بازگشت

عاقبت نكبت بار متوكل


متوكل كه همواره بغض و كينه ي اميرمؤمنان (عليه السلام) را در دل داشت در مجالس عمومي خود آشكارا آن حضرت را دشنام و ناسزا مي گفت و حتي به حضرت زهرا (عليهاالسلام) نيز اهانت مي كرد و دشنام مي داد.

منتصر - فرزند متوكل - كه ضمناً مقام وليعهدي را نيز دارا بود، از اين رفتار پدر سخت منزجر بود.

روزي در مجلس پدر حاضر بود و در آن مجلس مهم «عباده مخنث» دلقك متوكل، متكايي روي شكم خود زير لباسش بسته بود و سر خود را كه موهايش ريخته بود برهنه كرده و در برابر متوكل به رقص مي پرداخت و آواز خوانان مي گفت: «اين مرد طاس شكم گنده، آمده تا خليفه ي مسلمانان شود.» و مقصودش از اين جمله، اميرمؤمنان علي (عليه السلام) بود! متوكل نيز مطابق معمول نام علي (عليه السلام) و حضرت زهرا (عليهاالسلام) را بر زبان جاري مي كرد و شراب مي خورد و به آن بزرگواران جسارت مي كرد و خنده هاي مستانه سر مي داد.



[ صفحه 27]



منتصر كه در مجلس حاضر بود از شدت ناراحتي و غضب سرخ شد و با اشاره اي عباده را تهديد كرد.

عباده از ترس ساكت شد و به گوشه اي خزيد. متوكل پرسيد: «چه شده؟»

عباده جلو آمد و علت را بيان كرد. در اين هنگام منتصر بپا خواست و خطاب به پدرش فرياد زد:

«اي اميرالمؤمنين! آن كسي كه اين دلقك پست، اداي او را در مي آورد و مردم را مي خنداند پسر عموي تو و بزرگ خاندان توست. [1] .

و مايه ي شرافت و افتخار تو محسوب مي شود اگر خود مي خواهي با اين اعمال ننگين گوشت او را بخوري بخور، ولي اجازه نده اين سگ و امثال او از آن بخورند.»

متوكل با تمسخر به آوازه خوانان دستور داد كه هم صدا اين شعر را بخوانند:



غار الفتي لابن عمه

رأس الفتي في حر امه



«اين جوان به خاطر پسر عمويش به غيرت درآمد و خشمگين شد، سر اين جوان در فلان مادرش باد!»

منتصر كه آبروي خود را بر باد رفته ديد در همان لحظه



[ صفحه 28]



تصميم گرفت پدرش را در اولين فرصت به قتل برساند. [2] .

به دنبال اين تصميم محرمانه چند نفر از غلامان متوكل را كه محرم رازش بودند با خود همدست كرد و در يكي از شب ها كه متوكل شراب زيادي خورده بود و به شدت مست شده بود، تصميم به اجراي نقشه گرفت. در نيمه هاي شب، «بغاء صغير» رئيس تشريفات كاخ كه همدست منتصر بود همه ي نديمان و خدمتكاران را به بهانه ي استراحت خليفه مرخص كرد ولي «فتح بن خاقان»، وزير متوكل حاضر به ترك كاخ نشد.

در همين وقت غلامان مخصوص به دستور منتصر با شمشيرهاي برهنه به تالار قصر هجوم آوردند. فتح بن خاقان دوان دوان خود را به روي متوكل انداخت و فرياد زد: «مگر مي خواهيد خليفه را بكشيد، ولي غلامان مهلت نداده و هر دو را يكجا به قتل رساندند و همان نيمه شب به قصر منتصر رفته او را به خلافت برگزيدند. [3] .

در عصر منتصر، امام هادي (عليه السلام) در آسايش نسبي به سر برد و زيارت مرقد مطهر علي و امام حسين (عليهم السلام) كه از طرف متوكل ممنوع شده بود آزاد شد. [4] .



[ صفحه 29]




پاورقي

[1] متوكل عباسي به اعتبار آنكه از بني عباس بود با خاندان اميرمؤمنان (عليه السلام) يعني بني هاشم پسر عمو مي باشد.

[2] معروف است كه چون او تصميم به قتل پدر گرفت با يكي از بزرگان (و به نقلي با حضرت هادي (عليه السلام)) مشورت كرد. او در پاسخ گفت: «نظر به جسارتي كه پدرت نسبت به ساحت قدس علي (عليه السلام) و حضرت زهرا (سلام الله عليها) نموده قتلش واجب است ولي اين را بدان كه هر كس پدرش را بكشد جوان مرگ مي شود و بيش از 6 ماه نمي ماند. منتصر گفت من باكي ندارم كه در راه طاعت خدا عمرم كوتاه شود.».

[3] الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج 7، ص 5.

[4] تتمه المنتهي، محدث قمي، ص 244.