بازگشت

بزم شراب در هم ريخت


گروهي از دشمنان ناپاك امام هادي (عليه السلام) كه هر لحظه در صدد قتل آن حضرت بودند به متوكل، راجع به امام (عليه السلام) سعايت كردند كه در منزلش نامه ها و اسلحه ها از شيعيانش (از مردم قم) موجود است و او قصد شورش و قيام دارد، متوكل از اين گزارش سخت ناراحت شد و جماعتي را فرستاد تا شبانه از پشت بام سرزده وارد خانه امام شوند و حضرت را با توطئه گران و اسلحه ها دستگير كنند.

سعيد حاجب مي گويد:

نردبان گذاشتيم و مخفيانه وارد منزل امام شديم و من در تاريكي نمي دانستم به كدام سو مي روم، حضرت با مهرباني از ميان حجره صدا زد: «اي سعيد! بجاي باش تا براي تو شمعي بياورند.»

چيزي نگذشت كه براي من شمع آوردند و من بر آن جناب وارد شدم كه آن جناب لباسي پشمين پوشيده و سجاده اي از بوريا در زير پاي اوست، رو به قبله نشسته و قرآن تلاوت مي كند، به من فرمود كه داخل حجره ها شو، يكي يكي آنها را



[ صفحه 20]



بازرسي كن، من داخل حجره ها شدم چيزي نيافتم جز كيسه سر به مهري را كه به مهر مادر متوكل مهر شده بود، آنرا برداشته نزد متوكل آوردم، متوكل راجع به آن كيسه از مادرش سؤال كرد، مادرش گفت: «آن وقت كه مريض بودي من نذر كردم هرگاه بهبودي يابي ده هزار دينار از مال خودم به آن حضرت ارسال دارم، در اين كيسه همان ده هزار دينار است.»

متوكل دستور داد تا آنحضرت را در آن وقت شب به حضورش بياورند در حالي كه كنار سفره ي باده گساري نشسته بود و مشغول لهو و لعب بود، امام هادي (عليه السلام) را بر او وارد كردند، ناگاه هيبت و شكوه امام، متوكل را گرفت، و او با آنكه در دست، جامي از شراب داشت تمام قامت بلند شد و آن حضرت را پهلوي خود نشاند. در اين هنگام، متوكل بي حيائي را از حد گذراند، آن جام شراب را كه در دست داشت به امام تعارف كرد تا از شراب آن بخورد، حضرت فرمود: «خدا مي داند كه هرگز شراب با گوشت و خون ما آميخته نشده و نخواهد شد، مرا از اين كار معاف كن.»

متوكل گفت: «پس براي من شعري و آوازي بخوان.»

حضرت فرمودند: «من از شعر كم بهره هستم.»

متوكل در اين بابت اصرار كرد و گفت: «ناچار بايد بزم ما را با اشعار خود طراوت بخشي.» حضرت چون خود را ناگزير ديد، به ناچار اشعاري را كه مشتمل بر بي وفايي دنيا و ذلت زمامداران هوسباز بود انشاء نمود، وقتي آن اشعار را با آن سوز



[ صفحه 21]



دل خواند متوكل بلرزه درآمد و چنان در خود فرو رفت كه به شدت گريان شد.

آن اشعار را با دقت توجه فرماييد:



باتوا علي قلل الجبال تحرسهم

غلب الرجال فما اغنتهم القلل



و استنزلوا بعد عز من معاقلهم

و اسكنوا حفراً يا بئس ما نزلوا



ناداهم صارخ من بعد دفنهم

اين الاساور و التيجان و الحلل



اين الوجوه التي كانت منعمة

من دونها تضرب الاستار و الكلل؟



فافصح القبر عنهم حين سائلهم

تلك الوجوه عليها الدود تنتقل



قد طال ما اكلوا دهراً و ما شربوا

فاصبحوا اليوم بعد الاكل قد اكلوا



و طالما عمروا دورا لتحصنهم

ففارقوا الدور و الاهلين و انتقلوا



و طالما كنزوا الأموال و ادخروا

فخلفوها علي الأعداء و ارتحلوا



اضحت منازلهم قفراً معطلةً

و ساكنوها الي الأجداث قد رحلوا



[ صفحه 22]



گردنكشان زورمند و جهانخوار بر بلنداي كوه ها براي حفظ خود خانه ها ساختند در حالي كه مردان نيرومندي از آنان پاسداري مي كردند.

ولي آن بلندي ها سودي به حال آنان نبخشيد و پس از آن همه عزت و جلال، از پناهگاه هاي رفيع خويش به پايين كشيده شدند و در گودال هاي قبر مسكن گزيدند و به راستي چه بد منزلگاهي است براي آنان قبر.

آنگاه فريادگري به آنان گفت: «كجا رفت آن دستبندهاي طلايي و تاج ها و زيورها؟!

كجا رفت آن صورت هاي مرفه كه در پشت پرده هاي زيبا پنهان شده بودند؟!»

گور به جاي آنان پاسخ گويد: «اكنون بر روي آن صورت هاي نازپرورده، كرم ها در حال تاخت و تازند!»

آنان مدت درازي در دنيا خوردند و آشاميدند؛ ولي امروز آنان كه خورنده ي همه چيز بودند، خود خوراك حشرات و كرم هاي گور شده اند!

چه خانه هايي ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ كند، ولي سرانجام پس از مدتي، اين خانه ها و خانواده ها را ترك گفتند و به خانه ي گور شتافتند!

چه اموال و ذخائري انبار كردند، ولي همه ي آنها را ترك گفته و رفتند و آنها را براي دشمنان خود واگذاشتند!

خانه ها و كاخ هاي آباد آنان به ويرانه ها تبديل شد و ساكنان آنها به سوي گورهاي تاريك شتافتند!»



[ صفحه 23]



باري، تأثير اشعار سوزناك امام (عليه السلام) كه از دلي سوزناك برآمده بود آنچنان بود كه متوكل سنگدل به سختي گريست بدانگونه كه ريشش از اشك هايش تر شد و جام شراب را بر زمين كوبيد و مجلس عيش او عزا شد و همه ي اهل مجلس نيز به صداي بلند به گريه افتادند. آنگاه متوكل دستور داد بساط عيش و بزم شراب را جمع كنند و چهار هزار درهم به امام (عليه السلام) تقديم كرد و آن حضرت را با احترام تمام به منزل بازگرداند. [1] [2] .



[ صفحه 24]




پاورقي

[1] ترجمه ي اشعار امام (عليه السلام) به فارسي چنين است:



چه بسيار مردان پرقدرتي

كه در اين جهان از پي راحتي



به كوه و كمر قصرها ساختند

همه قصرها را بياراستند



در اطراف هر قصر از بيم جان

گروهي مسلح، نگهبانشان



كه تا اين همه قدرت و ساز و برگ

كند دور، آن مردم از دست مرگ



ولي مرگ ناگه رسيد و گرفت

گريبان آن نابكاران زشت



چو گيرد گريبان گردن كشان

به ذلت برون راند از قصرشان



به همراه اعمال خود، عاقبت

برفتند در منزل آخرت



شده جسم آن نازپروردگان

هم آغوش خاك، از نظرها نهان



از آن زشت كاران افسرده حال

به بانگ بلندي شود اين سؤال



چه شد آن همه سركشي و غرور

كه صورت نهاديد بر خاك گور؟



چه شد آن همه خودپسندي و ناز

كه گشتيد با بي كسان هم طراز؟



چه شد آن همه مستي و عيش و نوش؟

چه شد آن همه جنب و جوش و خروش؟



چه شد چهره هايي كه آراستيد؟

سر و صورتي را كه پيراستيد؟



اجل چشم بي شرمتان را ببست

به رخسارتان خاك ذلت نشست



نه تخت و نه بستر، نه آسايشي

نه عطر و نه زيور، نه آرايشي



به جاي كرم هاي مردم پسند

بر آن چهره ها كرم ها مي خزند



نهاديد دارايي خويشتن

نبرديد با خود به غير از كفن!.

[2] مروج الذهب، مسعودي، ج 4، ص 11 - تذكرة الخواص، ابن جوزي، ص 361.