آيت آفتاب
اي در سپهر مجد و شرف رويت آفتاب
در بزم ما بتاب و رخ از دوستان متاب
از پا فتاده ايم، ز رحمت تو دست گير
ما را كه دل ز آتش داغب بود كباب
جمعيم ما وليك پريشان به ياد تو
وز ما شكسته تر دل زهرا و بوتراب
يا هادي المضلين كز مردم ضلال
جسمت در التهاب و روانت در التهاب
تو آفتاب عالمي و از افول تو
افتاده است در همه ذرات انقلاب
[ صفحه 520]
اي آيت توكل و اي آيه ي رضا
ديدي جنايت از متوكل تو بي حساب
گاهي دهد مكان تو در بركة السباع
گاهي درون محبس دشمن به پيچ و تاب
زندان بي ملاقات آن هم براي تو
آه از جفاي طايفه ي غافل از عقاب
آن شربتي كه داد به اجبار دشمنت
گويا شرنگ مرگ بد و آتش مذاب
كآتش به جسم و جان تو پروانه سان فتاد
وز سوز زهر جسم تو چون شمع گشت آب
مؤيد