بازگشت

علي بن جهم


متوكل ثروت زيادي را به علي بن جهم بخشيد و اين همه به خاطر آن بود كه از نتايج كار ادبي او در مدح و ثناي خود اطلاع پيدا كرد. و از جمله بخششهايش به وي اين بود ك روزي علي بن جهم به حضور متوكل رسيد در حالي كه دو در قيمتي در دست متوكل بود و او قصيده اي را درباره ي متوكل سرود و متوكل يكي از آنها را به وي داد و گفت: به خدا سوگند كه ارزش آن بيشتر از صد هزار درهم است!

و اشعار ديگري علي بن جهم در مدح متوكل گفته كه از آن جمله اشعار



[ صفحه 452]



زير است:



بسر من رأي امام عدل

تغرف من بحره البحار



يرجي و يخشي لكل خطب

كأنه جنة و نار



الملك فيه و في بنيه

ما اختلف الليل و النهار



لم تأت اليمين منه شيئا

الا اتت مثلها اليسار



«در سر من رأي رهبري داد گستر است كه از اقيانوس جود او درياها جرعه نوشند

براي هر پيشامدي، اميدوار مي سازد و بيمناك مي گرداند، گويي كه بهشت و دوزخ است!

سلطنت او و پسرانش ادامه دارد تا وقتي كه شب و روز در رفت و آمدند

از دست راست او بخششي نمي شود، مگر آن كه نظير آن، از دست چپ نيز صورت مي گيرد.»

پس از شنيدن اين اشعار، در ديگر را نيز به وي داد كه بيش از صد هزار درهم مي ارزيد [1] و عطاهاي متوكل منحصر به شعرا نبود، بلكه بخششهاي فراوان وي نوازندگان و دلقكها را نيز در بر مي گرفت، مسعودي مي گويد: كسي نبود كه در زمان متوكل در سخن جدي و يا شوخي پيشرفتي داشته باشد مگر آن كه از دولت او بهره مند مي شد و مال فراواني نصيبش مي گشت [2] .

سرمايه ها و امكانات اقتصادي مردم، در راه خوشگذراني و هرزگي صرف مي شد بدون اين كه كمترين مبلغي را در راه مصالح عمومي خرج كنند، «شوقي ضيف» درباره ي مصارف متوكل چنين مي نويسد:

«به اين ترتيب، ميليونها دينار و درهم بي حساب صرف مي شد و بدون هيچ گونه رقابتي در مهماني و جشنهاي كاخ خرج مي كردند كه اين مهمانيها داستانهاي هزار و يك شب را با تمام خيال پردازيها و هرزگيها و خوشگذرانيهاي موهومش - بدون كم و كاست - به خاطر مي آورد. به جاي اين



[ صفحه 453]



كه اين ميليونها در راه كمك به توده ها و نيازمنديهاي ايشان و يا تجهيز سپاهيان در جنگ با تركها و بيزانسي ها صرف شود، اين چنين احمقانه ريخت و پاش مي كردند در حالي كه مردم در سختي و نكبت به سر مي بردند و عرق زحمت همواره از سر و صورتشان جاري بود و غم نوميدي و محروميت را مي خوردند و به خاطر آن كه متوكل و ديگران اموال ايشان را در راههاي بيهوده صرف مي كردند و با آنها كاخهاي عظيمي را مي ساختند كه ميليونها پس از ميليونها در آنها خرج مي شد و اين كاخها بسان بارهايي بودند كه كاسه ها و جامه هاي شراب در آن جا دور مي زد و كيسه هاي طلا و نقره پراكنده مي گشت. و نقل مي كنند كه روزي متوكل در كاخ بركوار - كه قبلا شرحش گذشت - مي گساري كرد و آن اوقات، زمان گل و رياحين نبود، به نديمانش گفت: آيا مي توانيد مجلس ما را با گلها تزيين كنيد و يا آن طوري كه فارس زبانها به آن «شاد كلاه» مي گويند، محفل ما را بياراييد؟ آنها در پاسخ گفتند: شاد كلاه بدون گل ممكن نيست و اكنون فصل گل نمي باشد؟ متوكل گفت: عبيدالله بن يحيي را - كه يكي از وزرايش بود - نزد من بياوريد، عبيدالله آمد. متوكل رو به عبيدالله كرد و گفت: بگو چند درهم براي من سكه بزنند كه هر درهمي به اندازه ي دو حبه طلا باشد. عبيدالله پرسيد: چند درهم لازم است يا اميرالمؤمنين؟ متوكل گفت: پنجاه ميليون درهم؟ عبيدالله دستور داد: پنجاه ميليون را فراهم كردند و به اطلاع متوكل رساند كه سكه ها آماده شده است، متوكل گفت: بخشي از آنها را به رنگ قرمز و بعضي را به رنگ زرد و قسمتي را به رنگ سياه درآوريد و بقيه را به همان حال بگذاريد، عبيدالله، طبق دستور عمل كرد، آنگاه متوكل خدمتگزاران و اطرافيانش را كه هفتصد نفر بودند، طلبيد و به آنها دستور داد كه هر كدام از ايشان قبا و كلاه نوي بر خلاف رنگ قبا و كلاه رفيقش تهيه كند و آنها نيز تهيه كردند، سپس روزي را تعيين كرد كه باد مي وزيد و دستور داد كه خيمه اي بزنند كه چهل در داشته باشد و يك روز صبحانه را در آن جا صرف كرد در حالي كه نديمانش در اطراف او بودند و خدمتگزارانش لباسهاي جديد بر تن داشتند و متوكل دستور داد تمام آن پولها



[ صفحه 454]



را پراكندند، همان طوري گلها را دسته دسته پراكنده مي كنند و نديمان نيز به پيروي وي همان كار را كردند و چون پولها سبك بودند، باد آنها را برد، و در هوا همچون گلهايي كه بپرواز در مي آيند، بپرواز درآمدند.» [3] .

تمام اينها از آسوده خيالي و خوشگذراني بيش از حد، نشأت مي گرفت زيرا كه خلفاي عباسي از خوشگذراني تا حد ديوانگي و هوسبازي برخوردار بودند، و در كنار آنها طبقات مختلف مردم، در سختي و تگناي زندگي به سر مي بردند و در نكبت و تنگدستي شديد قرار داشتند...» [4] .


پاورقي

[1] الاغاني.

[2] تاريخ خلفا: ص 349.

[3] ديارات: ص 160.

[4] العصر العباسي الثاني: ص 69 - 68.