بازگشت

رفتار كريمانه


روزي ابوعبدالله محمد بن قاسم بطحائي كه از خاندان ابوطالب ولي از پيروان بني عباس بود از آن حضرت نزد متوكل بدگوئي كرد و گفت: در خانه ي او اموال و سلاح است. متوكل به سعيد حاجب دستور داد كه شبانه به منزل آن حضرت هجوم برده و تمام اموال و سلاح هايي را كه در خانه ي او يافت مي شود براي وي بياورد. ابراهيم بن محمد اين واقعه را از زبان سعيد حاجب چنين نقل مي كند: شبانه به سراي امام هادي عليه السلام رفتم. نردباني همراه داشتم، به وسيله ي آن خود را به بالاي بام خانه رسانيدم و در تاريكي از پلكان فرود آمدم. نفهميدم كه چگونه به صحن خانه رسيدم كه ناگهان آن حضرت مرا از درون خانه صدا كرد و گفت: «يا سعيد مكانك حتي ياتوك بشمعة؛ سعيد همان جا بمان تا برايت شمع بياورند!» مدتي نگذشت كه برايم شمعي آوردند و من به صحن منزل رفتم. آن حضرت كلاه و رداي پشمين در تن نموده و روي سجاده اش كه بر حصيري پهن بود، رو به قبله نشسته بود. به من گفت: «اين اتاق هاست، برو بگرد.» وارد اتاق ها شدم و آن ها را مورد بازرسي قرار دادم و چيزي در آن ها نيافتم. تنها كيسه زري ديدم كه به مهر مادر متوكل ممهور بود، و كيسه هايي نيز يافتم كه از همان مهر داشتند. امام هادي فرمود: «اين سجاده!» سجاده را بالا زدم، شمشيري يافتم كه غلاف نداشت. من نيز كيسه ها و شمشير را برداشته براي متوكل بردم. چون متوكل به مهر مادرش بر روي كيسه نگريست، كسي را در پي او فرستاد، مادرش نزد او آمد. متوكل درباره ي آن كيسه ها پرسيد و مادرش پاسخ داد: من به هنگام بيماري تو نذر كردم كه اگر بهبودي يابي، ده هزار دينار براي حضرت هادي ببرم و اين دينارها همان است. چنان كه مي بيني امام حتي كيسه ها را باز هم نكرده است!!

متوكل كيسه ي آخر را گشود، در آن چهارصد دينار بود. آن گاه دستور داد كه كيسه ها را پيش كيسه هاي ديگر ببرند و با دينارهايي كه در آن ها بود به علاوه ي شمشير به امام هادي عليه السلام بازگردانند.

وي مي گويد: من كيسه ها را به همراه شمشير دوباره بازگرداندم، از او خجالت مي كشيدم، از اين رو به او گفتم: سرورم! بر من گران بود بدون اجازه ي شما وارد خانه ي شما شوم، اما چه كنم كه مأمور بودم. امام فرمود: «و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون »؛ [1] «آنان كه ستم كردند به زودي خواهند دانست كه بازگشتشان به كجا خواهد بود.» [2] .

رفتار متوكل با آن حضرت به ظاهر محترمانه بود، ولي پيوسته او را تحت نظر داشت و شكوه و جلال اجتماعي آن حضرت را برنمي تابيد.

گاهي به حبس و توقيف و جست وجوي منزل آن حضرت فرمان مي داد و با انواع دسيسه ها سعي مي كرد از شكوه آن حضرت در ميان مردم بكاهد. مثلا هنگامي كه متوكل آن حضرت را بر خلاف ميلش از مدينه به سامرا آورد، اول تصميم گرفت كه از قدر و منزلت آن حضرت در نزد مردم بكاهد، از اين رو ابتدا خود را به آن حضرت نشان نداد بلكه دستور داد امام را پيش از آن كه نزد وي ببرند مدتي در «خان الصعاليك » كه محل تجمع گدايان و مستمندان بود جاي دهند. يكي از پيروان امام هادي عليه السلام به نام صالح بن سعيد، در همان مكان محقر به محضر آن حضرت رسيده و گفت: «فدايت شوم! اينان خواسته اند نور تو را خاموش سازند و جلال و عظمت تو را در ميان مردم بشكنند و براي همين در اين جاي ناپسند شما را فرود آورده اند.» امام هادي عليه السلام با نيروي اعجاز خويش توجه صالح بن سعيد را به نقطه اي جلب نمود و با دست مبارك خويش محلي را نشان داد. وقتي صالح به آن جا نگاه كرد، باغ هاي سرسبز و قصرهاي زيبايي را مشاهده نمود كه از ديدن آن همه مناظر حيرت انگيز، چشم هايش خيره شده و تعجب نمود. امام هادي عليه السلام در اين هنگام به وي فرمود: «حيث كنا فهذا لنا يا ابن سعيد لسنا في خان الصعاليك؛ [3] اي پسر سعيد، هر جا كه باشيم اين براي ما مهيا است، ما در سراي گدايان و بيچارگان نيستيم.»

به اين ترتيب توطئه هاي متوكل يكي پس از ديگري با شكست مواجه مي شد و هر روز كه بر زندگي حضرت هادي عليه السلام مي گذشت، ابعاد وجودي و چهره ي الهي و سيماي ملكوتي آن گرامي، در ميان مردم و حتي دولتمردان حكومتي تجلي بيشتري پيدا مي كرد. بدين جهت خشم و كينه ي متوكل نسبت به آن حضرت افزايش مي يافت، تا جايي كه وجود امام عليه السلام براي او غير قابل تحمل گرديد و تصميم گرفت آن حضرت را به قتل برساند. [4] .


پاورقي

[1] الشعرا/ 227.

[2] بحارالانوار، ج 50، ص 199 و 200.

[3] بحارالانوار، ج 50، ص 132 و 133.

[4] همان، ص 194 و 195.