بازگشت

اشك غم




دوباره اشك غم ريزد ز ديده

عزا و ماتم هادي رسيده



گل غم از گلستان چيده هادي

جسارتها ز اعدا ديده هادي



زبان لال از بيان غصه هايش

ندارد گوش تاب قصه هايش



[ صفحه 517]



گهي شمشير و گه زخم زبان بود

گهي در كوچه ها آن شه روان بود



عدو بنشسته مولا ايستاده

به مركب خصم و او پاي پياده



عرق ريزان به زير لب نوا داشت

غم دل را به درگاه خدا داشت



گهي مولا ميان آفتاب است

گهي در مجلس شوم شراب داشت



فداي غربت مولاي مظلوم

شد آخر از جفاي خصم مسموم



امام عسكري با حال خسته

كنار بستر بابا نشسته



ز دل سر ناله اي غمناك داده

ز داغ او گريبان چاك داده



چه خوش باشد كه در هنگام مردن

پسر گيرد سر بابش به دامن



فلك اي كاش در كرب و بلا هم

پسر مي آمد اندر آخرين دم



نمي دانم خداوندا در آنجا

چه جسمي بود اما اربا اربا



چه سان بگرفت در دامن سرش را

چو بابا ديد در خاك اكبرش را



سيد محمد تقي ساداتيه