بازگشت

مهماني «بر كوار»


اين دعوت از مهمترين مهمانيهايي است كه در جهان عرب و عالم اسلام صورت گرفته است و متوكل آن را در موقع ختنه كردن يكي از فرزندانش برپا كرد و در آن جشن اموال بي شماري را صرف كرد. عمراني صورتي از اين جشن را نقل كرده، مي گويد:

«متوكل، در حاشيه ي دجله سفره اي گسترد و مردم از هر طبقه غذا خوردند، سپس كاسه هاي شراب آوردند و آنها باده گساري كردند، آنگاه متوكل دستور داد تا كيسه هايي مخلوط از درهم و دينار بياورند و در پيش روي مردم خيمه هايي نصب كرده بودند دستور داد، منادي ندا كند؛ هر كس يك جام شراب خورده است، سه مشت از آن پولها دريافت كند، به اين ترتيب هر كسي سه مشت از آنها برمي داشت و كار تا پايان آن روز ادامه داشت و همين طور متوكل دستور داد تا درهم و دينارهايي مخلوط كرده و در وسط مجلس بريزند، درهمها و دينارها به قدري زياد بود كه مانع ديدن بعضي افراد، از بعضي ديگر شد و منادي ندا داد كه اميرالمؤمنين مي فرمايد! بردن اين اموال را بر شما مباح كرده است مردم بر سر پولها ريختند و هر چه توانستند بردند.... وقتي كه شب فرا رسيد، شمعهايي از مشك و عنبر روشن كردند كه بعضي به قدر يك درخت خرما بود و بعضي از آن شمعها را كنار دجله نصب كرده بودند، اگر كسي آن طرف دجله بود در روشنايي آن شمع ها



[ صفحه 430]



مي توانست كتاب بخواند.

متوكل به پيرمرد سالخورده اي رو كرد و گفت:

«مهماني بركوارا كجا، مهماني فم الصلح كجا؟...»

اما مهماني «فم الصلح» جشن ازدواج مأمون بود با پوران (دختر حسن بن سهل سرخسي) و مأمون در آن جشن به قدري مال خرج كرد كه كسي نظير آن را در تمام مراحل تاريخ بشري نديده بود، و آن پيرمرد گوشه اي از آن جشن را براي متوكل نقل كرد: «من از تفصيل آن عاجزم، وليكن به اختصار مي گويم، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل:

«در جشن زفاف پوران در فم الصلح بر دروازه ي شهر، خود شاهد بودم، دل و جگر مرغ، مرغابي، غاز، بره گوسفند، شكار و انواع پرندگان را ديدم، به طوري كه تمام سپاه سير شدند و حسن بن سهل لازم ديد كه شتربانان عرب را احضار كند تا مقداري از آنها را منتقل كنند و مقداري از آنها را به دجله ريختند، به طوري كه چند روز به دليل بد بويي نمي شد از آب دجله آشاميد...

يا اميرالمؤمنين! من خود شاهد بودم كه خدمتگزاران و غلامان شما در مهماني بركوارا بر سر دل و جگرها با هم مجادله مي كردند!!»

متوكل متحير شد و چنين گفت:

«الله اكبر! چيزي براي گفتن نگذاشته اند...» [1] .


پاورقي

[1] الانباء في تاريخ الخلفاء.