بازگشت

ابن سكيت يعقوب بن اسحاق اهوازي


ابن سكيت، نزد امام جواد و امام هادي (ع) از احترام زيادي برخوردار بود و از ياران خاص ايشان به شمار مي رفت. همچنين او از امام جواد (ع) روايات و مسائلي نقل كرده است. [1] .

محل ولادت او «دورق اهواز» بود. دورق يكي از مراكز علمي و فرهنگي كهن ايران اسلامي است و علما، خطبا و شعراي شهيري از اين منطقه برخاستند؛ چنان كه امروزه كلمه ي «دورقي» را در پي نام بسياري از علماي بزرگ مي بينيم.

البته برخي بغداد را محل ولادت اين شخصيت بزرگ شيعي مي دانند.

نام او را «يعقوب» و كنيه اش را ابويوسف نهادند. پدرش اسحاق نام داشت. اين مرد صالح و درستكار در فنون ادبيات عرب، به ويژه لغت و شعر، استاد شمرده مي شد. دوستدار دانشمندان بود و از اصحاب كسائي، يكي از قراي سبعه، به شمار مي آمد.

اسحاق اديبي فرزانه و شاعري زبردست بود؛ ولي براساس آموزه هاي اسلامي سكوت را بر سخن ترجيح مي داد. به تدريج در سايه ي افراط درسكوت، به «سكيت» (بسيار سكوت كننده) شهرت يافت. بدين سبب، فرزندش را ابن سكيت خواندند.

ابن سكيت بر اثر دعاي پدر و تلاش هاي مستمرش در علوم مختلف اسلامي صاحب نظر گرديد؛ به طوري كه وي از علماي برجسته ي ادبيات عرب به شمار مي رفت و در علم فصاحت و بلاغت و اشعار عرب يد طولايي داشت و كتاب مشهور «تهذيب الالفاظ و اصلاح المنطق» در ادبيات، اثر او است.

ابن خلكان از يكي از علما چنين نقل مي كند: كتابي در لغت بهتر از «اصلاح المنطق» از جسر (پل) بغداد نگذشته است. بدون ترديد در اين كتاب سودمند و جامع، بسياري از لغات گردآمده است و در نوع خود با اين حجم بي نظير است. «وزير مغربي» اين كتاب را مختصر كرده و «خطيب تبريزي» به تنقيح و تهذيب اين كتاب پرداخته است.

ابن خلكان به نقل از ابوالعباس المبرد مي گويد: «كتابي بهتر از اصلاح المنطق ابن سكيت در ميان مؤلفين بغداد نديدم».

و ثعلب مي گويد: اصحاب ما اتفاق نظر دارند كه پس از ابن اعرابي، كسي آگاه تر از ابن سكيت در علم لغت يافت نشده است. [2] .

سرانجام اين يار وفادار و عالم بزرگ شيعي، به دست متوكل ملعون به شهادت رسيد و در اين هيچ اختلافي وجود ندارد؛ اما در چگونگي شهادتش اختلاف است.

عبدالرحمان بن محمد بن انباري در كتاب نزهةالالباء و محمد بن احمد ازهري در كتاب تهذيب اللغه چنين آورده اند:

علت خشم متوكل كه باعث قتل ابن سكيت شد، اين بود كه روزي مردي قرشي و ابن سكيت و متوكل مشغول سخن گفتن بودند خليفه كه در پي آزار مرد قرشي بود، ابن سكيت را فرمان داد تا به وي دشنام دهد.

ابن سكيت كه اين را خلاف اخلاق مي دانست، به امر خليفه توجه نكرد و ناسزا نگفت؛ خليفه اين عمل ابن سكيت را ناپسند شمرده، به مرد قرشي گفت: همان كاري كه ابن سكيت درباره ي تو انجام نداد، انجام ده.

مرد قرشي كه از متوكل مي ترسيد، به فرمانش عمل كرد و لب به ياوه گويي گشاد. ابن سكيت با مشاهده ي اين بي احترامي، از كرده ي خود پشيمان شد و گفت: اي خليفه! اينك به فرمانت عمل مي كنم و او را ناسزا مي گويم.

متوكل گفت: آنچه اكنون مي گويي، انتقام است، نه اطاعت امر من.

سپس به نوكران تُركش فرمان داد تا ابن سكيت را بزنند. آنها چنان لگد بر شكمش كوفتند كه بيهوش گرديد. سپس او را بر دوش گذاشته، به خانه اش بردند. استاد دو روز بعد، به سبب صدمات و جراحات عميق به شهادت رسيد.

درباره ي شهادت اين بزرگ مرد، روايت مشهور ديگري نيز وجود دارد كه اكثر منابع نيز آن را تأييد مي كنند. روزي متوكل وارد كلاس فرزندانش شد و با ايشان گفتگو كرد و به ابن سكيت گفت: از تو مي خواهم آنچه در دلت پنهان كرده اي، آشكار كني. بگو بدانم آيا فرزندان مرا بيشتر دوست داري يا فرزندان علي بن ابي طالب: حسن و حسين را؟

ابن سكيت از اين سخن گستاخانه سخت عصباني شده و گفت: به خدايِ عليِ اعلي سوگند، رتبه و مقام كمترين غلامان آن حضرت كه قنبرحبشي است، از تو و فرزندانت بسي بالاتر و عظيم تر است. اين عقيده با وجودم آميخته و از من جدا نمي شود.

متوكل كه انتظار چنين صراحتي را نداشت، خشمگين شد و به غلامانش دستور داد زبان استاد را از پشت سرش بيرون آورند.

گروهي براين عقيده اند كه گردآوري اشعار «كميت اسدي» بزرگ شاعر شهيد شيعه، از سوي «ابن سكيت» سبب شهادت او شد؛ اين كار، مذهب واقعي اش را نمايان ساخت. متوكل در پي بهانه اي بود تا ابن سكيت را به اظهار عقيده ناگزير سازد. بنابراين به كلاس درس فرزندانش رفت و آن پرسش را مطرح كرد. افزون براين، گروهي سودجو و شيعه ستيز كه چه بسا به مذهب واقعي ابن سكيت پي برده بودند، در پي تحريك متوكل عليه او بودند.

«ازهري» در «تهذيب اللغه» مي گويد: پس از شهادت استاد بي درنگ ده هزار درهم ديه او را به خانواده اش پرداخت كردند.

اين كردار نشان مي دهد كه نقشه ي قتل ابن سكيت از پيش طراحي شده بود.

شهادت آن بزرگوار در دوشنبه پنجم رجب سال 243 يا 244 يا 246هجري تحقق يافت.


پاورقي

[1] تنقيح المقال، ج3، ص329.

[2] الكني و الالقاب، ج1، ص314.