بازگشت

جريان يونس انگشترساز و موسي بن بغا و خبر دادن حضرت از غيب


مرحوم علامه بحراني از كتاب امالي شيخ نقل كرده از كافور خادم كه در همسايگي خانه امام هادي عليه السلام عده اي از ارباب صنايع بودند از جمله يونس نقاش بود كه خدمت امام عليه السلام مي آمد و حضرت را خدمت مي نمود. روزي از روزها در حالي كه مي لرزيد، خدمت حضرت شرفياب شد و عرض كرد: اي سيد من به شما وصيت مي كنم كه با اهل من به نيكي رفتار نماييد. حضرت فرمود: چه خبر است؟! عرض كرد: مي خواهم از اينجا كوچ كنم. حضرت در حالي كه تبسم مي نمود، فرمود: چرا اي يونس؟ گفت: ابن بغا نگيني كه از لحاظ قيمت قابل قيمت گذاري نبود نزد من فرستاد وقتي كه مي خواستم آن را پايه بگيرم دو نيم شد و فردا موعد تحويل آن است، طرف من موسي بن بغاست يا دستور مي دهد صد تازيانه به من بزنند يا مرا به قتل مي رساند.

حضرت فرمود: به منزلت برو و تا فردا اميد فرج است چيزي جز خير نيست، صبح روز بعد باز يونس با ترس و لرز خدمت حضرت مشرف گرديد و عرض كرد: قاصد موسي آمده و آن نگين را مي خواهد، حضرت فرمود: نزد او برو جز خير چيزي نخواهي ديد. يونس گفت: اي سيد من به او چه بگويم؟ حضرت تبسمي كرد و فرمود: نزد او برو و بشنو به تو چه خبري مي دهد جز خير چيزي نيست.

يونس رفت و برگشت در حالي كه مي خنديد و عرض كرد: اي سيد من! به من گفت: كنيزان بر سر اين نگين دعوا به راه انداخته اند مي تواني آن را دو نگين نمايي تا تو را از مال بي نياز سازم.



[ صفحه 135]



امام هادي عليه السلام فرمود: خدايا حمد تنها سزاوار توست كه ما را به گونه اي قرار دادي كه از روي حقيقت تو را حمد مي نماييم.

آن گاه به يونس فرمود: به موسي بن بغا چه گفتي؟ گفت: به او گفتم: به من مهلت بده تا درباره ساختن آن فكر كنم. حضرت فرمود: درست گفتي. [1] .


پاورقي

[1] مدينة المعاجز، ج 7، ص 439 و 440.