بازگشت

بدگويي بطحاوي از امام


مورخان نوشته اند كه زخمي در بدن متوكل پيدا شد كه نزديك بود او را از پا درآورد تا اين كه فتح بن خاقان پيشنهاد كرد، كسي را به خدمت امام هادي عليه السلام بفرستند و جريان را به عرض آن حضرت برسانند، شايد او بتواند معالجه كند. متوكل قاصدي را نزد امام عليه السلام فرستاد و قضيه را به



[ صفحه 363]



اطلاع آن حضرت رساند، امام عليه السلام دستوري داد كه متوكل به آن عمل كرد و از آن بيماري نجات يافت. وقتي كه خبر بهبودي متوكل را به مادرش دادند، مادرش دستور داد يك بدره و يك كيسه زر به بهاي ده هزار دينار، كه با مهر خود ممهور كرده بود، به خدمت آن حضرت ببرند، محمد بن قاسم بطحاوي نزد متوكل سخن چيني كرد و گفت: اموال و اسلحه ي زيادي نزد امام آورده اند، متوكل ناراحت شد و سعيد حاجب را طلبيد و دستور داد تا شبانه به خانه ي امام عليه السلام هجوم ببرند و هر چه اموال و اسلحه يافتند بياورند، سعيد، به سمت خانه ي امام شتافت و نردباني گذاشت و به بالاي بام منزل رفت، شبي بسيار تاريك بود و نمي دانست كه از كجا به حياط منزل فرود آيد، در آن ميان كه به فكر چاره بود، ناگاه صداي امام عليه السلام را شنيد كه صدا مي زد: اي سعيد! باش، تا شمع برايت بياورند شمع را آوردند، سعيد پايين رفت، امام عليه السلام را ديد جبه اي پشمينه بر تن و عمامه اي پشمي بر سر و جانمازي از حصير در زير پا دارد، سعيد شروع كرد به بازرسي خانه ها، چيزي - جز همان بدره و كيسه اي كه مادر متوكل فرستاده بود - نيافت، جانماز امام را برداشت در زير آن شمشيري در غلاف ديد و همه ي آنها را نزد متوكل برد. همين كه متوكل چشمش به بدره و كيسه زرد افتاد كه با مهر مادرش، ممهور گشته است، مادرش را طلبيد و جريان را پرسيد، مادرش به او گفت كه نذر كرده بود كه اگر متوكل از آن بيماري بهبود يابد از امام پذيرايي كند و حرمت نمايد و چون بهبودي يافت به نذرش وفا كرده است. متوكل خجالت زده شد و يك بدره ي ديگر بر آن افزود و به سعيد دستور داد كه همه ي آنها را به خدمت امام عليه السلام ببرد، سعيد به خدمت امام برد و عذرخواهي كرد، امام عليه السلام در پاسخ وي اين آيه را قرائت فرمود:

«و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون» [1] .

«آنها كه ستم مي كنند بزودي خواهند دانست كه بازگشت و سرانجام كار آنان به كجاست.»



[ صفحه 364]




پاورقي

[1] سوره ي شعراء / 227.