گذشت و بخشش
- اگر مكه و مدينه را مي خواهي، علي بن محمد را از اين شهر تبعيد كن. اخلاق او باعث شده عده ي زيادي جذب او شوند و از او پيروي كنند. اگر چنين نكني، پايه هاي حكومتت به لرزه خواهد افتاد! متوكل عباسي نامه را بست و به فكر فرو رفت. مي انديشيد كه «بريحه» از ما است. ما او را به امامت جمعه ي مكه و مدينه منصوب كرده ايم. لابد خطر را حس كرده كه نوشته است. اين چندمين بار است كه به ما هشدار مي دهد.
سرانجام در اثر سخن چيني هاي «بريحه» و اخبار نادرستي كه به دربار مي رسيد، مأمون، امام را از كنار مدفن جدش، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به سامرا فرا خواند، اما براي فريفتن مردم به «يحيي بن هرثمه» دستور داد با كمال احترام او را از راه بغداد به سامرا ببرد.
بريحه، امام جمعه ي دست نشانده ي حكومت عباسيان، مثل اربابش، متوكل براي اين كه مردم را بفريبد، مقداري از راه را به مشايعت و
[ صفحه 84]
بدرقه ي امام آمد. هنگامي كه مي خواست خداحافظي كند و برگردد، با خود گفت: بهتر است او را تهديد كنم مبادا نزد متوكل يا شخص ديگري از من بدگويي كند!
به حضرت نزديك تر شد و به آرامي، طوري كه اطرافيان نشنوند، گفت:
- خوب مي داني كه عامل تبعيد تو من بودم. به خدا سوگند! اگر نزد متوكل و دربار. ... از من شكايت كني، جوي آب هايي را كه به مزرعه ات مي رسند، كور مي كنم؛ هر چه درخت خرما در مدينه داري، همه را آتش مي زنم و همه ي خدمتكارانت را مي كشم!
امام نگاه معني داري به او كرد و چيزي نگفت. همين سكوت كافي بود تا كاسه ي صبر «بريحه» را لبريز كند و او را عصباني تر نمايد. گفت:
- علي بن محمد! گفتم قسم خورده ام. اگر چنان فكري كه گفتم در سرت باشد، آن كارها را انجام خواهم داد.
امام كه دريايي از شكيبايي و صبر بود و همچون نياكان پاكش در برابر جسارت و توهين دشمنان صبور بود، فرمود:
- چرا راه دور مي روي! من ديشب از دست تو به خدا شكايت كرده ام. شكايتي كه از تو بر خدا عرضه كرده ام، نزد غير او و بندگانش هرگز عنوان نخواهم كرد.
بريحه كه انتظار چنين حرفي را نداشت، خيلي ترسيد. مي دانست كه شكايت امام معصوم پيش خدا، چه عواقبي به دنبال دارد و او را به خاك مذلت خواهد نشاند.
[ صفحه 85]
به روي پاي حضرت افتاد و گريه و زاري سر داد. آن گاه معذرت خواست و از امام درخواست كرد او را ببخشد. امام فرمود:
- برخيز! تو را بخشيدم. [1] .
[ صفحه 86]
پاورقي
[1] مسعودي، اثبات الوصيه، ص 225.