بازگشت

عنايت به دشمن


در روايتي آمده است: متوكل گرفتار دمل و قرحه اي شد به طوري كه مشرف به مرگ گشت و كسي جرأت نمي كرد كه بر آن دمل نيشتر بزند.

مادرش نذر كرد كه اگر پسرم از اين مرض شفا يابد، پول زيادي را براي امام هادي عليه السلام بفرستد. اين در حالي بود كه طبيبان و جراحان از درمان متوكل عاجز و متحير شده بودند.

در اين ميان فتح بن خاقان كه انيس، طبيب، وزير و مشير متوكل بود گفت: اگر از



[ صفحه 38]



ابوالحسن مي پرسيديد، خوب بود. شايد او دارو و علاجي براي اين دمل بفرمايد.

كسي را نزد امام هادي عليه السلام فرستادند، آن حضرت فرمود:

خذوا كسب الغنم و دققوه بماء الورد و وضعوه علي الخراج، فانه نافع باذن الله ان شاء الله تعالي.

پشكل گوسفند را در گلاب نرم كرده، بر دملش گذاريد كه نافع است ان شاء الله.

چون فرستاده برگشت و آن دوا را گفت: حضار شروع كردند به خنديدن و استهزاء نمودن.

فتح بن خاقان گفت: اين دستور اگر نفع نداشته باشد، ضرر هم ندارد و بايد امتحان كرد، من اميدوارم نافع باشد.

پس طبق دستور حضرتش عمل كردند و مرهم را روي دمل قرار دادند، طولي نكشيد كه فوري درد تسكين يافت و متوكل خوابيد و با فاصله ي كمي دمل سر باز كرد و زخم خوب شد و متوكل از مرگ نجات يافت.

مادرش خوشحال شد و مبلغ دو هزار دينار در كيسه گذاشت و مهر نموده، خدمت آن حضرت فرستاد.

وقتي متوكل خوب شد و چند روزي از اين حادثه گذشت، دشمنان اهل بيت عليهم السلام به قصد سخن چيني به متوكل گفتند: ابوالحسن عليه السلام مال و سلاح بسيار تدارك ديده و به فكر خروج است.

متوكل باور كرد و به سعيد حاجب امر نمود كه شبانه و بي خبر، به خانه ي آن حضرت بروند و هر مال و سلاحي كه ديدند بياورند.

نصف شب سعيد حاجب با جمعي به خانه ي امام هادي عليه السلام ريختند و چون تاريك بود راه را گم كردند و متحير بودند كه ناگاه آن حضرت صدا زد:اي سعيد! صبر كن تا چراغ بياورم و خود حضرت راهنمايي نمود، سعيد ديد حضرت لباس پشمي پوشيده و روي حصيري مشغول نماز است.

حضرت فرمود: بگرد و تفحص كن.



[ صفحه 39]



سعيد گشت و در طاقچه كيسه اي ديد كه به مهر مادر متوكل مهر شده بود. سعيد آن را نزد متوكل آورد و او در مورد آن كيسه از مادرش سؤال كرد.

گفت: هنگام بيماري تو من به حضرت متوسل شده و براي تو نذر كرده بودم. متوكل نيز كيسه اي اضافه كرد و نزد آن حضرت فرستاد و عذرخواهي كرد. [1] .


پاورقي

[1] كشف الغمه، فصول المهمه، حديقه الشيعه، ص 614، منتهي الآمال: ص 255 و 256.