شيخ مؤمن بن حسن مؤمن شبلنجي
(قرن سيزده)
مؤلف كتاب «نورالأبصار» درباره ي كرامات حضرت هادي داستانهائي نقل كرده است كه ما به ذكر يك نمونه آن اكتفاء مي كنيم:
«عن الأسباطي قال: قدمت علي أبي الحسن علي بن محمد المدينة الشريفة من العراق فقال: لي ما خبر الواثق عندك فقلت خلفته في عافية و أنا من أقرب الناس به عهدا و هذا مقدمي من عنده و تركته صحيحا فقال: ان الناس يقولون انه قد مات فلما قال لي ان الناس يقولون انه قد مات فهمت انه يعني نفسه فسكت ثم قال: ما فعل ابن الزيات
[ صفحه 462]
قلت الناس معه...».
«اسباطي روايت كرده كه در مدينه نزد امام هادي عليه السلام رفتم به من فرمود از «واثق» چه خبر داري؟ گفتم: قربانت گردم او سلامت بود و من اخيرا او را ديده ام. حضرت فرمود: مردم مي گويند او مرده است؟ گفتم: من از همه كس ديدارم به او نزديكتر است؟ و چون فرمود: مردم مي گويند، دانستم كه مقصودش از مردم خود آن حضرت است. سپس فرمود: جعفر چه كرد؟ (مقصود جعفر بن معتصم، متوكل عباسي است) گفتم او در زندان به بدترين حالات به سر مي برد. فرمود: آگاه باش كه او هم اكنون خليفه است. سپس فرمود: ابن زيات (وزير واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتيبانش بودند و فرمان او نافذ بود. فرمود: اين قدرت براي او شوم بود، سپس خاموش شد و فرمود: به ناچار مقدرات و احكام خدا بايد جاري شود اي خيران. واثق مرد و متوكل به جاي او نشست و ابن زيات هم كشته شد عرض كردم: چه وقت؟ فرمود: شش روز پس از اين كه تو بيرون آمدي» [1] .
پاورقي
[1] نورالأبصار، ص 182 - چاپ دارالكتب العلمية، بيروت، 1398 ه، 1978 م، و در حاشيه ي آن «اسعاف الراغبين» چاپ شده است.