فرمود بدرستي كه من گرداننده ام تو را از براي مردم امام و پيشوائي.

و علامه مجلسي قدس سره در جلد سيم «حيات القلوب» گويد: كه از بعضي اخبار معتبره معلوم مي شود كه مرتبه ي امامت بالاتر از مرتبه ي پيغمبري است، چنانچه حق تعالي بعد از نوبت به حضرت ابراهيم خطاب فرمود كه: (اني جاعلك للناس اماما)



[ صفحه 793]



و در «كفاية الموحدين» گويد: كه از آيه چنان مستفاد مي شود كه مرتبه ي امامت خليل بالاتر از نبوت اوست، بعد گويد:

«فان قلت: اذا كان الأمامة أفضل من النبوة يلزم أن يكون كل واحد من الأئمة علي مذهب الشيعة أفضل من النبي، و هذا خلف بالاتفاق.

قلت: هذا التوهم باطل، لأن مرتبة الخاتمية المخصوصة بخاتم الأنبياء صلي الله عليه و آله أعلي و أفضل و أجل من جميع مراتب المقربين كائنا ما كان، من الملائكة و الأنبيآء و الأئمة عليهم السلام و اما مرتبة الأمامة الثابتة لأئمة الدين من أهل بيت سيد المرسلين لا أشكال عند الشيعة بانها أعلي و أجل و أفضل من جميع الأنبياء و المرسلين، سوي خاتم النبين» انتهي.

مؤلف گويد: عقل قاطع است بر اينكه امامت كه رياست كليه عامه همه مخلوقات است به سمت نيابت و خلافت حضرت رسالت عليه السلام از جانب خداوند احديت بايد در ماده عدل باشد، و در وجود معصوم قرار گيرد، نه مثل آناني كه تبديل و تحريف نمودند كلمات الهيه را و آيات قرآنيه را، پس امروز زمان غيبت است و امامي ظاهر نيست، اين امور به دست سلاطين و علما جاري مي شود، لكن باطنا فيض و لطفش به عالم مي رسد چنانكه خواجه عليه الرحمه فرموده:

«وجوده لطف، و تصرفه لطف آخر، و عدمه منا»

وجود امام لطف است، و تصرف او در امور لطفي ديگر است، و عدم آن از ما است، زيرا كه خوف از ما سبب استتار شده.

مجلسي رحمه الله بعد از نقل خبر گويد: كه از اينجا معلوم مي شود كه امام غايب فيوض و بركاتش به خلق مي رسد، و اگر شبهه ي عامي در ميان خلق بهم رسد ايشان را هدايت مي نمايد به نحوي كه او را نشناسند، و بسا باشد كه غيبت او براي جمعي لطف باشد كه حق تعالي داند كه اگر آن حضرت حاضر شود ايمان نخواهند آورد، بلكه اكثر خلق چنين اند زيرا كه در حضور آن حضرت تكاليف شديد خواهد بود در جهاد با اعداي دين و غير آن، و بسا باشد كه ديده هاي كور وش و دلهاي اخفش ايشان تاب انوار و اسرار آن حضرت نياورند، چنان كه شب پره از نور آفتاب منتفع نمي گردد، اشخاصي كه آرزوي حضور او مي نمايند بسا باشد كه تاب نياورده كافر شوند.

و سيد جزايري در «انوار نعمانية» گويد كه: و قد نقل مخالفونا هذا الحديث و صححوه كذلك، و هو عندنا صحيح ايضا.

كه مخالفين ما اين حديث را نقل كرده، و از احاديث صحيحه شمرده اند، و آن در نزد ما



[ صفحه 794]



اماميه نيز صحيح است، و آن قول حضرت رسول صلي الله عليه و آله است كه فرمود:

«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية».

هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد مرده است به مثل مردن زمان جاهليت، يعني بر كفر و ضلال مرده است.

و مرحوم حاجي شيخ جعفر شوشتري رحمه الله گويد: بدان كه اگر امام يكدم در عالم نباشد فيض از اين عالم بالمرة [2] منقطع مي شود، بلكه فيض وجود از اين جهان نيز مرتفع مي شود و هيچ زمان از وجود امام عصر خالي نمي باشد، و به جهت بعضي حكمتها و مصلحتها امام عصر از نظرها غايب است، و مظهر اسم خفي و حي دائم بوده است، و از فيض وجودش اين جهان معمور است، و آثار و بركات و ميامن و فوايد او به خلق مي رسد، و مثل او چون آفتابي است كه در زير ابر پنهان باشد كه مدد روشنائي و فيوضات او بر زمين ظاهر و هويدا است.

شيخ بهائي عليه الرحمه گويد:



امام الوري، طود النهي، منبع الهدي

و صاحب سر الله في هذه الدار



أيا حجة الله الذي ليس جاريا

بغير الذي يرضاه سابق أقدار



و يا من مقاليد الزمان بكفه

و ناهيك عن مجد به خصه الباري



أغث حوزة الأيمان و أعمر ربوعها

فلم يبق منها غير دارس آثار



و الغش قلوبا في انتظارك قرحت

و أضجرها الأعدأء اية اضجار



و خلص عباد الله من كل غاشم و طهر

بلاد الله من كل كفار



و عجل فداك العالمون بأسرهم

و بادر علي اسم الله من غير انظار



تجد من جنود الله غير كتائب

و أكرم أعوان و أشرف أنصار



ملا عباس شوشتري گويد:



امام مهدي قائم زمان باعون او دائم

ز فرط عدل او نائم پرستو چنگ شاهين را



معين حق، مبين حق، امين حق، قرين حق

امين بي قرين حق كه اين حق است و حق اين را



[ صفحه 795]



جمال دين، كمال دين، جمال با كمال دين

ز عدلش اعتدال دين كه اين دين است دين اين را



فروع نور يزداني، ظهور حكم رباني

بوصفش يابي از خواني همه طه و ياسين را



زمان را صاحب مطلق نبي را نايب بر حق

جلال از جاه او مشتق، چه تعيين لفظ تعيين را



ازل را اولين مطلع، ابد را آخرين مقطع

سرايش مرجع و ملجأ مساكين را سلاطين را



جنان از مهر او بابي حجيم از قهر او تابي

ز مهر و قهرش اسبابي همين دان خلد و سجين را



خرد مرهون الطافش

جهان مقرون اوضاعش



فزوده فرو انصافش ز تيهوبيم شاهين را

جلاش ظل يزداني، عصايش فيض رباني



بمدحش نص قرآني پذيرا گشته تبيين را

حيات از جزو انفاقش، وجود از ما سوي طاقش



بهارستان اخلاقش ز جنت برده تزئين را

جهان را علت غائي توئي در هست آرائي



پس از يزدان بيكتائي نهادي رسم و آئين را

شهادين ماه تا ماهي گرفت آئين و گمراهي



خدا را چند مي خواهي نهان آن فر و تمكين را

نه از حق ماند جز نامي، نه از دين عز و اكرامي



شريعت راست ايامي در او صد گونه تلحين را

تظلم آستين برزد به گيتي آتش اندر نور



جهان بگرفت و افسر زد نماند آن رسم پيشين را

زمان از عدل شد عاري، طريق شرع شد تاري



[ صفحه 796]



كشيد افلاك پنداري به ملت خط ترقين را

عدو را چون توئي غالب، زمان را چون توئي صاحب



نبي را چون توئي نايب، چه منظور است تهوين را

در آي از غيب، پرچم زن، لوا بر عرش اعظم زن



اساس كفر برهم زن، چو حيدر صف صفين را

شباب اي شاه دين پرور تو را باشد ثناگستر



ز خور زد پايگه برتر

ز چرخ افزود تمكين را




پاورقي

[1] يعني بغداد.

[2] بطور كامل.