بازگشت

زير گام هاي حوادث


پنجشنبه، سي ام رجب، خبرهاي سامرا به بغداد مي رسد. شورش و هرج و مرج آغاز مي شود. قيام ها تا دوم شعبان، پس از اعلان خبر مرگ معتز - فقط پنج روز پس از امضاي استعفا از خلافت - ادامه مي يابد. ترك ها، براي غارت ثروت معتز هجوم مي برند. براي دستگيري مادر خليفه، به كاخش يورش مي برند؛ اما او گريخته است. نقبي از اتاق خوابش تا بيرون كاخ كشيده شده بود. [1] قبيحه پنهان است. سربازان براي يافتن وي، اين جا و آن جا، به جست و جو پرداخته اند. جوايز گرانبهايي براي شخصي كه از جا و مكان و يا وضعيت مادر خليفه اطلاع و گزارشي داشته باشد، در نظر گرفته شده است. آنان كه به مخفيگاه پناهش داده اند، نيز به اشد مجازات تهديد شده اند. شايعات حاكي از آن است كه او در نزديكي خانه ي يكي از همسران فرمانده ي جنگي موسي بن بغا ديده شده است. [2] آن خانه تحت نظر گرفته مي شود؛ اما وصيف با هراس از خشم موسي - كه در حال بازگشت به بغداد است - از ورود به خانه امتناع مي كند. بار ديگر با تأخير در پرداخت حقوق سربازان، بحران بر اوضاع مستولي است.



[ صفحه 89]



صالح بن وصيف، در مخمصه افتاده است. تصميم مي گيرد ابن اسراييل، عيسي بن ابراهيم، ابونوح و ابن مخلد را به دار بياويزد. اما ابونوح با اعتراف هاي حيرت انگيزي كه پرده از راز ترور صالح بن وصيف - از سوي قبيحه و ابن اسراييل و عيسي بن ابراهيم - بر مي دارد، از مرگ مي رهد. ابن اسراييل و عيسي بن ابراهيم زير شكنجه قرار مي گيرند تا جايگاه گنج ها را نشان دهند؛ اما اعتراف نمي كنند. تنها ابن مخلد، به ناگزير، گوهري به صالح مي دهد كه سي هزار دينار ارزش آن است.

صالح بن وصيف در جست و جوي راهي براي رهايي از اين گرفتاري است. مردي مي آيد و ادعا مي كند كه از برخي گنج هاي قبيحه باخبر است. صالح بي درنگ احمد بن خاقان را همراه او مي فرستد. احمد و آن مرد وارد يكي از كاخ هاي قبيحه مي شوند. اتاق ها را زير و رو مي كنند؛ اما گنجي نمي يابند. ابن خاقان مرد را تهديد مي كند. مرد با تبر به برخي از ديوارها مي زند و به صدايي كه از آن مي آيد، گوش مي سپارد؛ تا اين كه صداي خاصي مي شنود. ديوار را ويران مي كند، پشت ديوار كاذب، دري است كه به نقب زير قصر راه دارد. در حقيقت آن جا كاخ ديگري است؛ با طاقچه هايي انباشته از يك ميليون دينار. با جواهراتي كه دو ميليون دينار تخمين زده شدند. صالح با ديدن گنج ها، به قبيحه دشنام مي دهد:

- خدا چهره ي قبيحه را زشت گرداند! كه اين همه ثروت در يكي از گنجينه هايش بود و او براي پنجاه هزار دينار پسرش را به كشتن داد. [3] .



[ صفحه 90]



صالح با پرداخت حقوق عقب افتاده سربازان و گرفتن سهم بزرگي براي خودش، بر بحران چيره شد. به دستور وي، ابن اسراييل و ابانوح را تا سر حد مرگ شلاق زدند و كنار «دار بابك» به دار آويختند. [4] .

خبر به قبيحه رسيد. تصميم گرفته است تا از نهانگاهش خارج شود. عطاره ميان او و صالح وساطت مي كند. ميان اين دو، ديداري صورت مي گيرد. همسر متوكل - كه به زيبايي جادوگرانه اش شهره است - زيباترين لباس هايش را مي پوشد و آشوبگرانه آشكار مي شود؛ آن گونه كه صالح نمي تواند از نگاه ممتد و حريص خود به وي خودداري كند. زن، جادوگرانه بر آن است تا صالح را در دام خويش افكند؛ همان گونه كه پيش از اين متوكل را گرفتار و به تنهايي بر دل او حكومت كرد.

به فرمان صالح، آن جا را خلوت كردند. سپس هر دو در يكي از اتاق هاي كاخ بزرگ ناپديد شدند. فرداي آن شب - كه سه شنبه يازدهم رمضان بود - قسمتي از گنج هاي قبيحه، كه در بغداد پنهان بود، به سامرا رسيد. مزايده اي كه براي جواهرات برپا شد، چند ماه ادامه داشت. تا فرا رسيدن ايام حج، مادر خليفه را به زور در سامرا نگه مي دارند. هنگام حج، از وي مي خواهند به يكي از قافله هاي سامرا بپيوندد و به حج برود. به اجبار و بر خلاف خواسته اش او را از پايتخت بيرون مي كنند. مردم صدايش را مي شنوند كه فرياد زنان مي گويد:

- خداوندا! صالح بن وصيف را خوار فرما. آن چنان كه او پرده ام را دريد، پسرم را كشت، خاندانمان را پراكنده ساخت، اموالم را گرفت، به من نزديك شد و از خانمانم دور ساخت. [5] فتنه همه جا را فرا گرفته است. [6] همه چيز مي لرزد. ديگر چيزي ثابت و مقدس نيست. سواري كه با نيزه ي بلندش چهار زانو بر گنبد سبز بغداد نشسته،



[ صفحه 91]



حيران است و نمي داند به كدام سو اشاره كند: به نيروهاي صفار كه آهنگ عراق كرده اند؟ يا به سپاهيان حسن بن زيد در طبرستان؟ يا به شورش زنگيان در جنوب عراق؟ يا به بغداد كه برابر مزدوراني پايداري مي كند كه از خراسان آمده اند و در «شهر آرامش» خانه ها را غارت و به ناموس مردمان تجاوز مي كنند؟ شايد هم به سامرايي كه بار ديگر دستخوش بحران شده است؟

زندگي در بسياري از شهرهاي اسلامي همانند حياة جاحظ شده است. دانشمندي كه نيمي از پيكرش فلج شده و اينك در واپسين دم هاي زندگي اش به سر مي برد. [7] .

خليفه، تصميم مي گيرد تا به اجبار، مردان و زنان خواننده را، از سامرا به بغداد كوچ دهد. فرمان اعدام برخي از آنان نيز صادر مي شود. سگ ها را طرد و مراكز عيش و نوش را تعطيل مي كند. دادگاه تجديد نظر تشكيل مي دهد. [8] مسلمانان از اين كه شنيده اند او با هدف خوشنامي عباسيان و در پي گرفتن شيوه ي عادلانه عمر بن عبدالعزيز، چنين اقداماتي را پيش گرفته است، از طرح اصلاحاتش استقبال نكردند. [9] .

مهتدي در كنار اين كارها، براي تثبيت پايه هاي حكومت خويش به اقدامات ديگري نيز دست زد؛ كه تبعيد برخي از دولتمردان عباسي، به ويژه طلحة بن متوكل، و زنداني كردن امام حسن عسكري (ع) از آن جمله اند. امام را به زندان مي افكند و دستور اكيد به بد



[ صفحه 92]



رفتاري با وي را صادر مي كند. امام را به فرمانده ي ترك، صالح بن وصيف، تحويل مي دهد. صالح نيز، حضرت را به فرد خونريزي به نام علي بن اوتامش مي سپارد. اوتامش به نفرت داشتن از علويان شهره است. انتظار مي رود كه علي، در مدت كوتاهي، امام را به قتل برساند؛ اما خليفه باخبر مي شود كه با امام به احترام رفتار مي شود. صالح را سرزنش مي كند و او پاسخ مي دهد:

«مي خواهي چه كنم؟ او را به مردي سپردم كه مهرباني در دل وي جايي ندارد؛ اما پسر اوتامش به احترام امام، سرش را برابر وي بلند نمي كند!» [10] .

ماه ذي قعده است. هنگامي كه موسي بن بغا، به قصد برگشت به سامرا، جبهه ي جنگ در ايران را رها كرده است، سامرا دستخوش بحران مي شود. صالح بر خليفه فشار مي آورد تا جلوي آمدن او را بگيرد. سال دويست و پنجاه و پنج هجري قمري، دامن خود را بر مي چيند كه نيروهاي موسي بن بغا از ارتفاعات همدان عبور مي كنند. زنگيان شورشگر و برخي قبايل بدوي، به سوي بصره در حركتند. احمد بن ابراهيم بن طسا، انقلابي علوي در مصر، سر به شورش بر مي دارد. ابن ابي شوارب (قاضي القضات) را به اتهام فساد دستگير مي كنند. [11] .

نيروهاي موسي به سوي سامرا در حركتند. با همه ي تأكيد خليفه مبني بر ماندن در ايران و مقابله با شورش حسن بن زيد و خطر روز افزون يعقوب ليث، موسي سرپيچي كرده و به سوي سامرا مي آيد و خليفه ناگزير آشكارا موسي را به باد انتقاد مي گيرد. [12] روز عاشوراي سال دويست و پنجاه و شش هجري قمري، گردان هايي از نيروهاي موسي به كاخ خلافت مي رسند. صالح بن وصيف ناگزير پنهان مي شود. خليفه، خود رياست دادگاه تجديد در شكايتي را كه عليه احمد بن متوكل (مشهور به ابن فتيان) شده است، بر عهده دارد.



[ صفحه 93]



نيروهاي موسي، خليفه را ناگزير مي كنند تا دادگاه را ترك و به كاخ جوسق برود؛ كاخي كه به دست موسي سقوط كرده و محل استقرار وي است. در قصر جوسق، از خليفه مي خواهند تا پنهانگاه صالح بن وصيف را بنماياند. خليفه اظهار بي اطلاعي مي كند.

فرماندهان ترك صحبت هاي نامفهومي به زبان تركي ميان خود، رد و بدل مي كنند. چشم ها مي درخشند و در چند لحظه، كاخ جوسق، جولانگاه غارت و هرج و مرج مي شود. مهتدي را دست بسته به طرف منطقه ي كرخ (پادگان سپاهيان ترك) مي برند؛ اما نيمه راه او را در كاخ ياجور (فرمانده ترك) زنداني مي كنند. سامرا زير گام هاي حوادث طوفاني مي لرزد.



[ صفحه 94]




پاورقي

[1] همان، ص 529.

[2] همان جا.

[3] همان جا.

[4] همان جا.

[5] همان جا.

[6] در دوران او (مهتدي) فتنه سراسر سرزمين هاي اسلامي را فرا گرفته بود؛ نك: تاريخ طبري، ج 7، ص 539.

[7] تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج 12، ص 212، الاعلام، ج 5، ص 139.

[8] تاريخ طبري، ج 7، ص 539.

[9] تاريخ العباسيين، ص 643.

[10] اصول الكافي، ج 1، ص 508.

[11] تاريخ طبري، ج 7، ص 567.

[12] همان، ص 541.