بازگشت

زرين تره كوبر خوان


- باور بفرماييد قصد سخن چيني ندارم و آنچه را شنيده ام مي گويم. او قصد شورش دارد!

- از كجا مي داني؟

- مي گويند در خانه اش پول و اسلحه جمع كرده تا بر ضد شما قيام كند و حكومت را از آن خود كند. متوكل، كه سومين بار بود اين حرف ها را مي شنيد، به مأمورانش دستور داد به خانه ي امام بروند و پس از جست و جوي كامل، علي بن محمد عليهماالسلام را در هر حالي كه باشد، به كاخ حكومتي بياورند.

سربازان، شبانه از در و ديوار خانه ي امام بالا رفتند و همه جا را جست و جو كردند؛ ولي نتيجه اي نگرفتند. حضرت را ديدند كه روي تكه حصيري رو به قبله نشسته و مشغول خواندن قرآن است. حتي هجوم مأموران حكومتي نتوانسته بود مانع ارتباط او با خدا شود.

مأموران او را نزد خليفه فرمانده جلو آمد و گفت:

- اي خليفه ي بزرگ! چيزي نيافتيم. طبق دستور او را به محضر شما



[ صفحه 94]



آورديم. اكنون پشت در است.

با اشاره ي خليفه، امام را به داخل آوردند. متوكل كه مست بود، امام را كنار خود نشاند. جامي زرين را پر از شراب كرد و به امام تعارف نمود و گفت:



مي نوش كه عمر جاوداني اين است

خوش باش دمي كه زندگاني اين است



بوي تند شراب از دهانش به مشام امام رسيد. امام روي خود را به نشانه ي بيزاري برگرداند، اما متوكل دست بردار نبود. حضرت فرمود:

- هرگز گوشت و پوست من با شراب آميخته نشده است!

متوكل كوتاه آمد و گفت:

- هر طور دوست داري. پس من به سلامتي ات مي نوشم.

با يك جرعه تمام شراب را سركشيد. بعد برخاست، وسط مجلس ايستاد و در حالي كه تلوتلو مي خورد گفت:

- آن قدر مستم كه از چشمم شراب آيد برون!

دوباره نزد امام آمد و گفت:

- شراب كه ننوشيدي! پس برايمان شعر بخوان.

- من كه شاعر نيستم. شعر زيادي هم نمي دانم.

- نه. حتما بايد بخواني! لااقل چند بيت بخوان تا عيش ما امشب تكميل شود.

امام هادي پس از مكثي كوتاه، به طوري كه همه صدايش را بشنوند، اشعاري در بي وفايي دنيا و زودگذر بودن لذت هاي آن و نيز عذاب آخرت خواند:



[ صفحه 95]



بر قله هاي بلند عمارت هايي محكم بنا مي كنند و مردان دلاور نگهبانشان هستند، اما براي شان فايده اي ندارد و از آن مرتبه و درجه پايين آورده مي شوند.

هنگامي كه در سياهي گور دفن مي شوند، صدايي روي قبرشان طنين مي افكند كه زر و زيورها و آن همه طلا و جواهر چه شد؟! آن چهره هاي نازپرورده كه پشت پرده هاي ناز و نعمت پنهان بودند، چه شد؟!

قبر در پاسخشان مي گويد: اكنون بر آن چهره هاي ناز پرورده، كرم ها و حشرات مي لولند. اينان زماني دنيا را مي خوردند، حال نوبت دنيا است كه اين ها را بخورد.

شعر امام كه تمام شد، سكوتي عجيب حكمفرما گشت. صدايي از كسي شنيده نمي شد. متوكل با چشماني وحشت زده امام را نگاه مي كرد. اشعار كوبنده و تلخ حضرت، مستي را از سر متوكل پرانده بود. دست هايش لرزيد و جام شراب از دستش رها شد.

صداي چرخش جام زرين شراب روي زمين گوش ها را مي آزرد متوكل از يادآوري قبر و عالم برزخ و عذاب خدا، سخت وحشت زده بود! به قدري ترسيده بود كه گريست و دستور داد امام را با احترام به منزلش برگردانند. [1] .



[ صفحه 96]




پاورقي

[1] همان، ص 211 - 212.