بازگشت

پرداخت بدهي سنگين


شيخ اربلي رحمه الله مي نويسد:

روزي امام هادي عليه السلام از سامرا جهت امر مهمي به طرف قريه اي رفت. مرد اعرابي به طلب آن حضرت به سامرا آمد. گفتند: حضرتش به فلان قريه رفته است.



[ صفحه 48]



آن عرب به قصد آن حضرت به آن قريه رفت. چون به خدمت آن جناب رسيد، حضرت از او پرسيد: چه حاجت داري؟

گفت: من مرد عربي از متمسكين به ولايت جدت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هستم. گرفتار بدهكاري سنگيني شده ام كه كسي جز تو آن را ادا نمي كند.

فرمود: خوش باش و شاد باش.

آن گاه مرد عرب در همان جا ماند، هنگامي كه صبح شد حضرت به او فرمود: من نيز حاجتي به تو دارم كه تو را به خدا قسم كه خلاف آن انجام ندهي.

اعرابي گفت: مخالفت نمي كنم.

آن حضرت به خط خود نامه اي نوشت و در آن اعتراف كرد كه به اعرابي بدهكار است و مقدار آن را در آن نامه تعيين كرده بود كه زيادتر از ديني كه او داشت و فرمود: اين نامه را بگير. وقتي من به سامرا رسيدم، نزد من بيا در آن هنگامي كه نزد من جماعتي از مردم باشند و اين وجه را از من مطالبه نما و بر من تندي كن و تو را به خدا قسم كه خلاف اين نكني.

عرب گفت: چنين كنم و نامه را گرفت.

آن گاه كه حضرتش به سامرا رسيد، و نزد آن حضرت جماعت بسياري از اصحاب خليفه و غير ايشان حاضر شدند. مرد عرب آمد و آن نامه را بيرون آورد و بدهي خود را مطالبه كرد و همان گونه كه حضرت به او امر فرموده بود، رفتار كرد.

حضرت به نرمي و ملايمت با او تكلم كرد و عذرخواهي نمود و وعده داد كه وفا خواهم كرد و تو را خوشحال خواهم ساخت.

اين خبر به متوكل رسيد. دستور داد كه سي هزار درهم به آن حضرت بپردازند. وقتي آن پول ها به آن حضرت رسيد، گذاشت تا آن مرد آمد. فرمود: اين مبلغ را بگير و دين خود را ادا كن و ما بقي آن را خرج اهل و عيال خود كن و ما را معذور دار.

اعرابي گفت: يابن رسول الله! به خدا سوگند! آرزوي من كمتر از يك سوم اين مال بود، ولي (الله اعلم حيث يجعل رسالته). آن مبلغ را گرفت و رفت. [1] .



[ صفحه 49]




پاورقي

[1] منتهي الامال: ج 2، ص 363.