بازگشت

اعجازي ديگر


در اين جا مناسب است با توجه به غربت حرم كاظمين عليهماالسلام معجزه اي از امام كاظم و امام جواد عليهماالسلام بيان كنيم:

در خزائن نراقي رحمه الله اين گونه آمده است:

در سال 1210 هجري به عزم زيارت بيت الله الحرام وارد بغداد شدم. چند روزي در بقعه متبركه كاظمين عليهماالسلام به جهت اجتماع كاروان توقف كردم. شب جمعه اي با جمعي از احباء و همسفران در روضه متبركه امامين همامين بودم. بعد از آن كه از تعقيب نماز عشاء فارغ شدم و ازدحام مردم كم شد، برخاستم و به بالاي سر مبارك آمدم كه دعاي كميل را در آن جا با حضور قلب كامل تلاوت نمايم.

آواز جمعي از زنان و مردان عرب را بر در روضه مقدسه شنيدم به نحوي كه مانع حضور قلب شد و صدا بسيار بلند شد. به يكي از رفقا گفتم: سوء ادب اعراب را ببينيد كه در چنين موضعي، در چنين وقتي، چنين صدا را بلند مي كنند؟!



[ صفحه 203]



چون صداي ايشان طول كشيد، من با يكي از رفقا برخاستم كه به پايين پاي مقدس آمديم تا ببينيم علت غوغا چيست.

ديدم شيخ محمد كليددار بر در روضه مقدسه ايستاده و چند زن عرب داخل روضه مقدسه شدند و يكي از آنها گريبان سه زن ديگر را گرفته و مي گويد: كيسه پول مرا يكي از شما دزديده ايد و ايشان منكر بودند.

آن زن گفت: در همين موضع متبرك قفل ضريح را گرفته، قسم به اين دو بزرگوار ياد كنيد تا من از شما مطمئن شوم و گريبان شما را رها كنم.

من و رفقا ايستاديم كه ببينيم كار ايشان به كجا مي رسد. يكي از زنان در نهايت اطمينان قدم پيش نهاده و قفل را گرفته و گفت:

يا أباالجوادين! أنت تعلم اني بريئة؛ اي پدر دو جواد! تو مي داني كه من از اين تهمت بري هستم.

آن زن صاحب پول گفت: برو كه من از تو مطمئن شدم.

آن ديگري قدم پيش گذارده همان گونه تكلم كرد و رفت.

زن سومي آمد و قفل را گرفته، همين كه گفت: «يا أباالجوادين! أنت تعلم اني بريئة» ديدم از زمين به نحوي بلند شد كه گويا از سر ضريح مقدس گذشته و بر زمين خورد و يك دفعه رنگ او مانند خون بسته و چشم هاي او نيز چنين شد و زبان او بالا آمد.

شيخ محمد صدا به تكبير بلند كرد و ساير اهل روضه نيز تكبير گفتند. شيخ محمد دستور داد كه آن زن را كشيده و در يكي از صفه رواق مقدس گذاردند.

ما نيز مانديم كه ببينيم امر به كجا منتهي مي شود. آن زن هم چنان بي هوش بود. تا نزديكي هاي سحر اين قدر به هوش آمد كه با اشاره فهمانيد كه كيسه پول آن زن را كجا گذارده ام. بياوريد و بدهيد.

خانواده ي او چند گوسفند به جهت كفاره ي عمل او ذبح كرده، تصدق كردند كه آن زن خلاص شود و تا صبح در همان حال بود كه در همان روز وفات يافت. [1] .



[ صفحه 204]




پاورقي

[1] خزائن مرحوم نراقي: ص 392.