بازگشت

علي بن محمد ابن الصباغ مالكي


(855 - 784 ه)

«نورالدين ابن صباغ» فيه مالكي از اهل مكه مؤلف «الفصول المهمة لمعرفة الأئمة» درباره ي امام همام چنين نوشته است: [1] .

«فضل أبي الحسن علي الهادي قد ضرب علي المجرة قبابه و مد علي نجوم السماء اطنابه و ما تعد منقبة الا و له أفخرها و لا تذكر مكرمة الا و له فضيلتها و لا تورد محمدة الا و له تفصيلها و جملتها. استحق ذلك بما في جوهر نفسه من كرم تفرد بخصائصه فكانت نفسه مهذبة و اخلاقه مستعذبة و سيرته عادلة و افعاله فاضلة و هو من الوقار و السكون و الطمأنينة و الفقه و النزاهة و الزهادة و النباهة علي السيرة النبوية و الشنشنة العلوية و نفس زكية و همة عالية لا يقاربها أحد من الأنام و لا يداينها...».

«گنبد فضل ابوالحسن علي هادي بر كهكشانها سر زده شعاع فضائلش تا ستارگان آسمانها امتداد يافته است و هيچ فضيلت و منقبتي نيست مگر اين كه افتخار آميزترين آن پيش او است و براي اين شايسته اين فضيلت است كه در جوهر ذات او كرامتي كه در ويژگيهاي آن يگانه است و سرستش پاكيزه شده از عيب و نقص، و اخلاقش خوش و شيرين و سيرت و روشش متعادل و افعالش با فضيلت مي باشد او در وقار و سكون و طمأنينه و فقه و نزاهت و پرهيزگاري و دانائي و آگاهي مطابق روش پيامبر و خوي و عادت علوي بود و داراي سرشت پاك و همت عالي بود كه كسي از مردم به آن حد نمي رسيد».

صاحب كتاب «الفصول المهمة» براي امام هادي عليه السلام با «متوكل» داستانهائي نقل كرده است و در اين داستانها كرامات و نشانه هاي آشكاري براي آن حضرت مي باشد كه ما در اينجا به نقل يك مورد از آن اكتفاء مي كنيم:

«و عن علي بن ابراهيم الطايفي قال: مرض المتوكل من خراج خرج بحلقه



[ صفحه 456]



فأشرف علي الهلاك او لم يحسن أحد أن يمسه بحديد فنذرت «أم المتوكل» لأبي الحسن علي بن محمد أن عوفي ولدها من هذه العلة لتعطينه مالا جليلا من مالها فقال الفتح بن خاقان للمتوكل: لو بعثت الي هذا الرجل يعني أباالحسن فسألته فربما كان يده فرج لك...».

«علي بن ابراهيم طايفي» گفت: متوكل عباسي در اثر دملي كه در بدنش بهم آمده بود، سخت بيمار شد چنان كه در شرف موت بود كسي هم جرأت نداشت آهني به بدن او رساند، مادرش نذر كرد اگر او بهبود يافت از دارائي خود پول زيادي خدمت ابوالحسن علي بن محمد بفرستد «فتح بن خاقان» (وزير و منشي متوكل) به وي گفت: اي كاش نزد اين مرد (امام هادي) مي فرستادي او راه معالجه را مي داند، متوكل شخصي را نزد حضرت فرستاد او داروئي تجويز كرد كه حال متوكل خوب شد مژده بهبودي او را به مادرش دادند او ده هزار دينار نزد حضرت فرستاد و مهر خود را بر آن كيسه زد».

«متوكل» چون از بستر مرض برخاست، «بطحائي علوي» نزد او از امام هادي سخن چيني كرد و جريان هديه ي مادرش را گزارش داد. «متوكل» به «سعيد» دربان خود گفت: شبانه بر او حمله كن و هر چه پول و اسلحه نزدش بود بردار و پيش من بياور».

«ابراهيم بن محمد» گفت: «سعيد» دربان به من گفت: شبانه به منزل ابوالحسن رفتم... آن حضرت را ديدم جبه و كلاهي پشمي در بر دارد و سجاده ي حصيري در برابر اوست. يقين كردم كه نماز مي خواند به من فرمود: اتاقها را هم بگرديد، من وارد شدم و بررسي كردم چيزي نيافتم تنها در اطاق آن حضرت كيسه ي پولي با مهر مادر متوكل بود به من فرمود: زير سجاده را هم بازرسي كن، چون آنجا را بازرسي كردم، شمشيري ساده و در غلاف، در زير آن بود. آنها را برداشتم و نزد متوكل رفتم چون نگاهش به مهر مادرش افتاد كه روي كيسه ي پول بود، كسي دنبال مادرش فرستاد و مادر پيش متوكل آمد.



[ صفحه 457]



يكي از خدمتكاران مخصوص به من خبر داد كه مادر متوكل به او گفت: هنگامي كه تو بيمار بودي و از بهبوديت نااميد گشتم، نذر كردم اگر خوب شدي از مال خود ده هزار دينار خدمت او فرستم چون بهبود يافتي پولها را نزد او فرستادم و اين هم بر روي كيسه مهر من است، متوكل دستور داد همه را خدمت آن حضرت برگردانم من كيسه را با شمشير خدمتش بردم و عرض كردم: اميرالمؤمنين از اين پيشامد اعتذار كرده و پانصد دينار هم بر آن مبلغ افزوده است سرور من اميدوارم مرا نيز عفو فرمائيد من مأمورم و قادر به مخالفت اميرالمؤمنين نيستم، پس به من فرمود: اي سعيد (و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون) [2] .


پاورقي

[1] الضوء اللامع، ج 5، ص 283.

[2] الفصول المهمة، ص 2 - 281.