بازگشت

در راه زيارت


مرحوم آيت الله شاهرودي حدود دويست و شصت بار از نجف به كربلا پياده رفتند، حتي در سن نود سالگي هم اين طور زيارت كردن را ترك نكردند و در چند سال آخرعمر شريفشان با ماشين مي رفتند.

در يكي از سفرها جناب آقاي حاج شيخ محمد ابراهيم جناتي تاشي شاهرودي كه تقريرات حج مرحوم سيد را نوشته است و حاج آقا سيد علي شاهرودي با آيت الله شاهرودي به زيارت مي رفتند، در بين راه مرحوم آقا از ماشين پياده مي شدند و زوارهاي پياده را تشويق مي كردند و آن عشاير عرب را كه از زوارها با چاي، ناهار، شام، شيريني و ميوه پذيرائي مي كردند مورد لطف قرار مي دادند.

در بين راه آقاي جناتي اظهار داشت كه ما هم يك چايي پيش اين ها بخوريم.

آقاي شاهرودي گفتند: چايي پيش از پير زن است مي خوريم.



[ صفحه 229]



ما حركت نموديم تا آن كه به دو فرسخي كربلا رسيديم، در سمت راست جاده ديديم يك پيرزني با عشق و علاقه يك عدد كتري سياه و يك قوري بست خورده و دو عدد استكان خاك آلوده داشت كه خدا شاهد است هيچ گدايي حاضر نمي شد در آنها چاي بخورد و اين كتري را روي آتشي كه از پهن خشك شده گاو درست كرده بود، گذاشته و منتظر مهمان است كه همان زوارهاي امام حسين عليه السلام باشند.

آقاي شاهرودي به آقاي جناتي فرمودند كه محل خوردن چايي اين جا است، نزد اين پيرزن بايد چايي خورد.

آقا سيد علي مي گويد: هر سه از ماشين پياده شديم و روي خاك ها نزد پيرزن كه چشم هايش ضعيف شده بود نشستيم، پيرزن به زحمت نگاه كرد، ديد سه نفر عمامه به سر هستند كه از چايي جوشيده او دارند مي خورند، از راننده در حالي كه گريه مي كرد پرسيد: اين آقاي بزرگوار كيست؟

راننده كه ابوياس نام داشت گفت: اين سيد عالم به نام سيد محمود شاهرودي است.

پيرزن گفت: يا مولاي! معذورم بداريد كه در راه جدت امام حسين عليه السلام بيش از اين قدرت نداشتم و همين است كه از دستم برآمده. اي سيد من! به حضرت زهرا سلام الله عليها عرض كن كه مرا به كنيزي قبول كند.

آن گاه به روي خاك افتاده، زار زار گريه مي كرد به طوري كه همه ما به گريه درآمديم و مرحوم آقاي شاهرودي محاسنش از اشك تر شده بود.

پس از خوردن چاي به طرف كربلا حركت كرديم، آيت الله شاهرودي غالبا اول به حرم مطهر حضرت عباس عليه السلام و بعدا به حرم مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السلام مشرف مي شدند و مي فرمودند: كه اول بايد خدمت وزير و سفير رسيد بعدا بايد خدمت مولا رفت.

و هر وقت كه در صحن مطهر حضرت عباس عليه السلام مشرف مي شدند آن شعر معروف را اين گونه مي خواندند:



به ذره گر نظر شبل بوتراب كند

به آسمان رود و كار آفتاب كند



در يكي از ايام زيارتي حسب معمول كه معظم له قصد زيارت كربلا را داشتند



[ صفحه 230]



رفقاي زياد و جمعي از زوارهاي ايراني در خدمت ايشان بودند و طبق روال پياده حركت كردند، حدود سه فرسخ به كربلا مانده، شب فرا رسيد و وارد مهمان سراي مرحوم حاج عبدالواحد - كه يكي از شيوخ عرب و رئيس قبيله بود - شدند. پس از صرف شام يكي از زوارها به نام آقاي حاج محمود فرازنده شيشه بر - كه در چهار راه حسن آباد تهران مغازه داشت - كنار مرحوم آقاي حاج شيخ محمد تقي فاضل اخ الزوجه ي ايشان آمد و پيشنهاد كرد كه چون امشب شب جمعه و وقت زيارت مخصوصه است، اگر بشود قافله به كربلا حركت كند كه درك زيارت شب جمعه بشود، خيلي خوب است.

مرحوم فاضل و حاج محمود فرازنده كنار آقا سيد علي شاهرودي - كه سرپرست قافله بود - آمدند مطلب را به ايشان گفتند.

آقا سيد علي گفت: شب است و تاريك و راه خراب است و زمين ها زراعتي مي باشد، راه را گم مي كنيم، آن وقت نه استراحت كرديم و نه به زيارت نايل مي شويم.

اين دو نفر چون مأيوس شدند و به خدمت مرحوم آيت الله شاهرودي رفتند كه ايشان امر به حركت قافله كنند.

آن مرحوم آقا سيد را احضار و فرمود: اميد حاج محمود فرازنده را نااميد نكنيد.

آقا سيد علي گفت: آقا! شب است و حركت مشكل.

مرحوم آقا فرمودند: باشد ان شاء الله تعالي به راحتي خواهيم رفت.

آقا سيد علي گفت: اطاعت مي شود.

پس از آن آقا سيد علي به جناب شيخ عبدالواحد - كه رئيس عشيره آل عليا بني حسن كه يكي از چهار عشيره بزرگ در عراق است - گفت: دو نفر مرد مسلح و يك چراغ تا فلان مكان كه راه خوب مي شود مي خواهم، خود شيخ با يك نفر ديگر مسلح شده، پاها را برهنه قطار فشنگ و تفنگ را حمايل كرده و عباي زرد رنگ - كه معمولا سارقين جهت مخفي بودن از ديده شدن مي پوشند - به دوش انداخت و قافله حركت نمود، حاج سيد علي چراغ را بالاي سر خود گرفته و روي يك ديوار كوتاه گلي جلو جلو مي رفت و ديگران پشت سرش مي آمدند تا تقريبا يك فرسخ به



[ صفحه 231]



اين كيفيت طي طريق نمودند. روي اين ديوار تماما از ته چوب هاي درخت خرما كه خار دارد و نام آن جريد خرما است پوشيده شده بود، بالأخره اين راه صعب العبور را به راحتي آمدند، تا به محلي رسيدند كه راه خوب شده بود.

مرحوم شيخ عبدالواحد گفت: والله! ما كه بياباني و اهل محل هستيم نمي توانستيم در روز روشن از روي اين ديوار كذائي عبور كنيم، چه رسد به شب اين فقط كرامت آيت الله شاهرودي بود كه اين طور گذشتيم.