بازگشت

خوشگذراني


پادشاهان بني عباس كه معاصر امام هادي عليه السلام بودند در لهو و لعب و شهوترانيها فرو رفته بودند، شب نشينهايشان به مي گساري و ساز و آواز و هرزگي مي گذشت و هيچ كار صحيحي انجام نمي گرفت همان طوري كه هرگز يادي از خدا در ميان نبود.

قاضي تنوخي، علي بن محمد قاضي بصره وضع خليفه ي عباسي زمان خود را چنين تجسم بخشيده، مي گويد:



نشا بين طنبور وزق و مزهر

و في حجر شادا و علي صدر ضارب



ميان تار و تنبور و ياده و عود، و در دامن آواز و يا روي سينه نوازنده به سر مي برد.

و هرگاه خليفه با لهو و لعب به سر ببرد، چه خواهد بود حال وزرا، و نويسندگان، استانداران و كارگزاران و بلكه ديگر مردمان! در حقيقت همگان در كامجويي و هرزگي تباه شده بودند و از هدف اسلام كه طالب زندگي پاك و پاكيزه ي ايشان بود، دور شده بودند، كه در آن هيچ بيهودگي و تبهكاري وجود ندارد...

اينك به برخي از مظاهر زندگي لهو و لعب و بي بند و باري آن زمان اشاره مي كنيم:

مي گساري در آن دوران رايج بود و متوكل عباسي و وزيران و اطرافيانش جامهاي شراب را دست به دست مي گرداندند و يك كار معمولي بود و هيچ اعتنايي بر اين كه اسلام باده گساري را حرام كرده و مجازات سختي قائل شده،



[ صفحه 477]



نداشتند. اهداي بطريهاي شراب در نظر عباسيان بالاترين هديه ها بود. عبدالله بن احمد بن حمدون نديم از قول پدرش نقل مي كند: ما به دستور مأمون و معتصم با روميان مي جنگيديم محمد بن عبدالملك زيات مقداري شراب كهنه ي عراقي به ما هديه داد و اين اشعار را به همراه آنها فرستاد:



ما ان تري مثلي فتي

اندي يدا و اعم جودا



اسقي الصديق ببلدة

لم يرو فيها الماء عودا



صفراء صافية كأ

ن علي جوانبها العقودا



فان استقل بشكوها

أوجهت بالشكو المزيدا



خذها اليك كأنما

كسبت رجاجتها فريدا



فاجعل عليك بأن تقو

م بشكرها ابدا عهودا [1] .



«كسي همچون من، جوانمردي را نديده، اين قدر بخشنده و با سخاوت باشد دوستش را در آن ديار به چيزي سيراب مي كند كه دوباره نيازي به خوردن آب نباشد،

زعفراني صافي (شرابي) كه گويي در اطراف آن گلوبندها قرار دارد!

اگر ظرف آن به نظر تو كوچك برسد، ظرف بزرگتري را به تو تقديم دارد!

چنان آن را بنوش كه گويي تمام جنبش آن را تو تنها گرفته اي.

و چنان باش كه خود را هميشه سپاسگزار آن بداني.»

به راستي كه متوكل از همه ي پادشاهان عباسي بيشتر شيفته ي مي و مي گساري بود.

بحتري يكي از مجالس شراب متوكل را چنين توصيف كرده است:



قلوب شجتهن الخدود الملائح

وساق بدا كالصبح و الليل جانح



يدير كؤوسا من عقار كأنها

من النور في ايدي السقاة مصابح



فللراح ما تجري عليه دماؤهم

و للشرق ما ضمت عليه الجوانح



[ صفحه 478]



و ندمان صدق في جوار خليفة

عدا بين كفيه الندي و الصفائح [2] .



چهره هايي نمكين و ساقيي كه چون سپيده ي صبح در پايان شب نمودار شود، دلها را شاد كند

جامهاي شراب را بگردانند به طوري كه از روشني گويي كه چراغهاي پر نور در دست ساقيان مي گردد

(ساقيان از بس كه ظريفند) تند باد مي تواند خون آنها را بريزد و علاقه و اشتياق خليفه حق دارد ، آن پهلوها را به خود جذب كند.

و همدمان راستين كه در كنار خليفه هستند، غير از آن بذل و بخششها و گذشتها.

متوكل بيشتر دوران زندگي خود را ميان جامهاي شراب گذراند، در وقتي كه به قتل رسيد نيز مست و بي خود بود هيچ چيز نمي فهميد... و هر گاه خليفه از باده گساري كه خداوند حرام كرده است احساس گناه نكند، از ديگر ارگانهاي دولتي و ساير مردم چه انتظار!


پاورقي

[1] التحف و الهدايا: ص 25 - 24.

[2] الأغاني: 5 / 106 - 105 چاپ دارالكتب.