بازگشت

مهدي موعود مولود سامرا


روز نيمه شعبان(255 ق) [1] نخستين روز، از آخرين بهاران تاريخ بود، و بهار آخرين از چهارده بهار هميشه سبز تشيع، در راه، و آخرين فصل از تكامل تاريخ، در شرف شكفتن بود كه درست، پيش از آن كه سپيده ي فجر شكافته شود آخرين آفتاب از آسمان امامت و ولايت، از سپهر سامرا طلوع كرد.

آن روز تمام تاريخ، به يك باره تولد يافت، تو گويي بار ديگر خاتم رسولان و اشرف پيامبران حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و اله و سلم متولد شد و اميرمؤمنان علي عليه السلام آن عين عدالت و علم، ميلادي دوباره و تولدي تازه يافت و امام حسن، آن حسن هستي و لطف لطيف وجود، پا به عرصه ي گيتي گذاشت و امام حسين آن خلاق حماسه ها و پدر پيشوايان، ديگر بار، متولد گشت و با ولادتش شجاعت و شهامت را جاني جاودانه و حريت و حماسه را حياتي پايدار و ابدي



[ صفحه 29]



بخشيد.

شگفتا، مولود سامرا، سامرا را «سر من راي» [2] ساخت پس از آنكه «ساء من رأي» [3] بود و با ميلاد مباركش، شوكت و هيبت محمديه را بار ديگر احيا كرد و نام و ياد او صلي الله عليه و اله و سلم را در دلها جاودانه ساخت و نام حضرتش را ورد بندگان خاص خدا كرد با همان اسم مقدس و با همان كنيت مخصوص، يعني حضرت ابوالقاسم، محمد صلي الله عليه و آله و سلم، مسمي و مكني گشت.

پس از شكفتن غنچه ي نرگس بود كه اسم مبارك محمدي صلي الله عليه و آله و سلم گل كرد و دفتر دل پر شد از نور واژه هاي بي نظيري چون:

مهدي موعود، قائم منتظر، صاحب الزمان، ولي عصر، حجت حق، امام منصور، يار غايب، بقية الله اعظم، خلف صالح، دادگستر جهان، آخرين اميد، خاتم الأوصيا، يوسف زهرا، صاحب دلها، مردم ديده ها، حضرت حامد و حميد و محمود، ابوصالح، ابو جعفر، امام رضي و زكي و نقي و تقي و هادي و مهدي و....

عجبا مگر ممكن است كه حديث آن حبيب روحي فداه در بيان آيد، هيهات!

تا قيامت گر بگويم اين كلام

صد قيامت بگذرد، اين ناتمام



[ صفحه 30]



در نيابد حال پخته هيچ خام

پس سخن كوتاه بايد والسلام

پس به صورت خيلي فشرده به ذكر مجملي از تاريخ آن جميل، بسنده مي كنيم و بس.

مادر حضرتش را اسم چندي نقل شده كه شايد همه صحيح باشند، مثل: نرگس، سوسن، مليكه، حليمه، و..... [4] .

و پس از پنج سال كه امام عجل الله تعالي فرجه الشريف در سايه سار پدرش حضرت امام حسن عسكري عليه السلام در ناحيه مقدسه ي سامرا به سر مي برد، غايب شد و با شهادت پدرش، امامت و غيبت صغراي آن حضرت آغاز شد تا سال 329 ق كه غيبت صغري تمام و غيبت كبري شروع مي شود و تا امروز نيز ادامه دارد، و آن خورشيد خدا از پس ابرهاي غيبت، پرتو افشاني مي كند.

باش تا صبح دولتش بدمد

اين هنوز از سپيده ي سحر است

و امروز نيز كه بيش از يازده قرن و نيم از آن روز مي گذرد، ياد دل انگيز آن حضرت حيات دلها و مهرش روشني ديده هاست و در اين مدت طولاني روزي نيست كه در گوشه و كنار دنيا، دردمندي دل به او ندهد و سفره دل را خطاب به آن حضرت نگشايد، چه دلسروده ها كه در انتظار او نسروده شده است و در دفتر دل اين كمترين هم اگر نوري بوده



[ صفحه 31]



باشد تنها در سايه سار لطف آن يوسف زهرا عليه السلام بوده و بس.

و حال كه سخن اينجا رسيد و دل بشكست، بد نيست عرض ارادتي به ساحت قدس حضرتش كرده باشيم و چند بيت شعري را كه خيلي بيش از اينها سروده و ورد شب و روزم كرده ام، از آن دفتر دل، به اين صحيفه كه صحبت از سامرا، مولد آن يار مي كند منتقل كرده باشيم، تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد:

بيا كه شمع درونم به شعله هاي پسين

خبر زخاتمه ي طول انتظار من است

ميان ماندن تاريك و رفتني روشن

چو شمع سوختن و رفتن افتخار من است

در آسمان دلم ابرهاي باراني

حجاب تابش مهر اميد مي گردند

همين كه چشم تو با غمزه، رعد و برقي زد

تمام آب شده، ناپديد مي گردند

به روي صورت زردم چو برگ پاييزي

طراوت سحر و شبنمي نمي بينم

اگر چه ساحت دل خود غزلسرايي هست

براي درد دلم محرمي نمي بينم



[ صفحه 32]



به پشت پنجره ي دل نشسته ام تنها

هميشه چشم به راهم كه يار مي آيد

خدا نكرده نيامد اگر، زبانم لال

زدست اين دل خسته چه كار مي آيد

اگر چه قصه عشاق قصه ها دارد

در اين عقيده يقين دارم اشتباهي نيست

علي كه نيست، به جاي خودش، به نخلستان

براي درد دلم، اين عجب كه چاهي نيست

بيا كه اين دل تنگم به كنج تنهايي

گرفته زانوي غم در بغل غريبانه

بگير دست دلم را ز جا بلندش كن

بحق ساقي كوثر، امير ميخانه



[ صفحه 33]




پاورقي

[1] مجموعه ي نفيسه، ص 137.

[2] شاد و مسرور شود هر كس كه ببيند.

[3] زار و دلگير شود هر آن كه بيند.

[4] مجموعه ي نفيسه، ص 26 و 138.