بازگشت

شبكه ارتباطي در اختناق سياسي


امام هادي نزديك قصر متوكل و در خيابان نسبتاً عريضي كه به ابواحمد معروف بود، زندگي مي كرد. در مجاور اقامتگاه فضايي روستا مانند در نظر گرفته بودند كه صاحبان حرفه و صنايع و هنرمندان مشغول كار بودند. برخي از اين افراد با امام ارتباط داشتند و مشكلات خويش را با حضرت مطرح مي ساختند. از جمله آنها يوسف نقاش بود. وي نگين گران بهايي از موسي بن بغا كه از متنفذان دربار عباسي بود، دريافت كرد تا بر آن نقشي حك كند، اما نگين در دستش شكست و او از اين بابت به شدت نگران شد و چون مشكل خود را با امام درميان نهاد، حضرت به قوت كرامت نگراني او را برطرف كرد. [1] .

از آن جا كه هدف متوكل از احضار امام به سامرا تحت نظر گرفتن و دور نگه داشتن آن حضرت از فعاليت هاي اجتماعي، فرهنگي و پايگاه هاي مردمي بود، منزلي براي ايشان تدارك ديده بودند كه با هدف ياد شده تناسب داشت. به همين دليل خانه امام در اردوگاه و محله ويژه نظاميان عباسي بود و اين مكان از زندان چيزي كم نداشت؛ زيرا جاسوسان و خبرچيناني تحت عنوان دربان و خدمتكار براي حضرت گماشته بودند و آنان تمامي حركت ها و ارتباط هاي امام را كنترل مي كردند و به خليفه گزارش مي دادند و مانع رفت و آمد شيعيان به خانه حضرت مي شدند. اوضاع بدان پايه بود كه كسي جرائت نمي كرد خود را دوستدار اهل بيت قلمداد كند. صقر بن ابي دلف كرخي مي گويد: وقتي به محل اقامت امام رفتم و از در وارد شدم، زرافي، دربان متوكل، پرسيد: چه خبر؟ ناگهان آشفته شدم و با خود گفتم: گويا در آمدنم به اين خانه دچار اشتباه شده ام. در اين حال دربان به حاضران اشاره كرد تا از اتاق خارج شوند. سپس روي به من كرد و گفت: براي چه اينجا آمده اي؟ جواب دادم: براي امر خيري. او گفت: شايد جوياي حال سرورت هستي و عقيده ات را از من پنهان مكن؛ زيرا من هم با تو هم كيش و از حاميان امام هادي هستم. صقر مي افزايد: چون وارد اتاق امام شدم، ديدم آن حضرت بر حصيري نشسته و در پيش رويش قبري حفر شده است. سلام كردم و حضرت پاسخ داد و فرمود بنشين. بعد پرسيد: براي چه آمده اي؟ گفتم: براي آگاهي از وضع شما. سپس به قبر نگريستم و گريه كردم. امام فرمود: نگران مباش، در وضع كنوني به من آسيب نمي رسد. پس زبان به حمد خدا گشودم و چون معناي حديثي از پيامبر اكرم(ص) را پرسيدم، امام جواب داد و در پايان فرمود: خداحافظي كن و از اين خانه بيرون برو كه بر تو ايمن نيستم. [2] .

امام در سامرا ضمن رعايت مسائل سياسي و امنيتي، با وجود كنترل هاي شديد خلفاي عباسي، با شيعيان عراق، يمن، مصر و نواحي ديگر به خوبي ارتباط داشت. عاملي كه به اين مناسبات تداوم مي بخشيد، نظام وكالت بود. وكيل ها كار تنظيم ارتباط ميان حضرت و مردم مشتاق را عهده دار بودند. آنان علاوه بر جمع آوري خمس، مسئول پاسخ گويي به مسائل كلامي و فقهي نيز بودند. مناطق مورد نظر براي تعيين وكلا به چهار قسمت، منقسم مي شد: ناحيه اول: بغداد، مدائن، سواد و كوفه. ناحيه دوم: بصره و اهواز. ناحيه سوم: قم، همدان و چهارمين ناحيه: حجاز، يمن، مصر. يكي از راه هاي ارتباط وكلا با امام نامه نگاري بود كه آن را به دست افراد مطمئني كه براي زيارت مرقد مشهد امام حسين به عراق مي آمدند، به دست امام مي رساندند. [3] .

البته با آنكه دوستداران آن حضرت تقيه مي كردند، اما برخي از آنان گرفتار مأموران مي شدند؛ مانند علي بن جعفر الوكيل كه از روستاي همينياي بغداد بود. او با امام از طريق وكيل حضرت ارتباط داشت، اما گزارش هاي كارگزاران خليفه موجب شد تا دستگير و روانه زندان شود. [4] .

در زمان امام هادي ارتباط تنگاتنگي ميان شيعيان قم و آن حضرت وجود داشت و در منابع تاريخي و روايي از محمد بن داود قمي و محمد الطلحي ياد شده كه از اين شهر اموال و اخباري را به امام مي رسانيده اند و يكي از اتهاماتي كه به آن حضرت زده مي شد، همين بود كه امكاناتي از سوي اهالي قم به دست مباركشان مي رسد. [5] .

نفوذ معنوي آن حضرت در حدي بود كه برخي كارگزاران خليفه هم به امام ارادت مي ورزيدند. متوكل خيلي مايل بود بداند حضرت هادي چگونه شخصيتي است كه مي تواند چنين علاقه ها و اشتياق هايي را به سوي خود برانگيزد. به اين جهت، از حضرت امام علي النقي دعوت كرد تا به كاخ او برود. امام بر حسب مصالحي دعوت وي را پذيرفت. خليفه او را در صدر مجلس و در كنار خويش نشانيد. فرماندهان نظامي و وزيران و ساير كارگزاران چنان غرق تماشاي هيبت معنوي امام بودند و تحت جاذبه ملكوتي امام قرار گرفتند كه گويي پرنده اي بر سرشان نشسته است. سكوت مجلس را صداي پر حرارت امام شكست. او رواياتي تحول آفرين را بيان فرمود و با كلام باحلاوتش تمامي حاضران را متأثر و منقلب ساخت و بدين گونه محبوبيت او در اعماق قلوب حاميان خليفه فزوني يافت. آن گاه متوكل از رنج هايي كه امام در مسير مدينه تا سامرا متحمل شده بود، پوزش خواست و صله فراواني به او داد.

رسم متوكل اين بود كه هر وقت امام هادي بر او وارد مي شد، او را بسيار احترام مي كرد. سعايت كنندگان از اين اقدام متوكل انتقاد مي كردند و از اين رو، وي فرمان داد تا بار ديگر، كسي به ايشان احترام نگذارد، اما به محض آنكه امام به كاخ وارد مي شد، همه در تعظيم او از يكديگر پيشي مي گرفتند.

محمد بن حسن اشتر علوي مي گويد: با پدرم در بيرون كاخ متوكل با جمعي از طالبيان، عباسيان و آل جعفر بوديم. ناگاه ابوالحسن ثالث آمد كه به احترامش تمام مردم از مركب هاي خود پياده شدند. تا اينكه آن بزرگوار وارد قصر شد. برخي از آنان خود را مذمّت كردند كه چرا بايد به اين جوان احترام كنيم و اگر از كاخ بيرون آيد، ديگر از اسب هاي خود به زير نمي آييم. ابوهاشم جعفري در ردّ سخن آنان گفت: نه به خدا سوگند، باز هم برايش پياده مي شويد؛ تا آنكه امام بيرون آمد و صداي تكبير و تهليل بلند شد و مردم به احترام امام از مركب هاي خود پياده شدند و در پاسخ به سؤال ابوجعفر گفتند: ما بي اختيار پياده شديم. [6] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج50، ص125ـ 126؛ فرهنگ جامع سخنان امام هادي، ص231.

[2] اعلام الوري، ص410 ـ 411؛ بحارالانوار، ج50، ص148.

[3] تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، دكتر جاسم حسين، ترجمه سيد محمد تقي آيت اللهي، ص137.

[4] حيات فكري و سياسي امامان شيعه، رسول جعفريان، ج2، ص155.

[5] مسند الامام الهادي، عزيزالله عطاردي، ص37.

[6] تحليلي از زندگي امام هادي(ع)، ص33 ـ 34؛ امامان شيعه و جنبش هاي مكتبي، ص327؛ چهارده معصوم، آيت الله مظاهري، ص137؛ دهمين خورشيد امامت، ص95؛ امام هادي و نهضت علويان، ص167.