بازگشت

ذكر امام زاده هاي عظام از بني هاشم و از طالبيين كه در سر من رآي مدفونند


في كتاب «مقاتل الطالبين» قال ابوالفرج:

«فحبس المتوكل لعنها لله سيدنا أبوعبدالله، محمد، بن صالح، بن عبدالله، بن موسي، بن عبدالله، بن حسن، بن حسن، بن علي، بن أبي طالب عليهم السلام، و كان محمد بن صالح من فتيان آل ابي طالب و فتاكهم، و شجعناهم، و ظرفائهم، و شعرائهم، كان خرج بسويقه و جمع الناس للخروج، و حج بالناس أبوالساج، فخافه عمه علي نفسه و ولده و أهله فضمن لأبي الساج تسليمه، و توثق له بالأيمان و الأمان، و جآء عمه اليه و خرج الي ابي النساج فقيده و حمله الي سر من رآي مع جماعة من اهله، فلم يزل محبوسا بها ثلاث سنين ثم اطلق و أقام بها، و هو الذي يقول في الحبس:



طرب الفؤاد و عاده أحزانه

و تشعبث شعباته أشجانه



و البؤس فان لا يدوم كما مضي

عصر النعيم و زال عنه لبانه



روي أن محمد بن صالح مر بقبر بني المتوكل فراي الجواري يلطمن عنده، فانشد لنفسه. ايضا:



رايت بسامرا صبيحة جمعته

عيونا تروق الناظرين فتورها



تزور العظام الباليات لدي الذي

تجاوز عن تلك العظام غفورها



فلو لا قضاء الله أن يعمر الذي

الي أن ينادي يوم ينفخ صورها



لقلت عساها أن تعيش و أنها

تنتشر من حرا عيون تزورها



أسيلات مجري الدمع اما تهلك

شئون الأماتي ثم شبح مطيرها



فويل كابو أم الجمان نفيضه

علي نحرها أنفاسها و زفيرها



فيا رحمة ما قد رحمت بواكيا

ثقالا بواكيها لطاف حضورها



و في «المقاتل»: قال حدثني أحمد بن جعفر البرمكي، قال حدثنا المبرد، قال:

لم يزل محمد بن صالح محبوسا حتي سمع شعرا في قوله:



و بدي له من بعد ما اندمل الهوي

برق تالق موهنا لمعانه



فاستحسن المتوكل اللحن و الشعر و سئل عن قائله، فأخبر عنه، و كلم في امره و احسن الجماعة رفده بالذكر الجميل، فأمر باطلاقه، و أن يكون عنده حتي يقيم الكفلآء بنفسه، و أن يكون مقامه بسر من رآي و لا يخرج الي الحجاز، فاطلقه الفتح، و تكفل بامره و خفف عنه في أمر الكفاله فلم يزل في سر من رآي حتي مات.



[ صفحه 839]



و ديگر: أبوالحسن، علي، بن ابراهيم، بن علي، بن حمزة، بن عبيدالله الأعرج، ابن الحسين الأصغر، ابن الأمام زين العابدين عليهم السلام.

و في «المقاتل» قتل بسر من رآي علي باب جعفر بن المعتمد و لا يدرون من قتله.

و در «مجالس المؤمنين» گويد: در سامره در دست معتصم مقتول گرديد و در آنجا مقتول گشت.

و امام زاده زيد بن موسي الكاظم عليه السلام: كه معروف به زيد النار بود، در «مجالس المؤمنين» گويد: زيد در مدينه خروج كرد، و خانه هاي بني عباس را آتش زد و جمعي از آل عباس در دست زيد كشته شد، او را بنابراين زيد النار گفتند، بعد از كشته شدند ابوالسرايا زيد مخفي شد، و حسن بن سهل كه اميرالأمراء مأمون بود زيد را گرفت خواست بكشد منع كردند، حبس نمود و آخر بن نزد مأمون بردند و مأمون را به حضرت رضا عليه السلام بخشيد، حضرت او را موعظه و ملامت فرمود تا ندامت حاصل آورد.

بعضي گويند بعد از شهادت حضرت رضا عليه السلام به مرو رفت و در آنجا وفات يافت، و جمعي قبر آن جناب را در نيشابور دانند، اما اكثر اهل تاريخ نوشته اند زيد در زمان متوكل در سر من رآي وفات كرد قبرش در آنجا است.

در «صحاح» گويد: «فان عقب زيد النار ابن موسي عليه السلام من محمدا و موسي و الحسين، و لهم اعقاب كثيرة بالبصرة و الغري و مرو و الكوفة و المغرب».

و اما صدوق رحمه الله گويد: كه در بصره خروج كرد، و آتش در خانه هاي بني عباس زد، و هر كجا مي رسيد مي گفت النار النار. و نسل او از حسن و حسين محدث و جعفر و موسي اصم، است و از اعقاب زيدند سادات بنو مكار كه در نجف باشند و سادات بنو صعب، و زيد چون خروج كرد او را به اشاره ي مأمون گرفتند به خراسان فرستادند، پس مأمون زيد را به نزد امام رضا فرستاد و گفت اگر به جهت خاطر تو نبود او را به قتل مي رساندم، حضرت رضا عليه السلام به زيد فرمود تو را مغرور كرده است اقوال اهل كوفه كه گفتند چون فاطمه ي زهرا عليهاالسلام واجب العصمة بود خداوند ذريه اش را به آتش نمي سوزاند، مراد از ذريه حسن و حسين اند، آيا مي خواهي خدا را معصيت نمائي و به بهشت روي، پدرم موسي براي اطاعت خدا به بهشت رفت، تو آيا در نزد خدا از موسي عليه السلام عزيزتر و گرامي تري، پس تقرب به خداوند از اطاعت است نه از معصيت، بدگماني است كرده اي!

زيد عرض كرد: من برادر شما و پسر پدر شما آيا نيستم؟



[ صفحه 840]



فرمود: برادر مني مادامي كه اطاعت خداوند را بنمائي، مگر نخوانده اي قرآن را كه حضرت نوح هنگامي كه ديد پسرش غرق شده به حق تعالي عرض كرد:

(رب ان ابني من أهلي و أن وعدك الحق و أنت أحكم الحاكمين) [1] .

يعني پروردگارا وعده فرمودي كه نجات بدهي مرا و اهل مرا، و به درستي كه پسر من از اهل من است و غرق شده، و وعده ي تو هم راست است، و خودت حاكم اين وعده باشي كه حاكم حكم راناني.

خداوند در جواب نوح فرمود:

(انه ليس من أهلك انه عمل غير صالح) [2] .

پس باري تعالي پسر نوح را به واسطه ي معصيت كردن از اهل بيت نوح خارج كرد.

ابراهيم بن محمد گويد: شنيدم مي فرمود حضرت رضا عليه السلام به زيد كه كسي دوست دارد عاصي را خود او عاصي است، و كسي كه دوست دارد نيكوكار را خود او نيكوكار است، و كسي كه ياري كند ظالم را خود او ظالم است، به درستي كه نيست بين حق تعالي و ميان أحدي قرابت، و نمي رسد ولايت او احدي را مگر به طاعت، و هر آينه رسول خدا به پسران عبدالمطلب فرمود: «ايتوني بأعمالكم لا بانسابكم و أحسابكم».

و خداي تعالي در كتاب خود مي فرمايد: (فاذا نفخ في الصور فلا أنساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون فمن ثقلت موازينه فأولئك هم المفلحون فمن خفت موازينه فاولئك الذين خسروا أنفسهم في جهنم خالدون). [3] .

بعضي گويند: كه زيد منادم [4] منتصر خليفه عباسي بود، و زبانش گرفتگي داشت، و مذهبش زيدي بود، و در بغداد در نهر كرخايا وارد شد، و در زمان ابوالسرايا حكومت كرد، بعد از قتل ابوالسرايا طالبيين فرار كردند به كوفه و بغداد رفتند، و زيد مخفي بود تا آنكه هارون زيد را حبس نمود تا ظهور ابراهيم بن مهدي، پس اهل بغداد زيد را از حبس بيرون آوردند و او را فرستادند به نزد مأمون، بعد از چندي رفت بسر من رآي و در زمان متوكل وفات يافت، و در همان جاي مدفون گرديد.

صاحب «عمدة الطالب» گويد: زيد بن امام موسي مشهور به زيدالنار است و او خروج كرد



[ صفحه 841]



در اهواز، و با جمعيتي رفت به بصره، و غلبه كرد بر بصره، و خراب كرد خانه هاي بني عباس را و آتش زد در خانه هاي آنها، و حسن بن سهل از جانب مأمون مأمور شد به گرفتن او، و محاربه كردند و زيد را بگرفت و فرستاد به سوي مأمون، و مأمون او را به امام رضا بخشيد، و حضرت رضا سوگند ياد كرد كه با زيد تكلم نمي كنم، و مأمون زيد را مسموم كرد و او وفات نمود.

ابونصر بخاري گويد: زيد را عقب منقرض شد، و هر كس بگويد من از اعقاب او هستم كذاب است.

ابن طباطبا و شيخ عمري و غير اينها گويند، كه زيد را اعقاب و اولاد هست، و او را چهار پسر بوده: حسن، و حسين محدث، و جعفر، و موسي.

در كتاب «مجدي» گويد: كه زيد بن امام موسي ملقب به زيد النار كه سه پسر بود جعفر، و موسي، و حسين، و اعقاب آنها باقي است.

و القاسم بن عبدالله بن الحسين بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام: و امه ام ولد، و في «مقاتل الطالبين»:

كان عمر بن الفرج الرجحي حمله الي سر من راي، فأمر بلبس السواد فامتنع، فلم يزالوا به حتي لبس شيئا يشبه السواد فرضي منه بذلك، و كان القاسم رجلا فاضلا، و كان اعتل فيما أخبرني أحمد بن سعيد عن يحي بن الحسن عن درب مولاه زينب بنت عبدالله بن الحسين قالت: اعتل مولاي القاسم بن عبدالله فوجه اليه بطبيب يسئل عن خبره، وجه اليه السلطان فجس يده، فحين وضع الطبيب يده عليها يبست من غير علة، و جعل و جعها يزيد عليه حتي قتله، قال سمعت اهله يقولون انه جس الموضع الطبيب بسم.

قال ابوالفرج: و ممن تواري فمات في حال تواريه في تلك الأيام.

و محمد ابن امام علي الهادي بن تقي الجواد بن ابوالحسن الرضا عليهم السلام: امام زاده محمد به حسب سن از حسن عسكري بزرگتر بود، و جمعي به وي گمان امامت داشتند، اما در حيات پدر خود وفات يافت، و حسن عسكري عليه السلام در موت برادرش بسيار جزع كرد، و پاي برهنه با جنازه ي او رفته و گريبان دريد، و والد ماجدش او را تسلي داد و فرمود:

يا بني قد بدء الله في شأنك

يعني ظاهر شد بداي الهي و تقدير حتمي در تو به موت برادرت، چنان كه در مردن اسماعيل بن امام جعفر صادق عليه السلام ظاهر شد نسبت به موسي كاظم، و قبر سيد محمد مذكور



[ صفحه 842]



واقع است در وسط سامره و بغداد، معروف و مشهور است نزديك به شط، در محل عبور خلق از سفينه واقع است و اعراب نهايت اعتقاد به زيارت او دارند، و از قسم دروغ در مزار آن جناب احتراز، «انه يزار و يتبرك».

و عبدالله بن الحسين بن عبدالله بن اسماعيل بن عبدالله بن جعفر بن أبي طالب عليهم السلام:

ايضا في كتاب «مقاتل» قال:

«امتنع من لبس السواد، و حرمه لما طولب بلبسه، فحبس بسر من راي حتي مات في حبسه، و قال انه قتل في أيام المعتصم».

و محمد بن الحسين بن محمد بن عبدالرحمن بن أبي القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن أبي طالب عليهم السلام:

ايضا في كتاب المذكور قال: حمله عبدالله بن عزيز عامل طاهر و حمل معه علي بن موسي بن اسماعيل بن موسي الكاظم عليه السلام: فحبسا جميعا حتي ماتا في الحبس.

و محمد بن جعفر بن الحسن بن جعفر بن الحسن المثني بن الأمام الحسن بن علي بن أبي طالب عليهم السلام:

و في «المقاتل»: كان خليفة الحسين الحرون، فخرج بعده بالكوفة، فكتب اليه ابن طاهر بتولية الكوفة و خدعه بذلك، فلما تمكن بها أخذه خليفة أبي الساج فحمله الي سر من راي، فحبس بها حتي مات، و كان معه في وقت خروجه رجل من ولد محمد بن الحنفية لم يقع الي بنسبه، فلما اخذ حرب الي ناحية ارمنية فقتله غلمانه بها.

و اسماعيل بن عبدالله بن الحسين بن عبدالله بن اسماعيل بن عبدالله بن جعفر بن أبي طالب عليهم السلام:

قال ابوالفرج: قتل رحمه الله في الوقعة التي كانت بين الصفان و حسن بن زيد بطبرستان، و توفي في السجن بسر من رآي.

و أيضا في «مقاتل الطالبين»: و توفي في السجن بسر من رآي محمد بن الحسين بن محمد بن عبدالرحمن بن القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن أبي طالب عليهم السلام، و كان قدم من مصرفي ايام المعتز، فبقي لهذا الوقت ثم مات.

و اما جعفر بن امام علي نقي عليه السلام: مشهور به جعفر كذاب است، صاحب كتاب «مظاهر الأنوار» گويد:

حضرت رسول و سائر ائمه عليهم السلام از حال جعفر خبر داده بودند كه او منكر امامت خاتم الأئمة محمد مهدي عليه السلام گرديد و معارضات با وي نمود، چنانچه حضرت سجاد عليه السلام



[ صفحه 843]



خبر داد كه گويا مي بينم جعفر كذاب را كه سلطان ظالم و جائر ا هل خود را تحريص مي كند بر تفتيش امر ولي خدا كه غايب شده، و آخرالأمر چنين شد كه فرموده بودند.

«و كانت وفاة جعفر المشهور بالكذاب في سنة احدي و سبعين و مأتين».

و في كتاب «عمدة الطالب»: و يدعي باكرين، فان لجعفر اولد مأة و عشرين ولدا، و يقال لولده الرضيون، و قد انتشر عقب جعفر بن الهادي هذا، و أكثر عقبة انتشر من ستة و هم: اسماعيل، و طاهر، و يحيي، و هارون، و علي، و ادريس، و قد ملئت ذريتهم البقاع الاسلامية في بلاد العرب و العجم، و منه بنو فليسته في المدينة المنورة، و منهم ببادية المدينة فخذ يقال لهم الجواشنة، و منهم بنو كعب بالغري، و منهم يحيي الصوفي في نسابة مصر، و منهم ببادية الشام قوم يقال لهم آل بري قبيلة نمت و كثرت، و منهم السيد احمد البدوي [5] ينتهي نسبه الي محمد بن جعفر بن الهادي عليه السلام، و منهم آل قريش في بادية الحجاز، و منهم السيد ابراهيم الدسوقي ينتهي نسبه الي عبدالخالق بن جعفر الأمام علي النقي عليه السلام.


پاورقي

[1] هود: 45.

[2] هود: 46.

[3] المؤمنون: 101.

[4] نديم و هم نشين.

[5] سيد احمد بدوي داراي مشهورترين مقام و بارگاه در مصر (بعد از رأس الحسين و حضرت زينب و نفيسه) مي باشد، و يكي از زيارتگاههاي آنجا شمرده مي شود و ساليانه هزارها مصري به زيارت قبر او مي روند.