بازگشت

حماسه ي دجيل


در سال 1361 ش. (هفتم تموز 1982 م.) به جهادگران مبارز شيعي [1] خبر رسيد كه صدام تكريتي با هيأت همراهش، امروز مي خواهد از شهر دجيل و نواحي آن ديدن كند. وصول اين خبر و حصول اطمينان به اعتبار آن، زماني پيش دليرمردان دجيلي تحقق يافت كه تنها نيم ساعت به رسيدن صدام به منطقه ي دجيل مانده بود، يعني در ساعت 2 بعدازظهر آن روز خبر به مجاهدان حزب الدعوه رسيد و درست در ساعت 2/30 بعدازظهر همان روز صدام با همراهان خود كه تا دندان مسلح بودند به منطقه رسيدند.

با اين همه در اين مدت كوتاه، شيعيان رشيد دجيل و سامرا در چند موضع استقرار يافته و در كمين صدام،



[ صفحه 96]



آن حجاج ثاني و يزيد زمان نشسته بودند، و تازه لحظه شماري مي كردند كه سر و كله ي نرون عرب و هيأت همراه پيدا گشت. گروه اول مبارزين وارد عمل شدند و ماشيني كه صدام را حمل مي كرد، با اسلحه هاي آتشين خود به رگبار بستند.

در اين عمليات متهورانه چند نفر از محافظان صدام، از جمله، عكاس ويژه ي وي، در مقابل ديدگان بهت زده ي سفاك عراق كشته شدند ولي از آنجايي كه ماشين مخصوص ضد گلوله بود آسيب چنداني به شخص سفاك نرسيد و ماشين با سرعت و دست پاچگي از معركه دور شد، چنان كه يك كودك و دو زن عابر را زير گرفت و كشت. در اين گير و دار، دوباره گروهي از مجاهدان شيعي عراق به ماشين صدام يورش بردند و آن را به آتش كشيدند. زد و خورد سنگيني ميان مبارزان دجيل و محافظان صدام در گرفت و صدام سفاك با چهره ي ترسناك و لرزان توانست - در حالي كه زخم خورده بود - ماشين را ترك كند و به نزديكترين درمانگاه منطقه پناه برد. چنان بود كه ديكتاتور عراق بار ديگر از آتش قهر مظلومان گريخت.

اما قضيه به اينجا خاتمه پيدا نكرد، با فاصله اندكي گروه دوم از مجاهدان حزب الدعوه از راه رسيدند و جنگ سختي باز ميان مبارزان شيعه و محافظان و سربازان صدام سفاك درگرفت، اين در حالي بود كه



[ صفحه 97]



تعداد محافظان ويژه به هزار عنصر مي رسيد تازه اين تعدا هم مدام در حال افزايش بود چرا كه پي در پي عناصر عفلقي به سربازان صدام مي پيوستند و با وجود اين همه و در عين اين كه هشت هواپيماي جنگي نيز از آسمان، سربازان را ياري مي كردند حماسه دجيل تا غروب آن روز ادامه داشت و گروه گروه مجاهدان شيعي و مردم دلير منطقه حتي شيرزنان دجيل به ياري مبارزان مظلوم مي شتافتند.

فرداي آن روز نيز جنگ به شدت ادامه داشت و قواي رژيم بعث با كمك دوازده جنگنده ي هوايي و يك لشگر زرهي با چندين تانك و زره پوش، ساعت به ساعت به دايره ي جنايت خويش مي افزودند و لحظه به لحظه دست به جنايتهاي هولناكي مي زدند، خود فروختگان صدامي كه تعدادشان به دوازده هزار نفر رسيده بود شهر دجيل و باغها و گندم زارهاي آن را به خاك و خون مي كشيدند.

دليرمردان و شيرزنان دجيل نيز از پشت بامها و از بالاي درختان از خود و از شهر و ديار خود با شهامت و رشادت دفاع مي كردند، ديگر سامرا، كربلا شده بود و جاي جاي دشت دجيل، آغشته به خون فرزندان عاشورا، قتلگاه قهرمانان و مشهد شهيدان گشته بود، شهر پر از شهيد و زخمي گشته بود كه چون آلاله هاي سرخ در حال پر پر شدن بودند، اين بار نيز خيلي از خوبان و محبوبان داشتند ختم سوره ي پرواز را جشن



[ صفحه 98]



مي گرفتند، از طرفي ديگر سرسپردگان سفاك، از كشته پشته مي ساختند و خود را هر چه بيشتر در چاه مذلت و لعنت مي انداختند.

چهار روز پي در پي سربازان صدام، شهر دجيل را ميدان تاخت و تاز جنايت ساخته بودند، سقفها را بر سر بچه ها و پير مردان و زنان آوار مي كردند و هر كس را كه مي ديدند به رگبار مسلسلها مي بستند، چنان كه نوشته اند در دجيل ساختمان سالمي نماند، يزيديان تكريتي به شهر نيز قناعت نكردند و در تعقيب مردم مسلمان و مظلوم شهر، باغات و كشت زارها را كشتارگاه كردند، مزارع و بوستانها را تا امتداد صدها هكتار به آتش كشيدند.

حديث حماسه ي دجيل و روايت تلخ عراق به اينجا خاتمه نيافت سرسپردگان سفاك ماهها، بلكه سالها پس از اين جريان جانگداز نيز به جنايات خويش ادامه دادند و هرگز دست از سر مردم مظلوم و بي دفاع دجيل برنداشته بودند تا اينكه آه مظلومان بالأخره كار خود را كرد، صدام نيز به دام افتاد و تاريخش به سر آمد و در دادگاه به خاطر همين جناياتي كه در دجيل و شهر بلد مرتكب شده بود به مرگ محكوم و به دار آويخته شد.


پاورقي

[1] جوانان رشيدي كه مرتبط با حزب الدعوة اسلامي عراق بودند.