بازگشت

ملاحظه ي غربت


حكايت چهارم: آيت الله ابن العلم دزفولي در كتاب «منتخبات» خود، داستان ديگري از تشرف معظم له، به زيارت ولي الله اعظم امام زمان - عجل الله تعالي فرجه الشريف - نقل كرده است، ولي نامي از معظم له نبرده، بلكه نوشته است: يكي از زعما و بزرگان در سال 1358 قمري داستان تشرف خود را برايم چنين املا كرد كه:

زمان اقامتم در سامرا در ثلث آخر شب جمعه اي براي بعضي از حوائج قلبيه بدون اطلاع رفقا از مدرسه بيرون رفتم و به سوي سرداب مقدس شتافتم و مشغول توسل به وجود مبارك صاحب الامر عليه السلام شدم. شمعي كه همراه داشتم روشن كردم و شروع به خواندن زيارت ناحيه ي مقدسه نمودم، به مجرد روشن شدن شمع شخصي از اهل سنت كه احساس نموده بود، كسي در سرداب مقدس است به طمع مال و از روي عداوت مذهبي وارد سرداب گرديد و در حالي كه - چاقو يا خنجري - در دست داشت به من حمله كرد.

و من گويي ملهم شدم به اين كه شمع را خاموش نمايم و چنين كردم و هراسان از هول جان به اطراف مي دويدم و آن شخص سني نيز مرا تعقيب مي كرد تا اين كه در آن تاريكي عباي مرا گرفت و من در آن حال اضطرار حقيقي، متوجه ولي عصر عليه السلام شده و بي اختيار عرض كردم: يا صاحب الزمان!

ناگهان شخص ديگري در سرداب پيدا شد و صيحه اي بر آن شخص سني زد كه در همان حال افتاد و من نيز از شدت ترس حالت غشوه و ضعف پيدا كردم.

پس از اندكي به هوش آمدم و ديدم كه سرم در دامن كسي است و با كمال ملاطفت



[ صفحه 210]



مشغول به هوش آوردن من است. چشمانم را باز كردم و ديدم كه شمع روشن است و آن شخص كه سر مرا به دامن گرفته در زي اعراب باديه ي اطراف شهر نجف است.

آن شخص چند دانه ي خرما به من مرحمت كرد كه هسته نداشتند، در آن حال متوجه اين مطلب نبودم، ولي پس از خوردن آنها و ناپديد شدن آن شخص متوجه شدم كه دانه هاي خرما بدون هسته بودند.

آن شخص فرمودند: خوب نيست در چنين موارد خوف، تنها به اين جا بيايي.

سپس اضافه كردند كه اين چند نفر شيعه كه در سر من رأي هستند، ملاحظه ي غربت عسكريين عليهماالسلام نمي نمايند و اقلا در شبانه روز، هر كدام از آنها دو مرتبه به حرم عسكريين عليهماالسلام مشرف نمي شوند!

بعد طي مكالماتي كه بين من و آن شخص رد و بدل شد، ايشان اظهار غربت اسلام و اين كه بايد آن را ياري كرد، نمود و مطالب ديگر نيز بيان فرمود كه از آن جمله آرزوي ايشان مبني بر پيدا كردن كتاب شريف «رياض العلماء» ميرزا عبدالله افندي بود و اتفاقا از اين كتاب تمجيد فراواني نمود.

به مجرد اين كه از خيال من گذشت كه شخص عرب بدوي را چه مناسبت است با اين سخنان و با اين كتاب، كه در آن حال آن شخص ناپديد شد و من كه تازه متوجه شده بودم چه سعادتي نصيبم شده بود و قدر آن را ندانستم، واله و حيران به تفحص پرداختم، ولي اثري از آن شخص عرب نيافتم.

از كثرت تأثر و شدت تألم مفارقت آن وجود مبارك مات و مبهوت از سرداب بيرون آمدم در حالي كه آن شخص سني همان طور مدهوش افتاده بود و من به سوي حرم عسكريين عليهماالسلام شتافتم.

ابن العلم دزفولي در كتابي ديگر كه زندگي نامه آيت الله العظمي مرعشي نجفي را تا سن 24 سالگي ايشان با املاي خود معظم له تقرير كرده، عين اين داستان را درباره ي خود معظم له آورده است. [1] .



[ صفحه 211]




پاورقي

[1] منتخبات ابن العلم دزفولي: ص 388 و زندگي نامه ي حضرت آيت الله العظمي مرعشي نجفي دستنويس ابن العلم: ص 17.