بازگشت

از حاجت ابوهاشم جعفري پيش از آنكه اظهار نمايد خبر داشت


مرحوم سيدهاشم بحراني از كتاب ثاقب المناقب از ابوهاشم جعفري نقل مي نمايد: سالي كه بغا در آن سال براي انجام حج آمده بود، من نيز به مكه براي عمل حج رفتم وقتي كه به مدينه مشرف شدم، خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم ديدم حضرت بر مركب سوار است كه به استقبال بغا تشريف ببرد، سلام كردم، فرمود: اي ابوهاشم اگر مي خواهي با ما بيا با حضرت رفتم تا از مدينه خارج شديم وقتي كه به صحرا رسيديم به غلامش فرمود: برو اوايل لشكر را تماشا كن. سپس فرمود: اي ابوهاشم پياده شويم.

ابوهاشم مي گويد: پياده شدم و قصدم اين بود كه از حضرت چيزي را درخواست نمايم ولي از او خجالت مي كشيدم مانده بودم كه چه كنم پس حضرت با تازيانه اي كه در دست داشت روي زمين انگشتري ساخت نگاه كردم ديدم آخر حروف نوشته شده «خذ» بردار و در طرف ديگر نوشته شده «اكتم» كتمان نما و در طرف ديگر نوشته شده «عذر» معذور بدار پس با تازيانه اش آن را از زمين جدا كرد و به من داد نگاه كردم ديدم شمش خالص است چهارصد مثقال است، عرض كردم: پدر و مادرم فدايت! من سخت گرفتار تنگدستي بودم و مي خواستم از شما درخواست نمايم ولي ترديد داشتم خدا خود مي داند كه رسالتش را به چه افرادي عنايت نمايد. [1] .


پاورقي

[1] مدينة المعاجز، ج 7، ص 493.