بازگشت

بازجويي هاي مكرر


اگر چه متوكل بسياري از فعاليت هاي سياسي و فرهنگي امام را از طريق جاسوسان كنترل مي كرد، با اين حال به شيوه اي حيله گرانه همچنان امام را احترام و اكرام مي كرد. يك بار از امام هادي(ع) سعايت كردند كه در منزلش، اسلحه، نوشته ها و برخي اموال وجود دارد كه شيعيان قم فرستاده اند و حضرت در فكر به دست گرفتن زمام امور است. متوكل گروهي از نظاميان ترك را مأمور كرد تا شبانه خانه حضرت را تفتيش و او را دستگير كنند و نزد وي آورند. تركان نيمه هاي شب به محل اقامت ابوالحسن ثالث هجوم بردند. آنان مشاهده كردند امام در اتاقي رو به قبله نشسته؛ در حالي كه جامه اي پشمي بر تن دارد و زمين با شن مفروش است و آن حضرت به عبادت خداوند و تلاوت قرآن مشغول است. منزل را تفتيش كردند، ولي چيزي نيافتند. سپس امام را در همان وضع دستگير كردند و نزد متوكل بردند. اين بار هم نقشه خليفه با شكست مواجه شد. آن گاه امام را با احترام در كنار خويش نشانيد و جام شرابي را به حضرت تعارف كرد. امام فرمود: معذورم بدار كه هيچ گاه و هرگز گوشت و خونم به آن آلوده نشده است. سپس متوكل از حضرت خواست تا شعري بخواند. امام سرود ه هايي بسيار عبرت انگيز خواند؛ چنان كه مجلس بزم خليفه را دگرگون ساخت. تأثير كلام آن وجود معنوي چنان بود كه متوكل را به شدت متأثر كرد و او دستور داد بساط شراب را برچينند. سپس فرمان داد تا چهارهزار درهم به امام دهند و ايشان را با احترام به منزل بازگردانند. [1] .

متوكل از وجود دملي در يكي از اعضاي بدنش رنج مي برد. مادرش نذر كرد، تا اگر او شفا يابد، مال زيادي به امام هادي تقديم كند. فتح بن خاقان پيشنهاد كرد خوب است فردي را در پي ابوالحسن بفرستي و از او شفا بخواهي. متوكل پذيرفت و امام را احضار كردند. حضرت طبابت كرد و با تجويز داروهايي، عفونت دمل برطرف شد. آن گاه مادرش ده هزار دينار با مهر خود براي امام فرستاد و بدين گونه نذر خود را عملي ساخت.

پس از چند روز بطحائي نزد متوكل از امام هادي بدگويي كرد و گفت ابوالحسن سلاح و اموال بسياري دارد. متوكل سعيد حاجب را مأمور كرد تا به خانه حضرت هادي يورش ببرند و اموال آن حضرت را ضبط و او را نزد وي حاضر كنند. وي گزارش بازرسي را چنين نقل مي كند: شبانه با نردباني به بالاي بام خانه ابوالحسن رفتم. نمي دانستم چگونه بايد وارد خانه شوم. ناگهان امام از داخل منزل گفت: اي سعيد! همان جا باش تا برايت شمعي آورند. طولي نكشيد كه با روشنايي شمع وارد محل اقامت حضرت هادي شدم. امام را ديدم كه جبّه و كلاهي از پشم بر تن دارد و سجاده اي حصيري پيش روي اوست. داخل شدم و همه جا را بازرسي كردم، چيزي نيافتم؛ تنها كيسه اي را ديدم كه مهر مادر متوكل بر آن بود. به جستجو ادامه دادم و در محل سجاده، شمشيري را در غلاف ديدم، و كيسه اي ممهور يافتم. آنها را نزد خليفه آوردم. مادر خليفه كه كيسه خود را ديد، به متوكل گفت براي سلامتي تو نذر كرده بودم. كيسه را گشودند، چهارصد دينار در آن بود. خليفه بر آن كيسه زر ديگري افزود و من آن اموال و سلاح امام را بازگردانيدم و از حضرت بابت آن كه بدون اجازه وارد خانه اش شده بودم عذرخواهي كردم. [2] .

به هر حال، امام تلاش مي كرد تا سوءظن فرستادگان متوكل را برطرف سازد، اما بدون شك محل اقامت ايشان از پايگاه هاي مهم مبارزه عليه ستم حاكمان عباسي و مفاسد اجتماعي به شمار مي رفت و شيعيان از نقاط دور و نزديك با امام در ارتباط بودند. با اين حال، دشمن نتوانست مدركي بيابد كه گوياي فعاليت هاي سياسي حضرت است. احتمالاً امام نامه ها و اموال و سلاح ها را در جاي امني پنهان مي كرد و يا آنكه نامه ها با رمز نوشته مي شدند. [3] .

متوكل تصميم گرفت امام را به طور جدي در تنگناي اقتصادي قرار دهد. از اين رو، براي كساني كه حقوق شرعي و هدايا و نذوراتي را خدمت امام مي بردند، بدترين مجازات ها را در نظر گرفت و حتي مؤمنان از ديدار حضرت محروم شدند.

با وجود اينها، هر روز ابعاد وجودي و سيماي معنوي امام نه تنها نزد مردم بلكه در ميان كارگزاران حكومتي بيشتر تجلّي مي يافت و همين امر آتش خشم متوكل را افروخته تر مي ساخت. از اين رو، جلادان امام را در اتاقي محبوس كردند و در صدد قتل او بودند، ولي تحت تأثير مهابت قرار مي گرفتند. سرانجام خليفه در جمع درباريان از درماندگي خود پرده برداشت. امام از رفتارهاي ناپسند متوكل نزد خداوند شكوه كرد. پروردگار متعال هم دعاي او را مستجاب فرمود و سه روز سپري نشده بود كه با توطئه منتصر، ترك ها به كاخ متوكل يورش بردند و او را قطعه قطعه كردند. پس از وي فرزندش منتصر روي كار آمد، اما خلافتش يك سال بيشتر دوام نداشت و با وفات او، مستعين زمام امور را به دست گرفت. [4] .


پاورقي

[1] مورج الذهب، ج2، ص502 ـ 503.

[2] فرهنگ جامع سخنان امام هادي، ص295ـ297؛ امامان شيعه و جنبش هاي مكتبي، ص325.

[3] زندگينامه ي تحليلي پيشوايان ما ائمه دوازده گانه، عادل اديب، ترجمه اسدالله مبشري، ص260.

[4] مروج الذهب، ج2، ص567 ـ 571؛ تحليلي از زندگي امام هادي، ص390؛ دهمين خورشيد امامت، ص100؛ فرهنگ جامع سخنان امام هادي، ص263.