بازگشت

خبر غيبي هدايتگر


كرامات امام هادي عليه السلام گاه بيني ستمگراني چون متوكل را به خاك مي ماليد و گاه مظلومي را نجات مي داد، و گاه زمينه هدايت فرد يا افرادي را فراهم مي نمود، مانند آنچه در ذيل مي خوانيم.

در روايت آمده كه گروهي از مردم اصفهان در زماني كه در آن شهر از ولايت و امامت خبري نبود، نزد شخصي به نام «عبد الرحمن» كه عاشق امامت و ولايت بود آمده، از او پرسيدند كه چرا شما شيعه شديد؟ در جواب آنها گفت: من در جمع گروهي از مردم اين شهر به كنار خانه متوكل رفته بوديم. هدف ما تظلّم و درخواست كمك از خليفه عباسي بود. جمع زيادي در آنجا ايستاده بودند، ناگاه فرمان متوكل صادر شد كه «علي بن محمد» را دستگير كنيد.

من از رفقا و از بعض حاضرين پرسيدم كه «علي بن محمّد» كيست؟ جواب دادند: او امام شيعه هاست و به احتمال زياد متوكل او را به قتل مي رساند. من با خودم گفتم: از اينجا نمي روم تا چهره او را ببينم و از نتيجه كار او آگاه شوم. ناگهان ديدم او را سوار بر اسب نموده، آوردند و مردم براي ديدن او صف كشيده بودند.

عبد الرحمان مي گويد: من از ديدن آن حضرت دگرگوني در خود احساس كردم و قلبم پر از عشق و محبت گرديد؛ لذا مرتب دعا مي كردم كه از ناحيه متوكل به او آسيبي نرسد. مأموران همچنان آن حضرت را در ميان صفوف جمعيت مي آوردند، ولي او با تمام متانت و وقار بر مركبش قرار گرفته بود و به جايي نگاه نمي كرد و به كسي توجّه نمي نمود تا اينكه مقابل من رسيد، صورت خود را به سوي من گردانيد و فرمود: «خداوند دعايت را مستجاب كرده است و به تو عمر طولاني و مال زياد و فرزندان متعدد مرحمت مي فرمايد.»

من از شنيدن اين سخنان به خود لرزيدم و همراهان و حاضران از من سؤال مي كردند: شما كيستي؟ و چه كار داري؟ و او با تو چه گفت؟...

جواب دادم: خير است. و راز گفته شده را به آنها نگفتم. تا زماني كه به اصفهان برگشتم و خداوند گشايشي در روزي من ايجاد كرد و علاوه بر مال زياد، عمرم نيز از هفتاد گذشت و داراي دو فرزند شدم...؛ لذا به امامت او معتقد گشتم و از شيعيان او گرديدم.

[1] .


پاورقي

[1] راز كشته شدن متوكل توسط پسرش «منتصر» اين بود كه متوكل به حضرت اميرمؤمنان عليه السلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام اهانت كرد. منتصر كه شيعه بود، نتوانست تحمل كند؛ لذا پدرش را به قتل رساند.