توكّل بر خداوند و نجات از مرگ


مرحوم قطب الدّين راوندي رضي اللّه عنه در كتاب خرايج و جرايح خود آورده است:

ستاده بود و توان سخن گفتن را نداشت، در شدّت خشم و غضب به فتح بن خاقان كه نيز كنارش ايستاده بود، گفت: چهار نفر از اهالي خزر كه هيچ فرهنگ و شناختي از مسائل شرعي ندارند احضار كن؛ و سپس افزود: به خدا سوگند! او را خواهم كشت تا در حكومت من ادّعائي نداشته باشد.

چون آن چهار نفر آمدند، به هر يك شمشيري داد و گفت: هنگامي كه ابوالحسن هادي وارد مجلس شد، بر او حمله بَريد و او را قطعه قطعه كنيد تا من او را در آتش بسوزانم و براي همگان عبرت گردد.

موقعي كه حضرت خواست وارد مجلس شود، لب هايش حركت مي كرد و با خود زمزمه اي داشت و به آرامي حركت مي نمود.

و همين كه وارد مجلس شد و نزديك متوكّل رسيد، ناگهان متوكّل از جاي خود برخاست و امام هادي عليه السلام را در آغوش گرفت و پيشاني حضرت را بوسيد و اظهار داشت: ياابن رسول اللّه! اي بهترين خلق خدا و اي پسر عمويم! در اين موقع براي چه اين جا آمده اي؟

و چرا اين گونه متحمّل زحمت شده اي؟!

حضرت فرمود: آنچه را كه برايت گفته اند دروغ مي باشد و مأمور حكومت مرا اين چنين نزد تو احضار كرده است.

متوكّل گفت: اشتباه شده و آن حرام زاده دروغ گفته است، چنانچه درخواستي نداري مراجعت فرما، من از شما معذرت مي خواهم.

و سپس متوكّل به فتح و معتّز و بعضي از ديگر وزراي خود كه حضور داشتند، گفت: او سرور من و شماها نيز مي باشد؛ او را تا منزلش مشايعت و همراهي كنيد.

در همين بين چشم آن چهار نفر خزري بر حضرت افتاد، از روي تواضع به سجده افتادند و اظهار علاقه و محبّت كردند.

هنگامي كه امام هادي عليه السلام از آن مجلس بيرون رفت، متوكّل آن چهار نفر را خواست و به آن ها گفت: چرا آنچه را كه به شما گفته بودم، انجام نداديد؟

در جواب گفتند: هنگامي كه وارد شد، از شدّت هيبت و عظمت، محبّت و علاقه اش در دل ما جاي گرفت؛ و نيز متوجّه شديم كه بيش از صد نفر شمشير به دست همراه او آمده اند، همگي ما وحشت كرديم؛ و بي اختيار در مقابل او سر تعظيم فرود آورديم.

پس متوكّل رو به فتح بن خاقان كرد و با خنده گفت: الحمدللّه، كه رو سفيد شديم و حجّت خدا، از جانب ما آسيبي نديد. (1)

***

1- إثبات الهداه: ج 3، ص 379، ح 48.