بازگشت

حافظ و حامي سنن


عشق عشق است در وصال تو++

عقل حيران شد از كمال تو



نشنيده كسي و ني ديده++

در فضيلت كسي مثال تو



خجل و منفعل شود يوسف ++

گر ببيند شبي جمال تو



موسي و عيسي فلك پيما++

منتظر در صف نعال تو



سلسبيل است و چشمه ي كوثر++

هر دو سرچشمه ي زلال تو



ياد فردوس مي كنم هر گه++

در دل من بود خيال تو



كي توانم بيان كنم وصفت ++

عاجزم از تو و جلال تو



كي «رضايي» رسد به كنه تو++

در «نبي» [1] وصف گشته حال تو



تويي هادي دين پيغمبر++

بر خلايق همه تويي رهبر [2] .


پاورقي

[1] قرآن.

[2] همان، ص 262.