بازگشت

استجابت دعاي امام


ويژگي ديگر، از اوصاف امام هادي عليه السلام، زود مستجاب شدن دعاي آن حضرت است زيرا او و پدران بزرگوارش مقام والايي نزد خداي متعال



[ صفحه 77]



دارند. مورخان نقل كرده اند كه امام صادق عليه السلام، چيزي از خداوند درخواست نمي كرد، مگر آن كه بزودي اجابت مي فرمود [1] راويان اخبار رويدادهاي زيادي را از استجابت دعاي امام عليه السلام، در پيشگاه خدا نقل كرده اند از جمله:

1- داستاني است كه منصور از عموي پدرش نقل كرده، مي گويد: خدمت امام علي الهادي رسيدم، عرض كردم: سرورم اين مرد - يعني متوكل - مرا بر كنار و روزي مرا قطع و مرا غم زده كرده است، و اتهام من آن است كه او دانسته است كه من به خدمت شما مي رسم! از امام عليه السلام خواست تا درباره ي او نزد متوكل وساطت كند. امام عليه السلام فرمود: ان شاءالله، حقوق تو را ادا خواهد كرد. همين كه شب فرا رسيد، فرستادگان متوكل در خانه او را زدند، او آماده شد و با شتاب نزد متوكل رفت، وقتي كه به در كاخ رسيد، ديد فتح، در كاخ ايستاده و از او استقبال كرد و گفت: چرا دير كردي؟ و بعد او را به حضور متوكل برد، متوكل با چهره ي متبسم و گشاده به او نگاه كرد و گفت:

«اي ابوموسي! ما از تو غفلت مي كنيم تو هم ما را فراموش كرده اي، نزد ما چه داري؟»

ابوموسي، نيازمنديها و مقرري كه بريده بودند همه را به اطلاع او رساند، متوكل دستور داد تا دو برابر آنها را بپردازند، و او خوشحال از دربار بيرون شد. فتح با عجله خودش را به او رساند و گفت:

- آيا علي بن محمد به عهد خود وفا كرد؟

- خير.

- آيا نامه اي نوشت؟

- خير.

ابوموسي رفت و فتح دنبال سر او شتافت و گفت:

«من ترديدي ندارم كه تو از او - يعني از امام هادي عليه السلام -



[ صفحه 78]



درخواست كرده اي تا دعا كند، از طرف من نيز از آن حضرت التماس دعا كن...»

ابوموسي به قصد ديدار امام عليه السلام شرفياب شد، همين كه در مقابل امام، حضور يافت، فرمود:

«اي ابوموسي، چهره، چهره ي خوشحالي و رضايت است...»

ابوموسي در نهايت تواضع عرض كرد:

«به بركت شما سرورم، وليكن گفتند: شما آن جا تشريف نبرده ايد و از متوكل نيز درخواست نكرده ايد»

امام عليه السلام با لبخند فرمود:

«خداي تعالي به حال ما داناتر است كه ما در مشكلات جز به او پناه نمي بريم و در شدايد جز به او توكل نمي كنيم و بر اين عادتيم كه هرگاه از او درخواست كنيم برآورده مي سازد و از آن بيم داريم كه اگر به غير او رو آوريم، او نيز از ما برگردد...»

آن مرد فهميد كه امام عليه السلام در نهان براي او دعا كرده است. سپس درخواست فتح را به اطلاع امام رساند و عرض كرد:

«مولاي من، فتح از شما التماس دعا دارد»

امام عليه السلام نپذيرفت و فرمود:

«فتح به ظاهر اظهار دوستي مي كند ولي در باطن مخالف ماست، دعا وقتي درباره اش اجابت مي شود كه در اطاعت خدا خالص و صميمي باشد و به حق رسول خدا - صلي الله عليه و آله - و حق ما اهل بيت اعتراف كند...»

براستي كه دعاي ائمه ي طاهرين عليهم السلام شامل حال افراد پاك و مؤمن به خدا و رسول خدا - صلي الله عليه و آله - و حقانيت اهل بيت، مي شود و اما كساني كه به اين اصول ايمان ندارند، ائمه عليه السلام براي ايشان دعا نمي كنند.

ابوموسي، از امام عليه السلام درخواست كرد تا به وي دعايي بياموزد كه برايش سودمند باشد، امام اين دعا را به وي آموخت:



[ صفحه 79]



«يا عدتي عندالعدد، و يا رجائي والمعتمد، و كهفي والسند، و يا واحد، يا احد، و يا قل هو الله احد، أسئلك اللهم بحق من خلقتهم و لم تجعل في خلقك مثلهم أن تصلي عليهم... ثم تذكر حاجتك.» [2] .

2- از جمله روايتي است كه مورخان در مورد استجابت دعاي آن حضرت نقل كرده اند كه در اصفهان مردي بود به نام عبدالرحمان، مذهب تشيع داشت و به امامت حضرت هادي عليه السلام معتقد بود، از علت تشيع او پرسيدند، گفت:

من مردي فقير اما دلير و سخنور بودم، با گروهي از همشهريانم به دادخواهي نزد متوكل رفتيم، وقتي كه به شهر سرمن رأي رسيديم، آهنگ كاخ او را كرديم، در همان حال كه در كاخ ايستاده بوديم، ناگاه فرمان خليفه از كاخ صادر شد كه علي بن محمد بن الرضا عليهم السلام را احضار كنند، پرسيدم او كيست؟ گفتند او مردي از اولاد علي عليه السلام است كه رافضي ها به امامت وي معتقدند، بعيد نيست كه متوكل دستور قتل او را صادر كند، من با خود گفتم: از همين جا حركت نمي كنم تا ببينم جريان او چه مي شود! ديري نپاييد كه امام عليه السلام را ديدم سوار بر مركبي آمد، مردم به احترام او از جا برخاستند، چون او را ديدم محبت او در دلم جاي گرفت، شروع كردم به درخواست از خدا كه آن حضرت را از دست متوكل خلاص كند، امام عليه السلام همين كه چشمش به من افتاد، رو به من كرد و فرمود:

«خداوند دعاي تو را مستجاب كرد و عمر زياد و مال و فرزند بسياري به تو مرحمت كرد».

بدنم لرزيد، زيرا او از انديشه ي باطني من و آن چه در ذهنم گذشته بود



[ صفحه 80]



آگاهي داشت، بر متوكل وارد شديم و نيازمان را گفتيم چون برآورده شد به سمت اصفهان حركت كرديم در حالي كه خداوند درهايي از مال و ثروت به روي من گشود به قدري كه در خوابم نمي ديدم، و امروز آن چه در خانه دارم به ارزش هزار هزار (يك ميليون) درهم مي رسد، غير از اموالي كه در بيرون منزل دارم، و همچنين خداوند ده فرزند به من عطا كرد و عمرم متجاوز از هفتاد سال است [3] ، تمام اينها به بركت دعاي امام عليه السلام مي باشد.

3- از جمله دعاهاي مستجاب امام عليه السلام كه مورخان نقل كرده اند اين است كه علي بن جعفر از وكلاي امام عليه السلام بود و درباره ي او نزد متوكل سخن چيني كرده بودند، متوكل دستور داد او را زنداني كردند و مدت زماني در سلولهاي زندان باقي ماند تا اين كه عرصه بر او تنگ شد و درباره ي آزادي خود با يكي از كارگزاران حكومت صحبت كرد و به او وعده داد كه در برابر اين عمل سه هزار دينار به وي خواهد پرداخت و او نزد عبيدالله كه يكي از نزديكان متوكل بود، رفت و از او خواست تا درباره ي علي بن جعفر وساطت كند و او قبول كرد و جريان را به متوكل گفت، اما متوكل به او پرخاش كرد و گفت:

«اگر من درباره ي تو شك داشتم مي گفتم تو رافضي هستي، آخر اين شخص وكيل ابوالحسن هادي است و من تصميم دارم او را بكشم»

عبيدالله از وساطت درباره ي او پشيمان شد و قضيه را به آن دوستش گفت او نيز به نزد علي بن جعفر شتافت و دانست كه متوكل بر كشتن او مصمم است و راهي براي آزادي وي وجود ندارد، پس علي بن جعفر در بن بست قرار گرفت و نامه اي به خدمت امام هادي عليه السلام فرستاد، از جمله نوشت:

«مولاي من، به خاطر خدا، به خاطر خدا مرا دريابيد، من بيم دارم كه نابودم كنند»

امام عليه السلام در پاسخ او نوشت:



[ صفحه 81]



«وقتي كه كار به آن جا برسد، من از خدا آزاديت را درخواست مي كنم»

چيزي نگذشت كه متوكل به سختي بيمار شد و تب شديدي او را فراگرفت، دستور داد تمام زندانيان را آزاد كنند و از جمله دستور آزادي علي بن جعفر را صادر كرد و به عبيدالله گفت: چرا نام او را نبردي؟ گفت: من ديگر هرگز نام او را نمي برم پس متوكل دستور داد تا او را آزاد كنند و از او درباره ي زنداني كردنش عذر بخواهند، علي بن جعفر آزاد شد و از آن جا به مكه رفت و به دستور امام، در مكه اقامت كرد [4] .

4- و از جمله دعاهاي مستجاب امام روايتي است كه مورخان نقل كرده اند كه احمد بن خصيب يكي از دشمنان امام عليه السلام بود و اصرار داشت كه امام، منزل خودش را بناحق به او تسليم نمايد، امام عليه السلام به شدت خشمناك شد و فرمود:

«من در جايي مي نشينم كه از طرف خداوند، به ملك من درآمده است و تو هيچ گونه حقي در آن نداري»

طولي نكشيد كه خداوند گيرنده ي انتقام، احمد را به شدت مورد عذاب خود قرار داد و او را هلاك ساخت [5] .

اين بود قسمتي از رويدادهايي كه راويان درباره ي استجابت دعاي امام عليه السلام نقل كرده اند. و تأكيد مي كنيم كه استجابت دعا كار و عمل خود انسان نيست بلكه به دست خداي متعال است و اوست كه دعاي هر كس را بخواهد مستجاب مي كند، و بدون ترديد ائمه اهل بيت عليهم السلام داراي مقام ارجمندي در پيشگاه خداي تعالي هستند به دليل آن كه ايشان نهايت اخلاص را ورزيده و حق بندگي و طاعت او را به جا آورده اند و خداوند آنان را به



[ صفحه 82]



استجابت دعا اختصاص داده است همان طور كه اعتاب مقدسه ي آنها را از جاهايي قرار داده است كه دعا در آن جاها به اجابت مي رسد.



[ صفحه 85]




پاورقي

[1] اسعاف الراغبين: ص 227.

[2] «اي نيروي من به هنگام شمار، و اي اميد و تكيه گاهم، و اي پشتيبان و پشتوانه ي من، اي تنها و اي يكتا و اي كه گفتي - به پيامبرت - بگو، او خداي يكتاست، بار خدايا تو را به حق آفريدگاني كه نظير آنها را در ميان مخلوقات نيافريده اي، برايشان درود فرستي... سپس نيازت را بخواهي.» بحار: 13 / 129، امالي صدوق.

[3] بحارالأنوار: 13 / 132.

[4] بحارالأنوار: 13 / 142.

[5] بحارالأنوار: 13 / 132.