بازگشت

ظاهر شدن چشمه ي آب و درخت از غيب


يحيي بن هرثمه مي گويد: در مسافرتي از مدينه به سوي بغداد، در بين راه بسيار تشنه شديم و با يكديگر درباره ي بي آبي و تشنگي حرف مي زديم. حضرت هادي عليه السلام فرمود: «در جلو ما آبي است گوارا كه از آن آب خواهيم نوشيد.»



[ صفحه 496]



مختصر راهي رفتيم، رسيديم به درخت بسيار بزرگي كه سايه افكنده بود. كنار آن درخت چشمه آب سرد گوارائي بود كه آب از آن مي جوشيد.

همگي از آب آن چشمه نوشيديم و قدري استراحت كرديم و شمشير خودم را به آن درخت آويزان نمودم. موقع حركت از آن منزل، من فراموش كردم كه شمشيرم را بردارم.

بعد از آنكه مسافت زيادي پيمودم، شمشير يادم آمد. پس غلامم را فرستادم تا آن را بياورد. غلام رفت شمشير را آورد ولي ديدم مبهوت و متفكر است.

سؤال كردم: «چرا چنين هستي؟!»

گفت: «رفتم شمشير را برداشتم ولي نه درختي بود نه چشمه ي آبي و نه اثري از چشمه!»

خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم و گفته ي غلام را خدمتش عرض كردم.

پس حضرت مرا قسم داد كه تا زنده ام اين كرامت را به كسي نگويم. [1] .


پاورقي

[1] ثاقب المناقب.