بازگشت

صدا و لحن نيكو


حكايت سوم: معظم له فرمودند:

بار ديگر در همان زمان اقامت در سامرا چندي در سرداب مقدس شب ها بيتوته مي كردم. شب هاي زمستان بود. در اواخر يكي از آن شب ها كه در سرداب مقدس بودم، ناگاه صداي پايي شنيدم. با آن كه در سرداب بسته بود، فوق العاده وحشت نمودم كه شايد يكي از مخالفان شيعه و از دشمنان اهل بيت عليهم السلام باشد. شمعي كه با خود داشتم خاموش شده بود، اما صدا و لحن نيكويي به گوشم رسيد كه فرمود:

سلام عليكم و نام مرا به زبان آورد.

من جواب دادم و عرض كردم: شما كي هستيد؟

فرمود: يكي از بني اعمام شما.

عرض كردم: در سرداب بسته بود شما از كجا وارد شديد؟

سيد فرمود: ان الله علي كل شي ء قدير.

من عرض كردم: اهل كجا هستيد؟

فرمود: اهل حجازم.

سيد حجازي فرمود: چرا در اين وقت به اين جا آمده ايد؟

عرض كردم: حوائجي دارم و به جهت آنها متوسل شده ام.

فرمود: جز يك حاجت بقيه ي حوائج شما برآورده خواهد شد.

سپس آن سيد حجازي سفارش هايي را كردند، از جمله تأكيد بر اقامه ي نماز جماعت، مطالعه ي فقه حديث، تفسير، صله ي رحم، رعايت حقوق استادان و معلمان و تأكيد در مطالعه و حفظ «نهج البلاغه» و ادعيه ي «صحيفه ي سجاديه».

من از آن سيد حجازي خواستم كه براي من به درگاه الهي دعا كند.

آن بزرگوار دست ها را به سوي آسمان برداشت و عرض كرد:

الهي بحق النبي و آله اين سيد را موفق به خدمت شرع بفرما، حلاوت مناجات با خود را به او بچشان، حب او را در قلوب مردم جاي ده و او را از شر و كيد شياطين، مخصوصا حسد مصون فرما.



[ صفحه 209]



در طي صحبت آن سيد حجازي قدري تربت حضرت سيدالشهداء عليه السلام را كه با هيچ چيز مخلوط نبود و به اندازه ي چند مثقال بود، به من داد كه مختصري از آن تربت هنوز در نزد من است و يك انگشتر عقيق هم به من داد كه هنوز هم آن را دارم و آثار فراواني از آن ديده ام.

پس از آن زمان ناگاه فهميدم كه آن سيد حجازي ناپديد شد و من آن زمان فهميدم كه آن سيد حجازي امام زمان عليه السلام بوده است و متأسفانه در وقت حضور وي ندانستم.