بازگشت

صوفيان مسلمان نما


در مسجد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله دايره وار نشسته و موهاي شان را پريشان كرده بودند. به حركات مخصوص سرشان را تكان مي دادند و «لا اله الا الله» مي گفتند.

ذكر گفتنشان هم طور ديگري بود. هر چه بود، جمعيتي را به تماشا مشغول ساخته بود. ابوهاشم جعفري هم به ما پيوست و مشغول نگاه كردن شد. سپس امام نزد ما آمد و گفت:

- به آنان توجه نكنيد؛ حقه بازاند!

- چرا؟ ظاهرشان به اين حرف ها نمي خورد.

- آنان همنشين شياطين هستند و پايه هاي دين را ويران مي كنند. مبادا گول ظاهر آنان را بخوريد! اين جماعت با شب زنده داري هاي دروغين و رياضت كشيدن و لا اله الا الله گفتن، عده اي احمق را دور خود جمع مي كنند تا جيب هاي شان را خالي كرده و آنان را آرام آرام در



[ صفحه 72]



چاه گمراهي بيفكنند.

- اي امام بزرگوار! ولي اينان ذكر لا اله الا الله را بر زبان جاري مي كنند؛ يعني به يگانگي خدا اقرار مي كنند.

- نه، اشتباه نكنيد! گفتن «ورد و ذكري» كه با رقص و كف باشد و ذكري كه شبيه آواز خواندن باشد ذكر نيست. به جز انسان هاي ساده و بي خرد كسي جذب آنان نمي شود.

- يعني اين عده اي كه همراه آنان هستند...

- آري! هرگز در زمان حياتشان به ديدن آنان نرويد، حتي پس از مرگشان بر قبر آنان فاتحه نخوانيد. اگر چنين كنيد، گويي به ديدار بت پرست رفته ايد. بدانيد كه كمك به آن ها حكم كمك رساندن به معاويه و يزيد را دارد.

ابوهاشم ديگر چيزي نگفت. اين بار من پرسيدم:

- اگر اينان شما را قبول داشته باشند چه؟ باز شما موضعي مي گيريد؟

امام با شنيدن سؤال، با نا خشنودي نگاهي به من كرد و فرمود:

- چه مي گويي مرد؟! هر گروهي كه به حقوق ما معترف باشند و قبولمان داشته باشند، از دوستان ما به حساب مي آيند؛ نه اين كه نفرين ما پشت سر آنان باشد. راه صوفيان با راه ما تفاوت دارد. آنان هدفي ندارند جز خاموش كردن نورالهي!

ديگر كسي چيزي نپرسيد و به اتفاق از مسجد النبي بيرون آمديم.



[ صفحه 73]



با خود مي انديشيدم كه عجب «مسلمان نماهايي» پيدا مي شوند. اگر امام هدايتم نمي كرد، اي بسا من نيز فريب ظاهر آنان را مي خوردم و در دامشان گرفتار مي شدم! [1] .



[ صفحه 74]




پاورقي

[1] سفينة البحار، ج 5، ص 198.