بازگشت

سرداب غيبت


شيعه مي گويد: اين خانه را ارج مي نهم چون آخرين باري كه مردم امام زمانم را ديده اند اين جا بوده است. بدين مكان مهر مي ورزم، چون حضرت بقية الله الاعظم - عجل الله تعالي فرجه الشريف - تا سن پنج سالگي در اين خانه زندگي كرده اند و پس از آن از ديده ها پنهان شده اند.

روزي كه بدن مقدس امام عسكري عليه السلام را براي نماز آوردند، امام زمان عليه السلام جلو آمدند و بدون آن كه مردم و مأموران بتوانند عكس العملي نشان دهند بر بدن مبارك پدر نماز خواندند و به سرداب خانه رفتند.

دشمنان كه به شدت در جست و جوي آخرين يادگار امامت و عصمت بودند، يقين كردند امام عسكري عليه السلام فرزندي دارد كه در همين خانه است، اما به او دسترسي نداشتند.

خانه را جست و جو كردند، ولي آن حضرت را نيافتند و خدا آن بزرگوار را از



[ صفحه 343]



چشم دشمنان پنهان داشت. جاسوسان خبر از شنيدن صداي نماز وي از زيرزمين خانه دادند. دو نفر از مقامات عالي رتبه مخصوصا مأموريت خاصي يافتند كه براي يافتن حضرت شخصا به آن جا بروند. وقتي وارد سرداب شدند كودكي پنج ساله را در حال نماز ديدند، ولي هر چه سعي كردند قدرت نزديك شدن به آن حضرت را نداشتند. در واقع خداي متعال مي خواست هم وجود حجت خود را نشان دهد تا شكي در دل ها نماند و هم او را از شر دشمنان حفظ كند.

آخرين تصميم دشمنان بر آن شد كه عده اي سرباز را با فرماندهي به خانه حضرت بفرستند و ضمن تفتيش كامل، آن حضرت را دستگير كرده بياورند.

اين بار هم معجزه الهي به وقوع پيوست. در حالي كه در صحن خانه سربازان در برابر فرمانده خود به صف ايستاده بودند و او دستور آماده باش به آنان صادر كرده و در برابرشان ايستاده بود، همه ي سربازان شاهد بودند كه كودكي پنج ساله از سرداب خانه بيرون آمد و پيش چشم همه به طرف درب خانه به راه افتاد و از بين سربازان و فرمانده آنان عبور كرد و بيرون رفت.

لحظاتي بعد يكي از سربازان به خود جرئت داد و از فرمانده پرسيد: كدام كودك؟

همه سربازان به فرمانده اظهار كردند كودكي را ديده اند كه از سرداب بيرون آمده و از جلوي صفوف سربازان و پيش چشم فرمانده عبور كرده و از خانه خارج شده است.

فرمانده با تعجب اظهار داشت: هرگز آن حضرت را نديده و متوجه او نشده است؟!

و آخرين باري كه مردم امام زمان عليه السلام را ديدند هنگام خروج از سرداب غيبت بود و از روزي كه از در آن خانه خارج شد ديگر كسي به طور علني آن حضرت را نديد و غيبت صغري آغاز شد و تا هفتاد سال بعد از آن ادامه يافت كه در اين مدت نواب اربعه بين مردم و آن حضرت واسطه بودند، و بعد از آن غيبت كبري آغاز شد و تا امروز ادامه يافته است.

اي عزيز زهرا! جاي جاي اين سرداب را به ياد آخرين روزهايت كه در اين خانه زندگي كرده ايد مي بوسم، و در آن جا با شما نجوا مي كنم و عطر شما را از آن جا استشمام مي نمايم و چشمانم به دنبال قدم هايتان از سرداب بيرون مي آيد و از در



[ صفحه 344]



خانه يتان عبور مي كند و تا دشت ها و كوه ها پر مي كشد و شما را جست و جو مي كند.

و آن گاه كه شما را نمي يابد تا دور دست هاي ظهورتان چشم مي دوزد و حسرت مندانه با نداي «يا أباصالح» صدايتان مي زند و با ذكر «يا داعي الله» سلامتان مي كند و با كلمه «يا ولي الله» درودتان مي فرستد و با گل واژه ي «العجل، العجل» انتظارتان را مي كشد و با فرياد «أدركني، أدركني» از شما مدد مي طلبد و با التماس «يا مهدي» از شما جوابي مي خواهد و با نداي «يا منتقم» آرزوي ديدارتان را دارد.