بازگشت

گرداب آشوب و آتش


«مكتفي» جاي پدر به خلافت مي نشيند. بغداديان نفس راحتي مي كشند. خليفه ي نوتخت فرمان مي دهد تا باغ هايي را كه پدرش براي ساختن كاخ جديد مصادره كرده بود، به صاحبانشان باز پس داده شود؛ اما اندكي بعد، ساختن كاخ تازه «تاج» كنار كاخ «ثريا» آغاز مي شود.

محمد بن حسن صفار اعرج (اباجعفر قمي) مؤلف كتاب بصائر الدرجات في علوم آل محمد، چشم از جهان فرو مي بندد [1] و اندوه بر خانه هاي شيعيان سايه مي افكند.

سال دويست و نود هجري قمري است. قرامطه در سوريه دست به غارتگري زده و شهر حمص را به خاك و خون كشيده اند.

درياي مديترانه، شاهد نبرد نيروي دريايي مسلمانان از شهر طرسوس و نيروي دريايي روميان است. روميان شكست خورده مي گريزند و نيروي دريايي مسلمانان به سوي قسطنطنيه رهسپار مي شوند و سپس به سالونيك، دومين شهر مهم پس از پايتخت، مي روند. در مغرب، يحياي سوم، رييس دولت ادريسيان، ترور مي شود.



[ صفحه 231]



در مصر دولت طولون ها متلاشي و دعوت عبدالله شيعي اوج مي گيرد. اخبار و حوادث ايام، حاكي از آن است كه عن قريب دولت اغالبه سرنگون و دولت جديد فاطميان بر روي كار خواهد آمد.

مهدي (عج) شاهد فراز و فرود حكومت هاست. او شاهد بر افراشتن و فرو افتادن درفش هاست. او قوانين تاريخ را همراهي مي كند. او بنفشه اي است كه رايحه ي عطر وجودش مشام همگان را نصيب مي دهد، بي آن كه عطر را ببينند. او ستاره راهنمايي است كه سرگشتگان درياي ظلمت را هدايت مي كند.

موسم حج سال دويست و نود و سه فرا رسيده است. دل ها به عشق كعبه، پيكرها را از هر سو گرد آورده است. رودخانه ي انساني، دور كعبه مي چرخند. و مردم در مسجد الحرام پراكنده اند. امروز ششم ذي حجه است. جواني گندمگون احرام بر تن دارد. از جمع طواف كنندگان جدا مي شود و به جميع حاجياني مي پيوندد كه گوشه اي نشسته اند و جواني علوي نيز ميان آنهاست. همگي به احترامش بر مي خيزند. با ادب سلام مي كند و مي نشيند. به اين سو و آن سو مي نگرد و با لحني پرسشگر مي گويد:

- آيا مي دانيد اباعبدالله در دعاي «اصرار» چه مي گفت؟

- چه مي گفت؟

- جوان با فروتني فرازي از نيايش را مي خواند كه آيينه ي توحيد است:



[ صفحه 232]



- خداوندگارا! تو را با نامت مي خوانم؛ نامي كه آسمان و زمين را با آن برپا مي داري و با آن ميان حق و باطل جدايي مي افكني و با آن شمار شن ها را مي داني و كوهستان ها و درياها را وزن مي كني. بر محمد و خاندانش درود فرست و در كارم گشايش فرما. [2] .

جوان بر مي خيزد تا ديگر بار، خود را در جريان رودخانه خروشان انساني غوطه ور سازد. همه خاموشند و در اين انديشه اند كه جواني كه دل ها را از شكوهش لبريز كرد، كه بود؟

روز دوم همان صحنه رخ مي دهد. جوان در جمعشان مي نشيند. به اين سو و آن سو مي نگرد و مي گويد:

- آيا مي دانيد امير المؤمنين (ع) پس از نماز واجب چه مي گفت؟

- چه مي گفت؟

- مي گفت:

آواها به سوي تو اوج مي گيرند و چهره ها به سوي تو مي نگرند و گردن ها براي تو فرود مي آيند و داوري كارها براي توست.اي بهترين كسي كه مي خوانندت و اي والاترين بخشنده.اي راستگو! اي بي نظير!اي آن كه وعده را تخلف نمي كند. اي آن كه فرمان نيايش و مژده ي پذيرش مي دهي. اي آن كه گفتي: «مرا بخوانيد تا (دعاي) شما را بپذيرم.» اي آن كه گفتي: «و هنگامي كه بندگان من، از تو درباره ي من سؤال كنند، [بگو]: من نزديكم؛ دعاي دعا كننده را، به هنگامي كه مرا مي خواند، پاسخ مي گويم. پس بايد دعوت مرا بپذيرند، و به من ايمان بياورند. تا راه يابند (و به مقصد برسند).» اي آن كه



[ صفحه 233]



گفتي: «اي بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد، از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه ي گناهان را مي آمرزد؛ زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است.» گوش به فرمان تو هستم. خوش به حال ما. اينك منم [بنده ي] اسرافگر در برابرت؛ و تو مي گويي: «از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه ي گناهان را مي آمرزد.» [3] .

جوان باز به اين سو و آن سوي خود نگريست و گفت:

- آيا مي دانيد اميرالمؤمنين در سجده ي شكر چه مي گفت؟

- چه مي گفت؟

- مي گفت:

اي آن كه بسياري دعا، جز بر بخشش و وسعت [نعمتهايش] نمي افزايد.اي آن كه گنجينه هايش پايان نمي پذيرد؛ اي آن كه گنجينه هاي آسمان ها و زمين از آن اوست؛ اي آن كه كوچك و بزرگ در اختيار اوست، بدي هايم بازدارنده ي نيكي هايت نيست. با من همان گونه رفتار



[ صفحه 234]



مي كني كه خودت سزاوارتري. تو سزاوار بزرگواري هستي، بخشايشگر و آمرزنده اي، اي خدا! اي الله! با من آن چنان كه من سزاوارم، رفتار مكن. [4] .

واژگان فروتنانه، در دل هاي دين باوران نفوذ مي كند. جوان بر مي خيزد و ميان طواف گران ناپديد مي شود. روز سوم كه هشتم ذي حجه است، باز جوان مي آيد و مي نشيند. به چپ و راست مي نگرد و مي گويد:

- علي بن الحسين، سرور نيايشگران، هماره در سجده اش در اين جا - با دستش به سنگ زير ناودان اشاره مي كند - مي گفت:

- بندگانت تو را ستايش مي كنند. نيازمند وسائل تو به درگاهت آمده است. چيزي را از تو مي خواهد كه جز تو كسي نمي تواند [5] [آن را فراهم آورد].

چشم ها از واژگان لطيفي كه دين باور با آن ها، خداي را نيايش مي كند، از اشك لبريز مي شود. جوان گندمگون رو به مرد علوي مي كند و مي گويد:

-اي محمد بن قاسم! به خواست پروردگار، نيك فرجام باشي.

برمي خيزد و به رود خروشان طوافان مي پيوندد. محمد، دعاي امام چهارم را بازگو مي كند. كسي از جمع، گويا به ياد چيزي مي افتد:

- دوستان! آيا اين جوان را شناختيد؟

مردان، پرسشگرانه به او مي نگرند.

مي گويد:

- قسم به خدا! او صاحب الزمان بود.

يكي با ترديد مي پرسد:

- از كجا دانستي اي اباعلي؟

اباعلي محمودي مي گويد:

- هفت سال است كه از خدا مي خواهم او را ببينم.



[ صفحه 235]



حاضران به سكوت پناه مي برند؛ سكوتي كه بيانگر انديشيدن در سخنان جوان گندمگون است.

روز عرفه، در دامنه ي كوه عرفات، جوان مي ايستد. دستانش را در جهت كعبه به سوي آسمان مي گشايد و واژگان فروتنانه از لبانش جاري مي شود:

- خداوندگارا! چگونه چيزي كه در هستي اش نيازمند توست، دليلي براي [اثبات وجود] تو مي تواند باشد؟! چه زماني ناپديد شده اي تا محتاج باشي كه بر تو رهنمون باشد؟! چه زماني دور شده اي كه نشانه ها [مردمان را] به تو برسانند؟!

كور است چشمي كه تو را نبيند.

[كي رفته اي ز دل، كه تمنا كنم تو را

كي بوده اي نهفته، كه پيدا كنم تو را]

آفريدگارا!

چه از دست داد آن كه تو را يافت؟!

و چه يافت آن كه تو را از دست داد؟! [6] .

مردي انصاري كه ديروز در جمع، حاضر بود، نزديك جوان مي آيد و مي پرسد:

- برادرم! بگو كه هستي؟

- از مردمان!

- از چه مردمي؟

- از عرب.



[ صفحه 236]



- از كدامين نژاد؟

- از برترين آنان.

- كيستند؟

- هاشميان.

- از كدام [طبقه ي] هاشميان؟

- از برترينشان.

- از چه كساني؟

- از كساني كه جنگجويي كريمند؛ [به گرسنگان] غذا مي بخشند و در حالي كه مردم خفته اند، نماز [شب] را بپا مي دارند.

انصاري در مي يابد كه جوان، علوي است. احساس نزديكي مي كند. جوان آرام از آن جا مي رود؛ به گونه اي كه انصاري درنمي يابد چگونه و كي رفته است. پس از اطرافيانش مي پرسد:

- آيا اين علوي را مي شناسيد؟

- آري، پياده با ما به حج آمده است.

انصاري شگفت زده مي گويد:

- پناه بر خدا! اثر پياده روي در او نديدم.

انصاري به «مزدلفه» مي آيد و از اين كه ديگر امام غايب را نخواهد ديد، غمگين است. شب فرا مي رسد و او زير آسمان پرستاره ي و كوير مي خوابد. در رؤيا، رسول خدا (ص) را مي بيند كه به او مي فرمايد:

-اي احمد! تو او را ديده اي.

- چه كسي را سرورم؟

- آن كه ديشب ديدي، صاحب الزمان تو بوده است.

روز عيد قربان، هنگامي كه خوابش را براي دوستانش بازگو مي كند، او را نكوهش مي كنند كه چرا به آنها خبر نداده است. [7] .



[ صفحه 237]



امسال دو مرد ديگر نيز، كه جوياي ديدار امام هستند، آمده اند. يكي از خطه ي خراسان و ديگري از قم. در مراسم حج، امام را نيافته اند و اينك به سوي مدينه رهسپارند. مرد قمي نزد علوي اي مي رود كه همه مي گويند او جايگاه امام را مي داند. با او طرح دوستي مي ريزد. قمي بعد از مدتي مي گويد:

-اي پسر رسول خدا! سوگند به حق پدران پاكت كه مرا هم از مكان ايشان با خبر كن. كسي را كه تو به او اطمينان داري، نزد تو گواهي مي دهد. قاسم بن حسن (وزير) به خاطر باورهاي ديني ام تصميم به كشتنم دارد؛ از ايشان بخواه تا از خدا بخواهد كه من از شر او در امان بمانم.

علوي با لحني كه رازي بزرگ را پنهان مي كند، مي گويد:

- برادرم! آن چه از من مي شنوي، پنهان دار. خبر در همين كوهستان است. كساني به ديدار شگفتي ها نائل مي شوند كه توشه هاي [معنوي خود را، با نماز] شب برمي دارند و به جاهايي كه مي شناسند، مي شتابند.

اندكي خاموش مي ماند و پيش از آن كه بگويد: «ما را گفته اند تا جست و جو نكنيم»، [8] مرد قمي بر مي خيزد و با او خداحافظي كرده و باز مي گردد. مرد خراساني، هنگام بازگشت از حج، به چنگ رهزناني قرامطي، به فرماندهي زكروية بن مهرويه، گرفتار مي شود و به همراه تعدادي از حاجيان، جان خويش را از دست مي دهد. [9] .



[ صفحه 238]




پاورقي

[1] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 335.

[2] اللهم اني اسألك باسمك الذي به تقوم السماء و تقوم الارض و به تفرق بين الحق و الباطل... و به احصيت عدد الرمال و زنة الجبال و كيل البحار ان تصلي علي محمد و آل محمد و أن تجعل لي من امري فرجا.

[3] اليك رفعت الاصوات و عنت الوجود، ولك وضعت الرقاب و اليك التحاكم في الاعمال يا خير من سئل و يا خير من اعطي، يا صادق يا باري ء يا من لا يخلف الميعاد يا من امر بالدعاء و وعد بالاجابة، يا من قال: «ادعوني استجب لكم» [غافر / 65] يا من قال: «و اذا سألك عبادي عني، فاني قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان، فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي لعلهم يرشدون.» [بقره / 186] و يا من قال: «يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم، لا تقنطوا من رحمة الله، ان الله يغفر الذنوب جميعا، انه هو الغفور الرحيم.» [زمر / 53] لبيك و سعديك،ها انا ذا بين يديك المسرف، و انت القائل: «لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا.» [زمر / 53].

[4] يا من لا يزيده كثرة الدعاء الا سعة و عطاء، يا من لا تنفد خزائنه يا من له خزائن السماوات و الارض، يا من له خزائن مادق و جل، لا تمنعك اساءتي من احسانك، انت تفعل بي الذي انت اهله انك انت اهل الكرم و الجود و العفو يا رب، يا الله! لا تفعل بي الذي انا اهله.

[5] عبيدك بثنائك، مسكينك بفنائك سائلك بفنائك، يسألك ما لا يقدر عليه غيرك.

[6] الهي كيف يستدل عليك بما هو في وجوده مفتقر اليك؟! متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك؟! و متي بعدت حتي تكون الاثار هي التي توصل اليك؟! عميت عين لا تراك! الهي! ماذا فقد من وجدك؟! و ما الذي وجد من فقدك؟!.

[7] الغيبة، ص 259.

[8] همان، ص 256.

[9] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 357؛ زكرويه در نبردي با سپاهيان خليفه كشته شد.