بازگشت

عثمان بن سعيد عمري


اولين نائب خاص حضرت بقية الله حجة بن الحسن صاحب الزمان عليه السلام.

شيخ طوسي او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام و امام حسن عسكري عليه السلام و وكيل آن حضرت و فرزندش امام زمان عليه السلام و وكيل آن حضرت به شمار آورده است و در رجال فرموده: عثمان بن سعيد عمري مكنا به اباعمرو و ملقب به سمان (روغن فروش) به وي زيات (زيتون فروش) نيز گفته مي شود يازده سالش بود كه به حضرت امام هادي عليه السلام خدمت مي نمود امام هادي عليه السلام عهدنامه اي به او نوشت كه معروف است، شخصي است جليل القدر و ثقه و وكيل امام حسن عسكري عليه السلام و حضرت مهدي عليه السلام بوده، نزد شيعه جايگاه بزرگي دارد.

و نيز شيخ او را از سفرايي مي داند كه مورد مدح و ثنا قرار گرفته است. [1] .

اكنون بعضي از مدح ها كه از امامان عليهم السلام درباره ي وي وارد شده ذكر مي نمايم:

1 - در نامه اي كه امام حسن عسكري عليه السلام به ابراهيم بن عبده نيشابوري نوشته درباره ي عثمان بن سعيد چنين نوشته است:

«فلا تخرجن من البلد حتي تلقي العمري رضي الله عنه برضائي عنه فتسلم عليه و تعرفه و يعرفك فانه الطاهر الامين العفيف القريب منا و الينا فكل ما يحمل الينا من شي ء من النواحي فانه يصير آخر أمره ليوصل ذلك الينا و الحمدلله كثيرا». [2] .



[ صفحه 190]



«از شهر خارج نشو تا عمري را - كه به واسطه رضاي من از او خدا از او راضي شود - ملاقات نمايي پس سلام مرا به او برساني و تو با وي آشنا شوي و او با تو آشنا گردد زيرا او مردي طاهر، امين، عفيف و به ما نزديك است.

هر چيزي را كه از اطراف جمع مي نمايد بالاخره به ما مي رساند و الحمدلله كثيرا».

2 - شيخ طوسي رحمه الله با سند صحيح از احمد بن اسحاق بن سعد قمي نقل نموده كه روزي از روزها خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم: اي سيد من! توان آن را ندارم كه همه وقت خدمت شما مشرف شوم و احكام دينم را از شما بپرسم، سخن چه كسي را قبول نمايم و فرمان چه كسي را ببرم؟ امام هادي عليه السلام فرمود:

«هذا أبوعمرو الثقة الامين ما قاله لكم فعني يقوله و ما ادي اليكم فعني يؤديه».

«به ابوعمرو (عثمان بن سعيد) مراجعه كن كه راستگو و امين است هر چه به شما بگويد از جانب من مي گويد و آنچه را به شما ابلاغ مي نمايد از من مي رساند».

احمد بن اسحاق مي گويد: وقتي كه امام هادي عليه السلام به شهادت رسيد، روزي خدمت امام حسن عسكري عليه السلام شرفياب شدم، آنچه خدمت پدر بزرگوارش عرض كرده بودم خدمتش داشتم به من فرمود:

«هذا ابوعمرو الثقة الامين ثقة الماضي و ثقتي في المحيا و الممات فما قاله لكم فعني يقوله و ما ادي اليكم فعني يؤديه». [3] .

«اين ابوعمرو است كه راستگو و امين است، مورد وثوق و اطمينان پدرم و مورد وثوق من مي باشد در زمان حيات و ممات پس هر آنچه او به شما مي گويد از من مي گويد و هر آنچه به شما مي رساند از من مي رساند».

3 - و نيز احمد بن اسحاق مي گويد: به امام هادي عليه السلام عرض كردم: با كه معامله كنم يا احكام دينم را از كه بگيرم و سخن كه را قبول نمايم؟ فرمود:



[ صفحه 191]



«العمري ثقتي فما أدي اليك عني فعني يؤدي و ما قال لك فعني يقول فاسمع له و أطع فانه الثقة المأمون». [4] .

«عثمان بن سعيد عمري مورد اطمينان من است پس هر آنچه را به تو مي رساند از من مي رساند و آنچه را به تو مي گويد از من مي گويد پس از او بشنو و اطاعت نما كه او ثقه و امين است».

4 - و نيز از احمد بن اسحاق روايت شده كه همانند همين را از امام حسن عسكري عليه السلام پرسيد حضرت به او فرمود:

«العمري و ابنه ثقتان فما أديا اليك فعني يؤديان و ما قالا لك فعني يقولان فاسمع لهما و أطعهما فانهما الثقتان المأمونان». [5] .

«عمري (عثمان بن سعيد) و پسرش (محمد بن عثمان) راستگو هستند، پس هر آنچه به تو مي رسانند از من مي رسانند و هر چه به تو مي گويند از من مي گويند پس از آنان بشنو و اطاعت نما زيرا آنان ثقه و امين مي باشند».

5 - مرحوم محدث قمي در منتهي الآمال فصل هشتم از حالات حضرت صاحب الامر عليه السلام نوشته است:

علامه مجلسي در بحار نقل كرده است كه جماعتي از ثقات اهل حديث روايت كرده اند كه جمعي از اهل يمن به خدمت امام حسن عسكري عليه السلام مشرف شدند و اموالي به خدمت آن امام عالميان آورده بودند پس آن بزرگوار فرمود: اي عثمان به درستي كه تو وكيل و امين مال خدايي برو اموالي را كه آورده اند از اهل يمن قبض كن. اهل يمن عرض كردند: اي مولاي ما به خدا سوگند كه هر آينه عثمان از برگزيدگان شيعه توست به درستي كه آنچه نزد ما بود از منزلت و مرتبت او در نزد شما امروز زياد نمودي. به درستي كه او معتمد در نزد شماست در خصوص مال خدا، فرمود: بلي شاهد باشيد كه عثمان بن سعيد وكيل من است و پسرش محمد بن عثمان وكيل پسرم مهدي است.



[ صفحه 192]




پاورقي

[1] معجم رجال الحديث، ج 11، ص 111 و 112.

[2] همان، ج 1، ص 254.

[3] همان، ج 11، ص 112.

[4] كافي، ج 1، ص 330.

[5] همان.