بازگشت

متوكل عباسي


در سال 232 كه واثق مرد برادرش جعفر بن محمد بن هارون متوكل به جاي وي نشست [1] و در ساعت سه شب چهارشنبه سوم يا چهارم ماه شوال سال 247 به قتل رسيد. مدت خلافتش چهارده سال و ده ماه بود. [2] .

سخت ترين دوران امامت امام علي النقي عليه السلام همين چهارده سال بود، براي آگاهي از خباثت اين شخص مختصري از زندگي وي و جرياناتي كه در دوران حكومت او رخ داده در اينجا ذكر مي نمايم:

مرحوم محدث قمي در كتاب تتمة المنتهي مي نويسد:

متوكل مردي بود بد ذات و بد روش و با دودمان ابوطالب عليه السلام سخت دشمني



[ صفحه 47]



مي كرد و آنان را به گمان و تهمت مي گرفت و پيوسته درصدد اذيت و آزار آنها بود، فتح بن خاقان وزير او نيز چنين بود.

از اين جهت ستم و سختي و ظلمي كه در دوران حكومت متوكل بر آل علي و آل ابوطالب عليهماالسلام گذشت در دوران هيچ يك از حكام بني العباس نگذشت. [3] .

اكنون جرياناتي را ذكر مي نمايم:

1 - متوكل عمر بن فرج را والي مكه و مدينه قرار داده بود، عمر مردم را از احسان و نيكي به دودمان ابوطالب عليه السلام منع مي كرد و در اين كار پافشاري داشت تا جايي كه به او خبر مي رسيد كه شخصي به ايشان احساني - هر چند ناچيز - نموده او را شكنجه مي كرد. از اين جهت مردم از احسان و نيكي به آل ابوطالب عليه السلام دست كشيدند، به نحوي كار بر ايشان سخت شده بود كه زن هاي آنان لباس درستي نداشتند. لباس آنها كهنه و پاره بود و حتي يك لباس درست نداشتند كه در آن نماز بخوانند تنها يك پيراهن سالم داشتند، وقت نماز به نوبت آن را مي پوشيدند و نماز مي خواندند پس از نماز از تن بيرون مي كردند و برهنه به چرخ ريسي مي نشستند. پيوسته به اين وضع روزگار را گذراندند تا وقتي كه متوكل به درك واصل گرديد و منتصر بالله به جاي وي نشست و با آل ابوطالب عليه السلام مهرباني پيش گرفت و اموالي فرستاد تا ميان آنان پخش نمودند. [4] .

2 - مرحوم قزويني نقل مي نمايد: شخصي به نام نصر بن علي جهضمي حديثي از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در مدح امام حسن و امام حسين و پدر و مادرشان عليهم السلام نقل نمود. حديث اين است: «انه أخذ بيد الحسن و الحسين و قال: من احبني و احب هذين و أباهما و امهما، كان معي في درجتي يوم القيامة».

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دست امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را گرفت و فرمود: هر كس من و اين دو و پدر و مادرشان را دوست بدارد روز قيامت در درجه ي من با من خواهد بود.

وقتي كه نصر بن علي اين حديث را نقل نمود، متوكل دستور داد او را هزار تازيانه



[ صفحه 48]



بزنند. جعفر بن واحد با متوكل گفت و گو كرد و به او گفت: نصر شيعي مذهب نيست بلكه از اهل سنت است متوكل پانصد تازيانه را بخشيد و به او پانصد تازيانه زدند. [5] .

3 - و نيز مي نويسد: يزيد بن عبدالله از طرف متوكل لعنة الله عليه والي مصر بود. مردي از ارتشيان مرتكب كاري شده بود كه او را كتك زد. آن مرد يزيد را به حق امام حسن و امام حسين عليهماالسلام سوگند داد كه او را ببخشد. يزيد سي ضربه شلاق ديگر افزود.

جاسوس متوكل جريان را به او گزارش كرد. متوكل به يزيد نوشت او را صد تازيانه ديگر بزن. يزيد اين كار را انجام داد، سپس آن مرد را به عراق نزد متوكل فرستاد. [6] .

4 - منع از زيارت قبر سيدالشهدا عليه السلام؛ يكي از جنايات متوكل عباسي اين بود كه مردم را از زيارت قبر حضرت سيدالشهدا عليه السلام منع مي كرد و اگر كسي مخالفت مي نمود او را به سخت ترين عقوبت تنبيه مي كرد و به قتل مي رساند. استاد بزرگوار ما حضرت آيت الله العظمي حاج آقا تقي طباطبايي قمي دام ظله مي نويسد:

و در آواره كردن شيعيان بعد از هارون الرشيد نوه هوا پرستش جعفر متوكل پي گيري كرد و در ابتداي خلافتش شروع برنامه را با آواره كردن شيعه ي علي بن ابي طالب عليهماالسلام و تنگ كردن راه بر آنان و جلوگيري كردن از به پا داشتن همه گونه نوحه سرايي و سوگواري سيدالشهدا عليه السلام آغاز كرد و چند مرتبه قبر شريف را ويران كرد و شخم زد و كاشت و محل اسلحه و شرطه قرار داد و زايرين حضرت را از زيارت ممانعت و آنها را تعقيب مي كرد و مي گرفت و مي كشت و با بدترين وجه مثله مي كرد، و همه ي اين برنامه را با دست پيشوا و راهنماي خود ديزج يهودي انجام مي داد. [7] .

و مرحوم قزويني مي نويسد:

قلب متوكل لعنة الله عليه مالامال از عداوت و دشمني اميرالمؤمنين عليه السلام و ائمه طاهرين عليهم السلام بود. همت بر آن گماشته بود كه آثار ظاهري و شخصيت واقعي آنان را از ميان بردارد.



[ صفحه 49]



از چيزهايي كه سخت متوكل را آزار مي داد اين بود كه مي شنيد و مي ديد كه شيعيان قبر امام حسين عليه السلام را زيارت مي كنند و كربلا را آباد نموده اند و اطراف قبر مطهر خانه ها بنا كرده اند و شيعيان از راه هاي دور و نزديك به زيارت آنجا مي آيند.

آن خبيث برنامه ريزي كرد كه اثري از شهر كربلا و از قبر مطهر باقي نگذارد و دل خود را از كينه اي كه داشت خالي نمايد.

ابن اثير در حوادث سال 236 مي نويسد:

متوكل دستور داد تا قبر حسين بن علي عليهماالسلام را ويران نمايند و منازل اطراف آن را خراب كنند و بر قبر مطهر آب ببندند و مردم را از زيارت آن جلوگيري نمايند و در اين راستا بخشنامه اي را به اين مضمون انتشار داد:

«هر كس بعد از سه روز نزد قبر حسين بن علي عليهماالسلام ديده شد او را در سياهچال زنداني خواهيم نمود». مردم از ترس فرار كردند و زيارت آن حضرت را ترك كردند و قبر مطهر را ويران و جاي آن زراعت كرد.

ابوالفرج اصفهاني مي نويسد:

قبر را شخم كرد و آثار آن را از بين برد و بر راه ها ديده بان گماشت هر كس را مي ديدند دستگيرمي كردند و او را به قتل مي رساندند و يا به سخت ترين وجه شكنجه مي كردند. [8] .

جريان رفتن ديزج به كربلا براي ويراني قبر مطهر را چند گونه نقل كرده اند.

مرحوم علامه مجلسي با ذكر سند از ابراهيم ديزج نقل كرده است: متوكل مرا براي تغيير قبر حسين عليه السلام به كربلا فرستاد و نامه اي به جعفر بن محمد بن عمار قاضي نوشت و به من داد. به او نوشت:

به تو اعلام مي كنم كه ابراهيم ديزج را به كربلا مي فرستم تا قبر حسين را نبش نمايد. وقتي كه نامه را خواندي بر كار ديزج نظارت كن و ببين مأموريتش را انجام مي دهد يا نه؟



[ صفحه 50]



ديزج مي گويد: جعفر بن محمد بن عمار مرا به آن مأموريت موظف كرد و من رفتم و كار را انجام دادم و به نزد جعفر برگشتم. از من پرسيد: چه كاري انجام دادي؟ گفتم: قبر را نبش كردم ولي جسد را نيافتم. گفت: بايستي پايين تر مي رفتي. گفتم: اين كار را كردم ولي باز هم چيزي نيافتم.

جعفر بن محمد جريان را به متوكل نوشت كه ابراهيم ديزج قبر را نبش نمود ولي جسد را نيافت به او دستور دادم قبر را آب ببندد و آن را شخم نمايد.

ابوعلي عماري مي گويد: جريان را از ابراهيم ديزج پرسيدم گفت: با غلامان مخصوص خودم رفتم و قبر را نبش كردم ديدم جسد حسين بن علي روي حصيري نو گذاشته شده، دستور دادم خاك روي آن ريختند، آب روي آن بستم و دستور دادم آن را با گاو شخم نمايند. گاوها به آن موضع كه مي رسيدند قدم نزديك نمي گذاشتند من ترسيدم به غلامانم سوگندهاي سخت دادم كه اگر كسي اين جريان را بازگو كرد او را مي كشم. [9] .

و نيز او با ذكر سند از ابوعبدالله باقطاني نقل مي كند كه عبيدالله يحيي بن خاقان مرا به خدمت هارون مصري درآورد و من كاتب وي بودم و اين مصري يكي از كارگزاران سلطان بود. بدنش به شدت سفيد بود حتي دست ها و پاهايش، ولي صورتش به شدت سياه بود مانند قير و بدنش مي شكافت و بويي بد داشت وقتي كه با من مأنوس شد جريان سياهي صورتش را جويا شدم. از جواب امتناع مي ورزيد تا وقتي كه مريض شد به همان مرض كه مرد باز از او سؤال كردم ميل داشت كتمان نمايد من به او تعهد دادم كه بازگو ننمايم. پس گفت: متوكل مرا با ديزج براي نبش قبر امام حسين عليه السلام فرستاد كه آن را نبش كنيم و آب بر آن ببنديم. هنگامي كه عازم بر رفتن شدم شب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم به من فرمود: با ديزج مرو و كاري كه به آن مأمور شده اي انجام نده. صبح كه شد آمدند و مرا تحريك كردند با آنها رفتم تا به كربلا رسيديم و آن كار را انجام داديم و به دستور متوكل عمل كرديم باز رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را



[ صفحه 51]



در خواب ديدم، فرمود، مگر به تو امر نكردم كه با آنها به كربلا مرو و كاري را كه آنان مرتكب مي شوند مرتكب مشو؟ سخن مرا نپذيرفتي و آنچه آنها انجام دادند انجام دادي. سپس سيلي به من زد و آب دهان به صورت من انداخت صورتم اين گونه شد كه مي بيني و بدنم به اين صورت درآمد. [10] .

و با ذكر سند از فضل بن محمد بن عبدالحميد نقل مي كند كه با ابراهيم ديزج همسايه بوديم. در آن مرض كه با همان مرد نزد او رفتم او را در حال بدي يافتم ديدم گويا مدهوش است و طبيبي در كنار وي بود. از جهت اينكه همسايه بود و با هم معاشرت داشتيم و اين موجب بود كه وضع حالش را از من كتمان نكند، از حالش جويا شدم كتمان كرد و به طبيب اشاره كرد. طبيب متحير بود كه چه دارويي براي او تجويز نمايد برخاست و بيرون رفت. مجلس خلوت شد. از وضع و حالش پرسيدم، گفت: به خدا سوگند به تو مي گويم و از خدا آمرزش مي طلبم.

متوكل به من دستور داد به كربلا بروم و قبر حسين عليه السلام را شخم كنم و آثار آن را از بين ببرم. شب به آنجا رسيدم كارگران و مزدوران همراه من بودند. بيل و كلنگ و آلات و ابزار شخم زني داشتند. به غلامان و يارانم دستور دادم تا كارگران را به ويراني قبر و شخم زدن آن وادار سازند. خودم كه خسته راه و كوفته بودم، خوابيدم. خوابم برد، در عالم خواب داد و فرياد بلندي شنيدم. غلامان مرا بيدار كردند به آنان گفتم: شما را چه مي شود؟ گفتند: جريان عجيبي پيش آمده است! گفتم: چه روي داده؟ گفتند: اطراف قبر گروهي هستند كه ميان ما و قبر حائل شده اند و با تير ما را هدف قرار مي دهند. برخاستم تا با آنان جريان را بررسي نماييم. ديدم جريان همان است كه آنها گفتند اين جريان در اول شب كه مهتاب بود رخ داد. گفتم: به آنها تيراندازي كنيد شروع به تيراندازي كردند ولي تيرهاي ما به خودمان برمي گشت و هر تيري به همان تيرانداز كه تير را پرتاب كرده بود اصابت مي كرد و او را مي كشت. وحشت سراپاي مرا گرفت.



[ صفحه 52]



تب بر من عارض شد و مي لرزيدم همان وقت از آنجا كوچ كردم و خود را آماده كردم كه متوكل مرا بكشد زيرا آنچه را دستور داده بود كاملا انجام نداده بودم.

ابوبرزه مي گويد: به ديزج گفتم: از شر متوكل رهايي يافتي شب گذشته او را كشتند. پسرش منتصر در قتل وي كمك نمود. گفت: اين را شنيده ام ولي وضع خود را به گونه اي مي بينم كه اميد زنده ماندن ندارم.

ابوبرزه مي گويد: اين گفت و گو اول روز بود شب نشده بود كه ديزج مرد. [11] .

و با ذكر سند از قاسم بن احمد بن معمر اسدي كوفي كه اهل اطلاع بوده نقل مي كند كه جعفر پسر معتصم به متوكل گزارش كرد كه مردم عراق در كربلا براي زيارت امام حسين عليه السلام اجتماع مي نمايند و جمعيت فراواني به زيارت آن حضرت روي مي آورند. متوكل به يكي از سران ارتش دستور داد كه با جمعي از سربازان به كربلا برود و مردم را متفرق نمايد و از اجتماع كنار قبر حضرت و زيارت جلوگيري نمايد.

اين جريان در سال 237 بود. آن سردار به كربلا آمد و دستور متوكل را اجرا كرد، مردم عراق بر او شوريدند و گفتند: اگر همه را به قتل برساني باز كساني كه از ما زنده باشند دست از زيارت امام حسين عليه السلام برنخواهند داشت.

مردم از قبر مطهر معجزاتي ديده بودند كه اين گونه جانفشاني مي نمودند.

آن سردار جريان را به متوكل نوشت. متوكل در جواب نوشت كه از ايشان دست بردارد و وانمود نمايد كه براي اصلاح كوفه آمده است و به كوفه برود.

جريان بدين گونه بود تا سال 247 باز به متوكل گزارش كردند كه مردم عراق و كوفه به زيارت امام حسين عليه السلام رو آورده اند و جمعيت زايران رو به فراواني است و بازاري نيز بنا كرده اند.

باز متوكل يك نفر از سرداران ارتش با سربازان فراواني به كربلا فرستاد و دستور داد كه اعلان نمايند كه هر كس به زيارت امام حسين عليه السلام بيايد دولت وقت از او بيزار است. سپس



[ صفحه 53]



قبر را ويران نمودند و زمين آن را شخم زدند، و مردم دست از رفتن به زيارت كشيدند.

و متوكل در جستجوي آل ابوطالب و شيعيان برآمد و آنان را به قتل مي رساند ولي به آرزوي خود نرسيد. [12] .

و از شخصي به نام عبدالله بن رابعه طوري نقل مي كند كه در سال 247 براي انجام اعمال حج به مكه رفتم. وقتي كه از اعمال حج فراغت يافتم راهم را به سوي عراق قرار دادم با ترس و وحشت از سلطان (متوكل) قبر اميرالمؤمنين عليه السلام را زيارت كردم سپس براي زيارت امام حسين عليه السلام به كربلا رفتم ديدم قبر را ويران كرده اند و به جاي آن شخم زده و آب بسته اند، گاوهاي شخم كننده را آورده اند با چشم خود ديدم كه گاوها را به طرف قبر مي راندند وقتي به آنجا مي رسيدند به طرف راست و چپ مي رفتند و به قبر نزديك نمي شدند. آنها سخت با چوب و عصا مي زدند ولي گاوها بدون سبب و وجهي قبر را پايمال نمي كردند. نتوانستم قبر حضرت را زيارت كنم عازم بغداد شدم و اين اشعار را مي خواندم:



1 - تالله ان كانت بنوامية قد أتت ++

قتل ابن بنت نبيها مظلوما



2 - فلقد أتاه بنو أبيه بمثلها++

هذا لعمرك قبره مهدوما



3 - أسفوا علي أن لا يكونوا شايعوا++

في قتله فتتبعوه رميما



1 - به خدا سوگند اگر بني اميه فرزند پيامبرشان را مظلوم كشتند،

2 - پسرعموهاي او كاري مانند كار بني اميه كردند، قبرش را ويران نمودند.

3 - تأسف مي خوردند كه براي كشتن وي جمع نشدند اكنون به بدن آن حضرت جسارت مي كنند.

وقتي به بغداد رسيدم صداي ناله و فرياد وحشتناكي شنيدم! وقتي از آن جويا شدم گفتند: كبوتر نامه رسان نامه ي كشته شدن متوكل را آورده است. از اين جريانات تعجب كردم و گفتم: خدايا اين شب برابر آن شبي كه در كربلا ديدم. [13] .



[ صفحه 54]



و عمر بن فرج گفته است: متوكل به من مأموريت داد تا قبر امام حسين عليه السلام را ويران نمايم به كربلا رفتم گاو را براي شخم زدن قبر وامي داشتم روي همه قبرها مي رفت ولي وقتي به قبر امام حسين عليه السلام مي رسيد، پيش نمي رفت عصا را گرفتم و گاو را زدم تا عصا شكست به خدا سوگند پيش نرفت. [14] .

و از كتاب مناقب ابن شهرآشوب نقل نموده كه جمعي از راستگويان نقل كرده اند: هنگامي كه متوكل دستور داد قبر امام حسين عليه السلام را شخم كنند و از نهر علقمه بر آن آب جاري نمايند، زيد مجنون و بهلول مجنون به كربلا آمدند ديدند قبر مطهر به قدرت خداي در هوا معلق است! زيد گفت: مي خواهند با دهانشان نور خدا را خاموش نمايند ولي خدا ابا دارد كه نورش خاموش شود هر چند كافران را خوش نيايد.

جريان اين گونه بود كه شخم زن ها هفده بار قبر را شخم كردند قبر به حال اول بازمي گشت وقتي كه شخم زن جريان را مشاهده كرد به خدا ايمان آورد و گاوها را رها نمود خبر به متوكل رسيد دستور داد او را كشتند. [15] .

مرحوم علامه مجلسي رحمه الله در جايي ديگر جريان زيد مجنون را از بعضي كتاب ها مفصل تر نقل نموده است كه ترجمه آن را نقل مي نمايم:

روايت شده كه متوكل عباسي از حكام بني العباس نسبت به اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سخت كينه توز و دشمن بود. او به شخم زن ها دستور داد كه قبر امام حسين عليه السلام را شخم و ويران نمايند و آثار آن را از ميان بردارند و از نهر علقمي آب روي آن جاري نمايند كه هيچ اثري از آن باقي نماند و خبري از آن نقل نشود.

و مردم را تهديد نمود كه اگر كسي به زيارت آن حضرت مشرف شود او را مي كشد، و بر سر راه ها ديده بانان و نگهبانان گماشت و به آنها دستور داد هر كه را ديديد كه به زيارت حسين مي رود او را بكشيد. مي خواست با اين جنايات نور خدا را خاموش و آثار دودمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را نابود نمايد!



[ صفحه 55]



اين جريان به گوش يكي از اهل خير به نام زيد مجنون رسيد - او را مجنون مي گفتند ولي در واقع ديوانه نبود بلكه مردي صاحب انديشه و خردمند بود ولي به مجنون ملقب شده بود به اين جهت كه هر خردمندي را قانع مي كرد و برهان هر با فرهنگي را رد مي نمود و از جواب بازنمي ماند و از سخن گفتن خسته نمي شد - زيد آن روزها ساكن مصر بود وقتي كه اين خبر به او رسيد بر او سنگين آمد و اندوهش زياد شد و مصيبت مولايش امام حسين عليه السلام براي وي تازه گرديد. هنگامي كه حزن و اندوه ويراني قبر حضرت سيدالشهدا عليه السلام بر او چيره شد با پاي پياده و سرزده از مصر بيرون آمد تنها در حالي كه اين مصيبت را به خدا شكايت مي نمود به راه افتاد تا به كوفه رسيد. بهلول در كوفه ساكن بود. زيد نزد او رفت و بعد از سلام و جواب بهلول به او گفت: تو كه هيچ وقت مرا نديده اي از كجا مرا شناختي؟ زيد گفت: دل هاي مؤمنان از عالم ديگر با هم آشنايي دارند. بهلول گفت: اي زيد! چه سبب شده كه با اين وضع بدون مركب سواري از مصر به اينجا آمده اي؟

گفت: به خدا سوگند از شدت ناراحتي و اندوه بيرون آمدم به من خبر رسيد كه اين لعين (متوكل) دستور داده كه قبر امام حسين عليه السلام را شخم بزنند و ويران نمايند و زائران آن را به قتل رسانند! اين سبب گرديد كه از خانه و كاشانه ام بيرون آمدم. اين خبر وضع مرا دگرگون كرد و اشك مرا جاري نمود و خواب از چشم من گرفت. بهلول گفت: من نيز مانند تو هستم برخيز به كربلا رويم و قبور فرزندان علي مرتضي را از نزديك ببينيم، دست يكديگر را گرفتند و به راه افتادند تا به قبر امام حسين عليه السلام رسيدند. ديدند قبر به حال خود است و تغييري نيافته ولي ساختمان روي آن را ويران كرده اند و هر قدر آب روي آن جريان مي دهند آب دور مي زند و برمي گردد و به قدرت خدا به قبر نمي رسد و وقتي آب بر روي قبر مي بندند، قبر از زمين به اذن پروردگار بلند مي شود. زيد مجنون از آنچه ديد شگفت زده شد و گفت: اي بهلول ببين مي خواهند با دهان خود پف كنند و نور خدا را خاموش نمايند و خدا ابا دارد كه نورش خاموش شود هر چند كه مشركان را خوش نيايد.



[ صفحه 56]



متوكل پيوسته در مدت بيست سال دستور مي داد تا قبر حسين عليه السلام را شخم بزنند اما قبر تغيير نمي كرد و قطره اي آب روي آن نمي رفت وقتي كه شخم زننده به آن وضع نظر كرد گفت:

به خدا و رسول ايمان آوردم، فرار مي كنم و دربدر بيابان ها مي شوم ولي قبر حسين پسر دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را شخم نمي زنم. مدت بيست سال است كه آيات خدا را به چشم مي بينم و معجزات آل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را نظر مي كنم و عبرت نمي گيرم و به خود نمي آيم. اين را گفت و وسايل و ابزار شخم زني را انداخت و گاوها را رها كرد و به سوي زيد مجنون آمد و به او گفت: اي شيخ از كجا مي آيي؟ گفت: از مصر! گفت: چرا به اينجا آمدي؟ من ترس اين را دارم كه تو را بكشند. زيد گريه سر داد و گفت: به من خبر رسيد كه قبر امام حسين عليه السلام را شخم زده اند به خدا سوگند اين خبر باعث حزن و اندوه من گرديد و به اينجا آمدم.

آن مرد كه مأمور شخم كردن قبر بود بر روي دست و پاي زيد افتاد و آنها را مي بوسيد و گفت: پدر و مادرم فدايت به خدا سوگند از وقتي كه به اينجا آمدي در رحمت خدا بر روي من باز شد و قلبم نوراني گرديد و به خدا و رسولش ايمان آوردم مدت بيست سال است كه به من مأموريت داده اند تا قبر را شخم بزنم و هر وقت آب را روي قبر جريان دادم آب دور زد و برگشت و قطره اي به قبر نرسيد گويا من مست بودم و اكنون به خود آمدم و اين به بركت قدوم تو بود آن گاه به ابياتي كه گذشت تمثل جست و آن شخم زن به گريه افتاد و گفت: اي زيد مرا از خواب غفلت بيدار كردي و من هم اكنون به سامرا نزد متوكل مي روم و جريان را به او مي گويم خواه مرا بكشد يا مرا رها نمايد. زيد گفت: من نيز با تو مي آيم و تو را ياري مي نمايم.

وقتي كه آن مرد بر متوكل وارد گرديد و معجزاتي را كه ديده بود به وي گفت، بغض او نسبت به آل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم زيادتر گرديد و دستور داد تا آن مرد را كشتند و پاهايش را به طناب بستند و در بازارها كشيدند سپس براي عبرت مردم او را در بازار عمومي به دار آويختند و ديگر كسي از اهل بيت يادي نمي كرد.



[ صفحه 57]



حزن و اندوه زيد مجنون زياد گرديد و صبر نمود تا بدن آن مرد را از دار به زير آوردند و در مزبله اي انداختند آن گاه زيد آمد و بدن وي را برداشت و به كنار دجله آورد و او را غسل داد و كفن نمود و بر او نماز گزارد و او را دفن نمود و سه شبانه روز كنار قبر وي قرآن مي خواند.

روزي كنار قبر وي نشسته بود ناگهان صداي ضجه و ناله و فريادهاي فراواني به گوش او رسيد. زنان زيادي با موهاي پريشان و گريبان چاك زده و صورت هاي نيلگون ديد و جمعي از مردان كه صدا به ناله و افغان بلند نموده بودند و ديد مردم مضطرب و ناراحتند نگاه كرد ديد جنازه اي بر دوش مردم است و جمعيت فوج فوج راه ها را مسدود كرده اند.

زيد مي گويد: خيال كردم متوكل مرده است از يك نفر پرسيدم اين جنازه كيست؟ گفت: اين جنازه كنيزكي حبشي سياه پوست به نام ريحانه از كنيزان متوكل است كه او را زياد دوست مي داشت. جنازه آن كنيز را با احترام آوردند در قبري كه در آن گل و ريحان چيده و با مشك و عنبر خوشبو نموده بودند دفن كردند. زيد كه اين منظره را ديد سخت غمگين و اندوهناك گرديد، سيلي به صورت زد و در مرثيه امام حسين عليه السلام نوحه سرايي نمود و اشعاري گفت و به نزد متوكل فرستاد. متوكل او را احضار كرد و خواست او را به قتل رساند ولي معجزه اي پيش آمد كه ناچار شد از كشتن وي دست بردارد و به مردم اجازه دهد تا به زيارت امام حسين عليه السلام بروند. [16] .

نويسنده: آنچه در اين روايت آمده كه اين مرد گفته مدت بيست سال قبر را شخم زدم با ظاهر تاريخ سازگار نيست زيرا مدت حكومت متوكل چهارده سال و ده ماه بيش نبوده است مگر اينكه قبل از حكومت وي به اين كار مشغول شده باشد كه در تاريخ چنين چيزي ديده نمي شود. در ارتباط با جنايات متوكل عباسي نسبت به منع از زيارت قبر حضرت سيدالشهدا عليه السلام، مرحوم محدث قمي مي نويسد:



[ صفحه 58]



ابوالفرج از احمد بن رشا كه زمان متوكل را درك كرده است و شاهد جريان بوده، نقل كرده كه متوكل به اين جهت از زيارت حضرت منع نمود: پيش از خلافت متوكل زني مغنيه بود كه عده اي از كنيزان آوازه خوان را در اختيار داشت. هنگامي كه متوكل شراب مي نوشيد يكي از آن كنيزكان آوازخوان را مي فرستاد تا براي وي بخواند وقتي كه به حكومت رسيد، يك روز كسي را نزد آن مغنيه فرستاد تا آوازخواني را برايش بفرستد گفتند به سفر رفته است و اين جريان در ماه شعبان بود و آن زن مغنيه به سفر كربلا رفته بود. وقتي كه برگشت يكي از كنيزكان خود را براي غنا خواندن نزد متوكل فرستاد متوكل از وي پرسيد كه اين روزها به كجا رفته بوديد؟ گفت: با خانم خود به سفر حج رفته بوديم. متوكل گفت: در ماه شعبان به حج رفته بوديد؟! كنيزك گفت: به زيارت قبر حسين مظلوم عليه السلام رفته بوديم. متوكل از شنيدن اين سخن در غضب شد كه كار حسين به جايي رسيده كه زيارت او را حج مي گويند پس دستور داد تا خانم او را دستگير و حبس كردند و اموال او را مصادره كردند. سپس يكي از اصحاب خود را كه ديزج نام داشت و مردي يهودي بود و به حسب ظاهر نزد قبر شريف اسلام آورده بود جهت شخم و شيار و محو قبر امام حسين عليه السلام و شكنجه كردن زائران آن حضرت به كربلا فرستاد.

مسعودي فرموده كه اين جريان در سال 236 بود پس ديزج با شتاب بسيار سر قبر شريف رفت و هيچ كس جرأت تخريب آن موضع شريف را نداشت، ديزج خود بيلي در دست گرفت و جاهاي مرتفع قبر مطهر را خراب كرد آن گاه كارگران وارد كار شدند و قبر شريف را ويران نمودند.

و ابوالفرج گفته: كه هيچ كس را جرأت بر اين كار نبود ديزج گروهي از يهود را آورد تا به اين كار زشت اقدام كردند.

و او گفته: تا دويست جريب از اطراف قبر را شخم كردند و آب بر آن زمين جاري كردند و در اطراف آن زمين به مسافت هر ميل نگاهبانان گماشته كه هر كسي به قصد زيارت قبر منور آيد او را دستگير نمايند و به نزد وي آورند تا شكنجه نمايد.



[ صفحه 59]



و از محمد بن حسين اشناني نقل كرده كه مدتي گذشت و از روي ترس به زيارت قبر آن مظلوم نرفته بودم شوق زياد مرا واداشت كه به هر نحو شده به زيارت آن حضرت مشرف شوم اگر چه در راه زيارت كشته شوم پس با رفاقت يكي از عطارها به زيارت رفتم روزها پنهان مي شديم و شب ها راه مي رفتيم تا به نواحي غاضريه رسيديم، نيمه ي شب از جايي كه نگاهبانان ما را نبينند خود را به قبر شريف رسانديم و پاسبانان در خواب بودند وقتي كه به قبر رسيديم ديديم صندوق مطهر را كنده و سوزانده بودند و آب بر آن موضع جاري كرده بودند. پس خود را بر روي آن زمين افكنديم و زيارت كرديم و بوي خوشي استشمام كرديم كه هيچ گاه مانند آن را استشمام نكرده بوديم پس من به رفيق عطار خود گفتم: چه بوي خوشي است! گفت: به خدا سوگند كه هرگز در عطرها و بوهاي خوش، بويي بدين خوبي استشمام نكرده ام. آن گاه با قبر شريف وداع كرديم و نشانه هايي چند در اطراف قبر در چند جا در زير زمين نصب كرديم و اين بود تا وقتي كه متوكل مرد. بعد از آن با جمعي از آل ابوطالب و شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام به زيارت قبر آن مظلوم رفتيم و آن نشانه ها را از زير زمين بيرون آورديم و ساختمان قبر شريف را مانند سابق بنا نموديم. [17] .

صاحب كتاب ستارگان درخشان مي گويد:

بعضي نوشته اند: گروهي از شيعيان رفتن به زندان و شكنجه را تحمل مي كردند و به زيارت امام حسين عليه السلام مي رفتند. سرانجام متوكل دستور داد هر كس بخواهد به زيارت امام حسين عليه السلام برود بايد دست راست او را قطع نمايند در عين حال شيعيان دست از زيارت حضرت حسين عليه السلام شهيد برنداشتند.

تا اين كه يك وقت يكي از شيعيان كه عازم زيارت امام حسين عليه السلام بود دست چپ خود را در معرض قطع كردن قرار داد. آن شخص كه گماشته ي اين دستور بود گفت: ما اجازه نداريم دست چپ قطع كنيم دست راست خود را بيرون آور.



[ صفحه 60]



آن شخص زائر جاي دست راست خود را نشان داد و گفت: دست راستم را در سفر اول براي امام حسين عليه السلام داده ام و اكنون مي خواهم دست چپم را نيز در راه آن حضرت تقديم كنم. [18] .

امام علي النقي عليه السلام در طول اين مدت شاهد و ناظر اين جنايات بود و سخت بر او سنگيني مي نمود هر چند به طور مستقيم اين حوادث به شخص آن حضرت متوجه نبود اما متوكل به اين جنايات اكتفا نكرد بلكه مستقيما به اذيت و آزار و جسارت به وجود مقدس امام هادي عليه السلام پرداخت كه اكنون مطالبي را در اين راستا ذكر مي نمايم:


پاورقي

[1] تتمة المنتهي، ص 314.

[2] همان، ص 323.

[3] تتمة المنتهي، ص 323 با تغيير در عبارات.

[4] همان، با تصرف در عبارات.

[5] الامام الهادي من المهد الي اللحد، ص 42 و 43.

[6] همان، ص 43.

[7] شهيد كربلا، ص 398، چاپ دوم.

[8] الامام الهادي من المهد الي اللحد، ص 44 و 45.

[9] بحارالانوار، ج 45، ص 394 و 395.

[10] همان، ص 395.

[11] همان، ص 395 و 396.

[12] همان، ص 397.

[13] همان، ص 298.

[14] همان، ص 398 و 399.

[15] همان، ص 401.

[16] بحارالانوار، ج 45، ص 403 - 407 با حذف بعضي از مطالب.

[17] تتمة المنتهي، ص 324 و 325 با تصرف در عبارات.

[18] ستارگان درخشان، ج 12، ص 102.