بازگشت

عظمت و هيبت و جاه و جلال


محمد بن حسن بن اشتر علوي مي گويد: من در زمان كودكي با پدرم درب منزل متوكل بوديم مردم جمع بودند اولاد ابوطالب و اولاد عباس و ديگران.

وقتي كه امام هادي عليه السلام تشريف مي آورد همه سواران به احترام وي پياده مي شدند و راه باز مي نمودند تا حضرت وارد گردد.

در آن روز به همديگر گفتند: امروز به احترام اين نوجوان پياده نخواهيم شد. او از ما شريف تر و بزرگ تر و مسن تر و داناتر نيست به خدا سوگند پياده نخواهيم شد.

ابوهاشم جعفري به آنها گفت: به خدا سوگند وقتي او را ديديد با خواري و ذلت پياده خواهيد شد اندكي بيش نگذشت كه حضرت پيدا شد وقتي كه چشم آنان به حضرت افتاد همه پياده شدند! ابوهاشم به آنان گفت: مگر نه خيال مي كرديد كه پياده نخواهيد شد؟ گفتند: نتوانستيم خود را نگه داريم، پياده شديم. [1] .

و ابوهاشم جعفري نقل كرده كه متوكل براي جلوس عمومي خود جايي را ساخته بود كه داراي پنجره هايي بود كه آفتاب از آنها در داخل مي تابيد و در ميان آن پنجره ها و شبكه ها پرنده هايي جا داده بود روزي كه به مردم اذن عام مي داد و روز ديدار او بود همان جا مي نشست وقتي كه مردم مي آمدند آن پرنده ها مي خواندند و سر و صدا راه مي انداختند نه متوكل مي شنيد مردم چه مي گويند و نه مردم مي شنيدند كه او چه مي گويد اما هنگامي كه امام هادي عليه السلام وارد مي شد آن پرنده ها ساكت مي شدند و صدايي از آنها شنيده نمي شد تا وقتي كه حضرت بيرون مي رفت باز سر و صدا راه مي انداختند.

و تعدادي كبك داشت خودش در جايي بالا مي نشست و آن كبك ها را به جنگ با هم وامي داشت و به تماشاي آنها مي پرداخت و مي خنديد وقتي كه امام هادي عليه السلام وارد مي شد آن كبك ها به ديوار مي چسبيدند تا وقتي كه حضرت تشريف داشتند تكان نمي خوردند وقتي كه حضرت بيرون مي رفت باز به جنگ مي پرداختند. [2] .



[ صفحه 108]



عظمت و جلال حضرت به گونه اي بود كه همه موجودات در برابر وي كرنش مي كردند و در مقابلش خاضع بودند.


پاورقي

[1] همان، ص 127، ح 20.

[2] همان، ص 148 و 149.