بازگشت

صرف اموال در راه شكست علويان


متوكل مبالغ زيادي را به شعراي جيره خواري كه اهل بيت عليهم السلام را دشنام مي دادند، بذل و بخشش مي كرد، از جمله به شاعر جيره خوار مروان بن ابي الجنوب، احسان زيادي كرد و او را در طلا و اموال غرق كرد و فرمانروايي يمامه و بحرين را به او داد، و تمام اينها صرفا به خاطر كينه توزي و بدگويي وي از علويان بود، كه از جمله هجويات وي اشعار ذيل است:



ملك الخليفة جعفر

للدين و الدنيا سلامة



لكم تراث محمد

و بعد لكم تنفي الظلامة



يرجو التراث بنو البنا

ت و ما لهم فيها قلامة



و الصهر ليس بوارث

و البنت لا ترث الامامة



ما للذين تنحلوا

ميراثكم الا الندامة



أخذ الوارثة أهلها

فعلي م لومكم علامة



لو كان حقكم لما

قامت علي الناس القيامة



ليس التراث لغيركم

لا لا اله و لا كرامة



أصبحت بين محبكم

و المبغضين لكم علامة [1] .



«حكومت خليفه، جعفر، باعث امنيت دين و دنيا است

ميراث محمد، از آن شماست وانگهي به وسيله ي شما بي عدالتيها از بين مي رود

دختر زادگان (پيامبر) اميد به ارث بردن دارند در حالي كه به قدر ناخني حق ندارند!



[ صفحه 406]



داماد - يعني علي (ع) - ارث نمي برد و دختر وارث امامت نمي شود!

براي كساني كه ادعاي ميراث شما را دارند، جز پشيماني، سودي نمي برند.

وراثت را صاحبانش برده اند، پس سرزنش شما متوجه كيست و بر چه كسي است؟

اگر وراثت حق شماست، هر آينه قيامت بر مردم قيام نكند!

خير، اين ميراث از آن ديگران نيست، نه خدا چنين ميراثي را داده و نه كرامت انساني!

من - اي خليفه! - بين دوستان و دشمنانتان، دليل و نشانه هستم.»

نابغه ي عارف شيخ يعقوبي به اين ياوه سراييها در اشعار ذيل پاسخ داده، (و خطاب به مروان بن ابي الجنوب) مي گويد:



لاسنح في واديك يا

بن أبي الجنوب حيا الغامة



قد بعت دينك بالذي

حاولت من دنيا اليمامة



فمدحت ملكا ما به

(للدين و الدنيا سلامة)



لو كنت تنصف ما لغير

الآل فيها من قلامة



قد غرك الطمع الخسيس

وغاية الطمع الندامة



و هجرت اكرم عترة

لم تعدهم أبدا كرامة



نزل الكتاب بمدحهم

فعلي م تجحدهم علامه



ليس التراث لفاجر

و الجور لا ينفي الضلامة



ليس الخلافة للألي

شغفوا بكاسات المدامة



قد سل جدهم علي الاسلام

في بدر حسامه



الصهر أولي في مواريث

النبوة و الامامة



قد رام منها عمه

شيئا فلم يدرك مرامه



و أتي يخاصمه بها

فثني أبوبكر خصامه



أولي بها من ليس في الأحكام

تأخذه ملامه



أولي بها من اطعم المسكين

في سغب طعامه



[ صفحه 407]



أنسيت يوم غديرخم

أم جهلت به مقامه



قد خصه الرحمن

يه بالامارة و الزعامة



في مبغضيه علامة

و عليك لا تخفي العلامة



حدتم بها عن أهلها

فالي م بغيكم الي مه



و تقمصتها معشر

لبسوا الخزاية للقيامة



أيضيع حق محمد

ما بين نثلة أو حمامه [2] .



«اي پسر ابوالجنوب! لكه ي ابر شرم و حيا در بيابان وجود تو گذر نكرده است،

تو دينت را به هدف رياست دنيوي (در برابر فرمانروايي) بر سرزمين يمامه فروخته اي.

و پادشاهي را مدح گفته اي كه (دين و دنيا از دست او در امان) نيستند

اگر تو انصاف داشتي، به جز اهل بيت پيامبر (ص) به قدر ناخني در آن ارث حق نداشتند.

تو را حرص و طمع پست و بي ارزش فريفته است و عاقبت طمع پشيماني است.

و تو بهترين خاندان را هجو گفته اي و براي ايشان هيچ كرامت و بزرگواري قائل نشده اي،

در حالي كه قرآن در مديحت ايشان نازل شده، پس تو چرا و براي چه انكار كرده اي؟

ميراث پيامبر (ص) به فاسق و فاجر نمي رسد، و ظلم و ستم، دادخواهي را از بين نمي برد.

خلافت از آن كساني نيست كه همواره دلبسته ي جامهاي شرابند،

در حالي كه جد ايشان در جنگ بدر، شمشيرش را بر ضد اسلام كشيد،

داماد - يعني حضرت علي (ع) - در مورد ارث نبوت و امامت از ديگران سزاوارتر است.



[ صفحه 408]



البته عمويش از آن ميراث چيزي را مي خواست، اما به خواسته اش نرسيد.

و درباره ي آن به مخالفت وي برخاست و دشمنش ابوبكر را مدح و ثنا گفت. سزاوارترين فرد به ميراث نبوت كسي است كه در احكام دين، هرگز ملامت كسي در او اثر نكرد،

سزاوارتر از همه به ميراث پيامبر (ص) كسي است كه در عين گرسنگي خوراكش را فقير داد.

آيا تو روز غديرخم را فراموش كرده اي؟ و يا آن كه از آن مقام بي اطلاعي؟!

خداوند بخشنده، فرمانروايي و زمامداري را در آن روز ويژه ي وي ساخت. در دشمنانش علامتي است، و بر تو اين علامت و نشاني پوشيده نيست!

آن ميراث را از اهلش جدا كرديد، اين بي عدالتي و انحراف شما براي چيست؟

جامه ي آن ميراث را گروهي به تن كردند، كه لباس خواري را براي روز قيامت پوشيدند.

آيا كسي كه با سگ و كبوتر - بازي مي كند - مي خواهد حق محمد (ص) را ضايع كند؟»

قابل ذكر است كه ابن معتز عباسي همان راه مروان بن ابي الجنوب را پيموده و مدعي شد كه خاندان عباسي به پيامبر - صلي الله عليه و آله - نزديكترند و به ارث بردن از او و به مقام و موضع او از علويان شايسته تر و سزاوارترند، و همو در قصيده ي خود در اين باره چنين مي گويد:



ألا من لعين و تسكابها

تشكي القذاة و تنكابها



نهيت بين رحمي لو وعوا

بصحة بر بانسابها



و راموا قريشا أسود الشري

و قد نشبت بين أنيابها



قتلنا أمية في دارها

فكنا أحق باسلابها



و كم عصبة قد سقت

منكم الخلافة صابا بأكوابها



اذا ما دنوا ثم يلقونكم

زبونا قرت بحلابها



[ صفحه 409]



و لما أبي الله أن تملكوا

دعينا اليها فقمنا بها



و ما رد صبحا بها وافدا

لنا اذا وقفنا بأبوابها



كقطب الرحي وافقت أختها

دعونا بها و عملنا بها



و نحن ورثنا ثياب النبي

فلم تجدبون بأهدابها



لكم رحم يا بني بنته

ولكن أري العم أولي بها



به نصر الله أهل الحجاز

و أبرأها بعد أوصابها



و يوم حنين قد أعيتكم

و قد أبدت الحرب عن نابها



فمهلا بني عمنا أنها

عطية رب حبانا بها



و أقسم انكم تعلموا

ن انا لها خير أربابها



«هان، درباره ي چشم و اشك ريختن آن كه از خار و خاشاكها و خليدن آنها شكوه دارد.

من خويشاوندانم را نهي كردم، اگر آنها به درستي به نيكي كردن بر حوشان خود توجه كنند.

شيران خشمگين، آهنگ مردم قريش نمودند و آنها را ميان چنگال خود گرفتند.

ما بني اميه را در خانه هايشان كشتيم از اين رو به كنار زدن آنها از خلافت سزاوارتريم.

و چه بسا گروههايي كه از خلافت شما آبياري شدند، از آن آبي كه در ظرف خلافت ريخته بود.

وقتي كه نزديك شدند و بعد شما را مدافعان سر سخت ديدند، از اين رو شير پستان خلافت بر آنها خشكيد.

و چون خداوند نخواست كه آنها خلافت را تصرف كنند، ما به خلافت دعوت شديم و عهده دار گشتيم.

و چيزي از آغاز كار كه خلافت رو به ما آورد مانع نبود، زيرا كه ما در دروازه هاي آن ايستاده بوديم.

همچون قطب آسيا هماهنگ خلافت بوديم مردم ما را به خلافت خواندند



[ صفحه 410]



و ما مطابق آن عمل كرديم.

ما وارثان جامه ي پيامبريم، و شما از حواشي و اطراف آن بي حاصل هستيد

اي پسران دختر پيامبر! شما خويشاوندان پيامبريد اما به نظر من عمو، به خلافت سزاوارتر است!

خداوند به وسيله ي او مردم حجاز را ياري كرد و آنها را پس از سفارش عباس آزاد ساخت.

و روز جنگ حنين كه شما را ناتوان كرده بود و جنگ چنگالش را نمودار كرده بود.

پس عمو زادگانم، آرام بگيريد، خلافت عطيه اي است كه خداوند به ما مرحمت كرده است.

من سوگند ياد مي كنم كه شما به خوبي مي دانيد كه ما بهترين صاحبان خلافت هستيم!»

نابغه ي الهي شاعر بزرگ عرب صفي الدين حلي (متوفاي سال 750 ه) به مقابله ي او شتافته و به ياوه سراييهاي ابن معتز با اين قصيده ي دلپسند خود پاسخ داده، مي گويد:



الا قل لشر عباد الاله

و طاغي قريش و كذابها



و باغي العباد و باغي العناد

و هاجي الكرام و مغتابها



أ أنت تفاخر آل النبي

و تجحدها فضل أحسابها



بكم بأهل المصطفي أم بهم

فرد العداة بأوصابها



أعنكم نفي الرجس أم عنهم

كطهر النفوس و أربابها



أم الرجس والخمر من دأبكم

و فرط العبادة من دأبها



و قلتم: ورثنا ثياب النبي

فلم تجذبون باهدابها



و عندك لا تورث الأنبياء

فكيف حظيتم بأثوابها



فكذبت نفسك في الحالتين

و لم تعلم الشهد من صابها



أجدك يرضي بما قلته

و ما كان يوما بمرتابها



و كان بصفين في حربهم

كحرب الطغاة و أحزابها



[ صفحه 411]



و قد شمر الموت عن ساقه

و كشرت الحرب عن نابها



فأقبل يدعو الي حيدر

بارعابها وباذهابها



أو مل ان يرتضيه الأنام

من الحكمين لا شهابها



ليعطي الخلافة أهلا لها

فلم يرتضوه لا نجابها



«هان، به بدترين بندگان خدا و طاغوت و دروغگوي قبيله ي قريش،

و ستمگر بر بندگان و سركش سركشان، آن كه از بزرگان بد گويي و غيبت مي كند، بگو:

آيا تو بر خاندان پيامبر (ص) فخر مي فروشي و فضيلت خاندان ايشان را منكري؟

به وسيله ي شما، يا به وسيله ي خاندان پيامبر (ص) شرارت مداوم دشمنان را رفع كرد؟

آيا از شما پليدي برداشته شده است يا از همچون ايشان پاك نفوس و صاحبان نفوس پاك؟

و يا اين كه پليدي و شراب، كار شما و عبادت و نيايش فراوان كار هميشگي آنهاست؟

شما گفتيد: وارث جامه هاي پيامبريم و شما از (فضايلي كه) در اطراف او بوده محروميد.

و از نظر تو پيامبران چيزي را به ارث نمي گذارند، پس چگونه جامه هاي نبوت نصيب شما شده؟

بنابراين در هر دو صورت دروغ گفتي و تو نوش را از نيش نشناخته اي!

آيا جد تو به آنچه مي گويي راضي است و روزي نسبت به اين قبيل گفته ها ترديد نداشته است؟

در صورتي كه او در جنگ صفين با آنها همچون جنگ با ستمگران و دار و دسته شان، مي جنگيد.

و دامن جانبازي بر كمر زده بود در حالي كه جنگ دندانهايش را در هم فشرده بود.



[ صفحه 412]



پس رو به حيدر - علي (ع) - كرده و او را به ترساندن و راندن دشمنان مي طلبيد.

او انتظار داشت كه مردم از كار حكمين - براي برافروختگي شعله هاي جنگ - خشنود باشند،

تا خلافت به دست اهلش بيفتد، اما مردم از نتايج كار حكمين ناراضي شدند»



وصلي مع الناس طول الحياة

و حيدر في صدر محرابها



فهلا تقمصها جدكم

اذا كان اذ ذاك أحري بها



و اذ جعل الأمر شوري لهم

فهل كان من بعض أربابها



أخامسهم كان أم سادسا

و قد جليت بين خطابها



و قولك: أنتم بنو بنته

ولكن بنو العم أولي بها



بنو البنت أيضا بنو عمه

و ذلك أدني لأنسابها



فدع في الخلافة فضل الخلاف

فليست ذلولا لركابها



و ما أنت و الفحص عن شأنها

و ما قمصوك بأثوابها



و ما شاورتك سوي ساعة

فما كنت أهلا لأسبابها



و كيف يخصوك يوما بها

و لم تتأدب بآدابها



و قلت: بأنكم القاتلون

لأسد أمية في غابها



عديت و أسرفت فيما ادعيت

و لم تنه نفسك عن عابها



فكم حاولتها سراة لكم

فردت علي نكص اعقابها



و لولا سيوف أبي مسلم

لعزت علي جهد طلابها



و ذلك عبد لهم لا لكم

رعي فيكم قرب انسابها



و كنتم أساري بطون الحبوس

و قد شفكم لثم اعقابها



فأخرجكم و حباكم بها

و قمصكم فصل جلبابها



فجاز يتموه بشر الجزاء

لطغوي النفوس و اعجابها



فدع ذكر قوم رضوا بالكفاف

و جاؤوا الخلافة من بابها



هم الزاهدون هم العابدون

هم العاملون بآدابها



هم الصائمون هم القائمون

هم الساجدون بمحرابها



[ صفحه 413]



هم قطب مكة دين الاله

و دور الرحاء باقطابها



عليك بلهوك بالغانيات

و خل المعالي لأصحابها



و وصف العذاري و ذات الخمار

و نعت العقار بألقابها



و شعرك في مدح ترك الصلاة

و سقي السقاة بأكوابها



فذالك شأنك لا شأنهم

و جري الجياد بأنسابها [3] .



و با مردم در طول عمرش نماز گزارد در حالي كه حيدر - علي عليه السلام - در صدر محراب نماز بود

پس چرا لباس خلافت را جد شما (عبدالله بن عباس) بن تن نكرد، اگر - به قول شما - او سزاوارتر به خلافت بود؟

و آنگاه كه خلافت را به شورا نهادند، آيا او يكي از اعضاي شورا بود؟

پنجمين فرد بود، يا ششمي ، در حالي كه افراد جلو چشم عمر بن خطاب واضح بودند

و اين سخن تو (كه خطاب به اهل بيت گفتي) «شما پسران دختر پيامبريد» و عموزادگان نزديكترند.

دختر زادگان در مقايسه با عموزادگان پيامبر (ص) آنها در خويشاوندي نزديكترند.

بنابراين درباره ي خلافت، فضيلت مورد اختلاف را واگذار! كه مركب خلافت رام سوارگانش نبود

تو را چه به تحقيق و جستجوي موضوع خلافت! كه اين لباس را به اندام تو نپوشاندند

و جز يك ساعت با تو همفكري و مشورت نكردند، پس تو براي اسباب خلافت شايسته نبودي

و چگونه روزي مردم خلافت را به تو بدهند، در حالي كه تو به آداب خلافت مؤدب نيستي

و گفتي: «شما قاتلان شيران بني اميه در بيشه هايشان بوديد!»



[ صفحه 414]



گزافه گفتي و در گزافه گويي خود تندروي كردي و خود را از عيب آن نهي نكردي،

چه بسا بزرگان شما قصد خلافت را كردند اما دوباره از تصميم خود بازگشتند.

اگر شمشيرهاي ابومسلم نبود، هر آينه بر كوشش طالبان خلافت، گران و سنگين بود.

و ابومسلم بنده ي ايشان (اهل بيت) بود، نه شما، شما را به خاطر خويشاوندي ايشان حرمت نهاد.

شما در دل زندانها اسير و زنداني بوديد و شما را فشار مجازات زندانها ناتوان كرده بود.

ابومسلم شما را از زندانها بيرون كرد و بدان وسيله به شما محبت كرد و رداي خلافت را بر تن شما كرد.

اما شما او را به بدترين نوع مجازات - به خاطر نفوس ستمگرتان و خودخواهيها - كيفر داديد.

پس ياد آن قومي را كه به مقدار كفاف بسنده كرده اند ترك كن در حالي كه ايشان از دروازه ي خلافت آمده اند.

آنان پارسايان و عابدانند و ايشان به آداب خلافت پايبند و عاملند،

آنان روزه داران و نمازگزاران و ساجدان در محراب عبادتند،

آنان قطب آسياي دين خدا در مكه بوده اند و چرخش سنگ آسياي دين به پيرامون آنهاست.

تو با زنان آوازه خوان و نوازنده سرگرم باش و مراتب بلند را به صاحبان خودش واگذار،

تو با توصيف دوشيزگان و زنان و تعريف خمره ي شراب با عناوين و اسامي مختلف، باش.

و اشعار تو درباره ي توصيف ترك نماز و مي گساري ميخواران با جامهاست. اين شأن شماست نه شأن خاندان پيامبر (ص) و اسبان نجيب به روش نژاد



[ صفحه 415]



خود راه مي روند.»

به راستي خويشاوندي علويان نسبت به پيامبر - صلي الله عليه و آله - تنها عامل استحقاق و شايستگي ايشان براي مركزيت خلافت و امامت نيست، تا اين كه مروان بن ابي الجنوب و ابن معتز عباسي ها بتوانند در اين مورد مناقشه كنند بلكه علت اين امر مركزيت شايستگيهاي علمي و تقوا و پارسايي ديني مخصوص آنها آنها و ديگر مواهب و شخصيتي است كه كمتر در نزد عباسيان و نظاير ايشان - امويان - پيدا مي شود.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، چاپ دارالمعارف: 9 / 231.

[2] الذخائر: ص 83 - 81.

[3] مقاتل الطالبيين: ص 600.