كمبود اطلاعات، آيا مجوز نقص در امامت است ؟


هنگامي كه مأمون خليفه عباسي در يك مكر شيطاني، قدرت نرم و نفوذ اهل بيت عصمت و طهارت(عليه السلام) را در عصر امام رضا(عليه السلام) ارزيابي كرد، در انديشه آن بر آمد تا پس از شهادت آن حضرت(عليه السلام) زمينه بازداشت خانگي ديگر رهبران اهل بيت(عليه السلام) را فراهم آورد. از اين رو از عصر امام جواد(عليه السلام) سخت گيري ها چنان افزايش مي يابد كه ديگر امامان از جمله امام علي بن محمد النقي الهادي(عليه السلام) و امام حسن بن علي العسكري(عليه السلام) در پادگان نظامي بازداشت خانگي مي شوند و هر گونه تماس با ايشان از سوي مردم ممنوع مي گردد.

پس از شهادت امام جواد(عليه السلام) در سن 25 سالگي توسط زهركين خلفاي بني عباس، امام هادي(عليه السلام) همانند پدر بزرگوارش كه در هفت سالگي به امامت رسيده بود، او نيز در خردسالي و هشت سالگي به امامت مي رسد و در سن سي و سه سالگي به شهادت مي رسد.

اين خودگواه اين مطلب است كه در دوران پس از امامت امام رضا(عليه السلام) سخت گيري هاي خلفا نسبت به امامان چنان افزايش مي يابد كه حتي هر گونه حركت و تحرك علمي از آنان سلب مي شود.

به سبب حصر و بازداشت خانگي و محدوديت هاي شديد، هرگونه رفت و آمد به نزد آنان غيرممكن مي شود و تنها برخي از فداكاران با عبور از دايره هاي متعدد امنيتي با ترفندهايي چون دستفروشي مي توانند ارتباطات محدودي را برقرار كنند. از همين رو كم ترين اطلاعات را از آن بزرگواران در اختيار داريم. با اين وجود با همين اطلاعات و گزارش هاي اندك مي توان سيره و سنت اخلاقي و اجتماعي ايشان را به دست آورد و در زندگي به عنوان سرمشق هاي الهي بهره برد.

نويسنده با همه مشكلات تحقيق درباره سيره و سنت اخلاقي و اجتماعي امامان اين دوره، بر آن شده تا از همين مجموعه اندك گزارش ها، نمايي از زندگي ايشان ارايه نمايد تا سرمشق شيعيان و مؤمنان باشد. اينك با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.

لزوم الگوبرداري از سنت و سيره امامان(عليه السلام)

براساس آموزه هاي قرآني، بر همگان است كه از پيامبران(عليه السلام) به عنوان الگوها و اسوه هاي عيني در فكر و عمل بهره برداري كنند. اصولا گزارش هاي قرآني، بر اين محور قرار گرفته كه مردم با استفاده از اين اطلاعات و گزارش هايي كه ارايه داده شده، در مسير خدايي و متاله شدن گام بردارند.

قرآن از زندگي پيامبران(عليه السلام) تنها به گوشه هايي اشاره مي كند كه فرا تاريخ است و مي تواند در سرنوشت جمعي بشر مؤثر باشد. بنابراين، هر بخش انتخابي قرآن و گزارش آن در تاييد و يا رد فكر و عمل به معناي آن است كه اين سنت ها و سيره ها در زندگي همگان به اشكالي ديگر رخ مي نمايد و ديگران لازم است در شرايط مشابه، اين گونه عمل كنند.

حتي گزارش هاي قرآني از مخالفان و كافران نيز بر همين مبناست؛زيرا به حكم همانندي «تشابهت قلوبهم» (بقره، آيه118) در وضعيت و موقعيت مشابه، همين افكار و انديشه ها و رفتارها تكرار مي شود. از اين رو گفته اند تاريخ تكرار مي شود و سنت الهي در جامعه و تاريخ به معناي قانوني است كه در موارد مشابه تكرار مي شود. بنابراين، در موقعيت هاي مشابه مؤمنان بايد همان رفتاري را در برابر كافران در پيش گيرند كه پيامبران(عليه السلام) در پيش گرفتند.

خداوند مواردي را كه نمي توان به آن استناد كرد و براساس آن عمل نمود، به صراحت اعلام مي كند و در موارد سكوت در برابر عملي، در حقيقت امضا و تاييد آن فهميده مي شود. حضرت ابراهيم(عليه السلام) به عنوان نخستين و مهم ترين پيشگامان در عرصه جهاني سازي توحيد، همه زندگي آن حضرت(عليه السلام) به عنوان الگو و سرمشق نيكو معرفي شده و تنها موردي از آن استثنا شده است؛زيرا آن حضرت(عليه السلام) به سرپرست خويش يعني آزر قول مي دهد كه براي او استغفار كند.

از آن جايي كه والدين حضرت ابراهيم(عليه السلام) از مومنان بودند، آن حضرت براي ايشان با عنوان «اغفر لوالدي» طلب غفران و آمرزش مي كند و خداوند آن را مورد تاييد قرار مي دهد. آن حضرت(عليه السلام) در حق والدين خويش مي فرمايد: ربنا اغفرلي و لوالدي و للمومنين يوم يقوم الحساب؛پروردگارا، مرا و پدر و مادر مرا و همچنين مومنين را در روز حساب بيامرز (سوره ابراهيم آيه 41)

اما خداوند طلب غفران و آمرزش و استغفار ايشان نسبت به آزر را كه نقش سرپرست و اب (ناپدري) او را ايفا مي كرد، به سبب بت پرستي و مرگ در همان حالت، نمي پسندد و به نقد و انتقاد آن مي پردازد و آن حضرت(عليه السلام) را تنها در همين يك مورد سرمشق مومنان قرار نمي دهد و مي فرمايد: قطعا براي شما در پيروي از ابراهيم و كساني كه با اويند سرمشقي نيكوست: آن گاه كه به قوم خود گفتند: «ما از شما و از آنچه به جاي خدا مي پرستيد بيزاريم. به شما كفر مي ورزيم و ميان ما و شما دشمني و كينه هميشگي پديدار شده تا وقتي كه فقط به خدا ايمان آوريد.» جز در سخن ابراهيم كه به ناپدري خود گفت: «حتما براي تو آمرزش خواهم خواست» (ممتحنه، آيه 4)

اما در ميان پيامبران(عليه السلام)، تنها پيامبر گرامي(ص) است كه به عنوان اسوه و سرمشق كامل معرفي شده است و خداوند به صراحت مي فرمايد: قطعا براي شما در اقتدا به رسول خدا سرمشقي نيكوست، براي آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مي كند. (احزاب، آيه 21)

اهل بيت(عليه السلام) به عنوان نفس و جان پيامبر(ص) كه در آيه 61 سوره آل عمران مطرح شده و نيز آيات بسيار ديگر چون سوره انسان و آيه 33 سوره احزاب و آيه ولايت و مانند آن، همين امتياز اسوه كامل بودن را دارا مي باشند، زيرا طهارت از هرگونه پليدي و ولايت ايشان به حكم آيات و رواياتي چون روايت غدير، دلالت بر آن دارد كه آنان در قول و فعل و تقرير حجت بر بندگان هستند.

حتي كساني كه آنان را در اين مقام نمي شناسند بايد به اين نكته توجه كنند كه اولياي الهي و صالحان امت ها چون لقمان(عليه السلام) كه خداوند در آياتي از قول و عمل و سنت و سيره ايشان نقل كرده، اسوه و سرمشق كساني هستند كه متاله و خدايي شدن را هدف زندگي خويش قرار داده اند. بنابراين، بندگان صالح خداوند، به عنوان اسوه هاي زندگي شناخته و معرفي شده اند و مي بايست از آنان درس زندگي و سبك زندگي گرفت.

كمبود اطلاعات، آيا مجوز نقص در امامت است ؟

برخي معتقدند كه اماماني چون امام هادي(عليه السلام) چگونه مي توانند امام باشند، در حالي كه اطلاعات ما از زندگي آنان بسيار محدود و در حدود هيچ است. هر چند كه اين پرسش پاسخ هاي متعددي دارد، ولي با نگاهي به همين آموزه هاي قرآني مي توان به سادگي دريافت كه كمبود اطلاعات، نفي كننده مقام امامان(عليه السلام) نيست؛زيرا از بسياري از پيامبران(عليه السلام) در قرآن، گزارشي نشده است و خداوند به صراحت مي فرمايد: «و پيامبراني را فرستاديم كه در حقيقت ماجراي آنان را قبلا بر تو حكايت نموديم و پيامبراني را نيز برانگيخته ايم كه سرگذشت ايشان را بر تو بازگو نكرده ايم.» (نساء، آيه164)

بنابراين، عدم گزارش قرآن از اين دسته از پيامبران(عليه السلام) و فقدان اطلاعات از آنان، نفي كننده پيامبري آنان نيست، از اين رو فرمان داده شده تا به همه ايمان داشته باشيم و اين وجوب ايمان به همه پيامبران چه شناخته شده و چه ناشناخته بخشي از ايمان كامل است و انكار هر يك به معناي انكار همگي است. (بقره، آيات 136 و 285)

خداوند در قرآن تنها بخش كوچكي از سنت و سيره پيامبران(عليه السلام) را بيان كرده و گاه درباره يك پيامبر تنها يك جمله نقل مي كند. نقل همين يك جمله به معناي لزوم متابعت از آن است. بنابراين، نمي توان به صرف كمبود اطلاعات مدعي شد كه آنان پيامبر نيستند و لازم نيست از آنان در همين يك جمله تبعيت و پيروي كرد.

درباره امامان(عليه السلام) نيز اينگونه است، بر ماست كه به همان اندازه كه از آنان در سنت و سيره آمده است، از ايشان تبعيت و پيروي كنيم. بنابراين، مي توان گفت كه كمبود اطلاعات نه تنها موجب سقوط آنان از مقام امامت نمي شود، بلكه لازم است تا در همان اندازه اي كه از آنان اطلاعات داريم به درستي پيروي كنيم تا درمسير متاله وخدايي شدن گام برداريم؛چرا كه يك كلمه يا يك سنت و سيره آنان، خود مي تواند يك كليد اساسي بسياري از مشكلات و بيان راهكارها باشد؛چرا كه زندگي ايشان همانند سخنان آنان، جوامع الكلم است كه به عنوان يك فرمول همانند فرمول نسبيت انيشتن و يا قاعده يقين و استصحاب، عمل مي كند و مي توان از آن، فروعات بسيار و احكام زيادي استخراج كرد.

خداوند حجت را بر مردم تمام كرده و به حكم زشتي مواخذه بدون بيان، هر اندازه كه لازم براي بشر است، بيان شده و چيزي فروگذار نشده است. بنابراين، از هر پيامبر يا امامي همان اندازه كه نقل و بيان شده، همان اندازه مطلوب است تا از ايشان پيروي كنيم و همان كلام و سيره و سنت ايشان، حجت خداوند بر مردم است؛زيرا خداوند بيش از آن چه ازطريق آنان بلاغ و ابلاغ شده، از انسانها نخواسته و آنان در مقام پيامبري و امامت، لازم بوده تا همين اندازه را ابلاغ كنند.

به هرحال، كمبود اطلاعات به معناي نقص در امامت ايشان نيست، چنان كه داشتن اطلاعات كامل از يك شخص، به معناي لزوم اطاعت از وي در همه چيز نمي باشد. اين معنا را مي توان از انكار يك عمل حضرت ابراهيم(عليه السلام) ازسوي خداوند استنباط نمود.

امام هادي(عليه السلام) درمقام امامت

امام هادي(عليه السلام) درخردسالي امامت امت را برعهده گرفت. آن حضرت(عليه السلام) لازم بود تا به عنوان قطب عالم امكان همانند حضرت عيسي بن مريم(عليه السلام) در خردسالي به دفاع از اسلام ناب محمدي در برابر اسلام عباسي و اموي برخيزد. اين در حالي است كه دشمنان از قدرت نرم امامان(عليه السلام) و اهل بيت عصمت و طهارت(عليه السلام) آگاه شده و ميزان آن را دريافته و ارزيابي كرده بودند. آگاهي دشمن از مقدار نفوذ و قدرت نرم ايشان موجب شد تا تنگناها افزايش يابد.

حضرت امام هادي(عليه السلام) پس از پدربزرگوارش در سن 8 سالگي به مقام امامت رسيد و دوران امامتش 33 سال بود. در اين مدت حضرت علي النقي(عليه السلام) براي نشر احكام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مكتب و مذهب جعفري و تربيت شاگردان و اصحاب گرانقدر، گامهاي بلند برداشت.

آن حضرت نه تنها تعليم و تعلم و نگاهباني فرهنگ اسلامي را در مدينه عهده دار بود، و لحظه اي از آگاه سازي مردم و آشنا كردن آنها به حقايق مذهبي از پا نمي نشست، بلكه در امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه پنهان و آشكار با خليفه ستمگر وقت- يعني متوكل عباسي- دمي آسايش نداشت

به همين جهت بود كه عبدالله بن عمر والي مدينه بنا بر دشمني ديرينه و بدخواهي دروني، به متوكل، نامه اي خصومت آميز نوشت و به آن امام بزرگوار تهمتها زد و نسبتهاي ناروا داد و آن حضرت را مركز فتنه انگيزي و حتي ستمكاري وانمود كرد و در حقيقت آنچه در شأن خودش و خليفه زمانش بود به آن امام معصوم(عليه السلام) منسوب نمود و اين همه به جهت آن بود كه جاذبه امامت و ولايت و علم و فضيلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدينه مي كشانيد و اين كوته نظران دون همت كه طالب رياست ظاهري و حكومت مادي دنياي فريبنده بودند، نمي توانستند فروغ معنويت امام را ببينند.

در اين دوره، به سبب معروفيت وجهاني شدن مقام اهل بيت(عليه السلام) در همه كشورهاي اسلامي به سبب دوره كوتاه ولايت عهدي امام رضا(عليه السلام) دشمن در تنگنا بود و به سادگي نمي توانست كاري از پيش برد. شهرت علي بن موسي الرضا(عليه السلام) كه به نامش سكه ضرب شده بود، موجب شد تا چشم ها به سوي خانه اهل بيت(عليه السلام) متوجه شود و كوچك ترين حركات آنان از سوي دوست و دشمن زير ذره بين باشد. محبت اهل بيت(عليه السلام) در دل ها شكوفاتر مي شد و دشمنان، كينه بيشتري از آنان در دل مي گرفتند.

مورخان و محدثان نوشته اند، امام جماعت درباري حرمين يعني مكه و مدينه به متوكل عباسي نوشت: «اگر تو را به مكه و مدينه حاجتي است، علي بن محمد(هادي) را از اين ديار بيرون بر كه بيشتر اين ناحيه را مطيع و منقاد خود گردانيده است.»

اين عبارت كوتاه، خود عمق نفوذ و قدرت نرم اهل بيت(ع ) را به خوبي نشان مي دهد. دشمن در چنان مردابي افتاده بود كه هرچه بيش تر دست و پا مي زد، بيش تر فرو مي رفت. فشار بيشتر به معناي نفوذ بيش تر و گردآمدن همه مخالفاني بود كه از ظلم وستم عباسي به ستوه آمده بودند؛همچنان كه رها كردن امامان، به معناي از دست دادن قدرت و نفوذ و حكومت سلطنت خلافتي بود.

دستگاه حاكم، كم كم متوجه شده بود كه مكه و مدينه ممكن است به فرمانبري از امام(عليه السلام) درآيند و از اطاعت خليفه وقت سرباز زنند. بدين جهت پيك در پيك و نامه در پي نامه نوشتند تا متوكل عباسي دستور داد امام هادي(عليه السلام) را از مدينه به سامرا- كه مركز حكومت وقت بود- انتقال دهند. متوكل امر كرد حاجب مخصوص وي، حضرت هادي(عليه السلام) را در نزد خود زنداني كند و سپس آن حضرت را در محله عسكر سالها نگاه داردتا همواره زندگي امام، تحت نظر دستگاه خلافت باشد.

برخي از بزرگان، مدت اين زنداني و تحت نظر بودن را – بيست سال- نوشته اند. پس از آنكه حضرت هادي(عليه السلام) به امر متوكل و به همراه يحيي بن هرثمه كه مأمور بردن حضرت از مدينه بود، به سامرا وارد شد، والي بغداد، اسحاق بن ابراهيم طاهري از آمدن امام(عليه السلام) به بغداد باخبر شد و به يحيي بن هرثمه گفت: اي مرد، اين امام هادي فرزند پيغمبرخدا(ص) است و مي داني متوكل نسبت به او توجهي ندارد اگر او را كشت، پيغمبر(ص) در روز قيامت از تو بازخواست مي كند. يحيي گفت: به خدا سوگند متوكل نظر بدي نسبت به او ندارد.

روزي متوكل از يحيي پرسيد: علي بن محمد چگونه در مدينه مي زيست؟ يحيي گفت: جز حسن سيرت و سلامت نفس و طريقه ورع و پرهيزگاري و بي اعتنايي به دنيا و مراقبت بر مسجد و نماز و روزه از او چيزي نديدم و چون خانه اش را- چنانكه دستور داده بودي- بازرسي كردم، جز قرآن مجيد و كتابهاي علمي چيزي نيافتم. متوكل از شنيدن اين خبر خوشحال شد و احساس آرامش كرد

با آنكه متوكل از دشمنان سرسخت آل علي(عليه السلام) بود و بنا به دستور او بر قبر منور حضرت سيدالشهداء(عليه السلام) آب بستند و زيارت كنندگان آن مرقد مطهر را از زيارت منع كردند و دشمني يزيد و يزيديان را نسبت به خاندان رسول اكرم(ص) تازه گردانيدند، با اين همه در برابر شكوه و هيبت حضرت هادي(عليه السلام) هميشه بيمناك و خاشع بود.

در مدت 20 سال زندگي امام هادي(عليه السلام) در سامرا، به صورتهاي مختلف كارگزاران حكومت عباسي، مستقيم و غيرمستقيم، بر همه زندگي امام و رفت و آمدها به اقامتگاه امام(عليه السلام) چشم مراقبت داشتند و دوستان اهل بيت(عليه السلام) با عنوان دستفروشان دوره گرد به ديدار آن حضرت(عليه السلام) مي رفتند.

اخلاق اجتماعي و سياسي

امامان(عليه السلام) در مقام اسوه و سرمشق، هر آن چه مي گفتند بدان باور داشته و بهترين كارهاي نيك و محبوب ترين آن ها را به جا مي آوردند و از مكروهات عقلاني پرهيز داشتند. از اين رو در همه چيز سرآمد و الگو بودند. اگر از يك امر مباح نسبت به كودكي منع مي كردند، خود آن روز آن مباح را ترك مي كردند تا برخلاف سفارش خود عمل نكرده باشند.

بنابراين، به حكم آموزه هاي قرآني، بهترين ها را به قدرت و استواري مي چسبيدند و بدان عمل مي كردند و از سفارش ديگران به چيزي كه خود عمل نمي كردند، خودداري مي ورزيدند تا متهم نشوند به اين كه «اي مؤمنان چرا به آن چه مي گوئيد عمل نمي كنيد.» (صف، آيه2)

از اين رو، هرگاه امام هادي(عليه السلام) مي فرمود: التواضع أن تعطي الناس ما تحب ان تعطاه؛فروتني در آن است كه با مردم چنان كني كه دوست داري با تو چنان باشند؛خود اين گونه بود و در هنگام بخشش آن چه را مي بخشيد كه محبوب او بود؛زيرا خداوند در آيه 92 سوره آل عمران، مي فرمايد كه دست يابي به مقام ابرار و نيكوكاران آن است كه انسان، از محبوب ها انفاق كند.

انسان مي بايست در رفتار اجتماعي خويش تواضع و فروتني داشته باشد و اين تواضع و فروتني به اشكال گوناگون بروز مي كند. يكي از مصاديق كامل تواضع و فروتني انسان نسبت به ديگران، عمل احساني است. انسان محسن و نيكوكار كسي است كه از خود مي گذرد و ايثار مي كند.

ايثار اشكال گوناگون و مراتب چند گانه اي دارد، يكي از مصاديق و مراتب آن است كه انسان، در هنگام ايثار، از محبوب خود ببخشد. اين كه خداوند در آيه 8 سوره انسان درباره يكي از مصاديق ايثار، به ايثارگري اهل بيت(عليه السلام) اشاره مي كند و مي فرمايد: آنان علي رغم دوست داشتن آن، به بينوا و يتيم و اسير خوراك مي دادند، بيانگر آن است كه خود نيازمند طعام بودند؛زيرا گرسنه و روزه دار بودند، با همه دوست داشتن طعام براي خود، آن را به ديگران ايثار مي كنند.

علامه طباطبايي در ذيل آيه مي نويسد: منظور از «حب طعام» اشتياق و اشتهاي زياد به طعام، به خاطر شدت احتياج به آن است. بنابراين، اهل بيت(عليه السلام) چيزي را كه بسيار دوست مي داشتند انفاق مي كنند تا به مقام ابرار برسند و ايثارگري را به نمايش گذارند و اسوه عيني و سرمشق مردم شوند.

انسان با كارها و اعمال نيك است كه مي تواند جايگاه انساني خويش را بيابد و اعتباري خاص در نزد خدا كسب كند. مهم ترين راه كسب مقامات انساني و امتيازات ويژه، اعمال نيك است كه بيش ترين مصاديق آن در عمل اجتماعي بروز و ظهور مي كند. از اين رو خداوند همواره در كنار عبادت خود چون نماز از عبادت در قالب انفاق سخن به ميان مي آورد كه يك عمل اجتماعي است.

انسان هاي مؤمن كه در مسير متاله و خدايي شدن گام برمي دارند، اعتبار و ارزش را در عمل اجتماعي مي جويند كه كارهاي نيك در راه خدا و براي وجه اوست؛زيرا مي خواهند نخست صبغه الله شوند و رنگ خدايي بگيرند و سپس در مقامات عالي تر وجه الله را تا مقام فناي في الله تجربه كنند و متاله و رباني شوند.

امام هادي(عليه السلام) تفاوت دنيا و آخرت را در ارزش گذاري ها اين گونه تبيين مي كند: اعتبار مردم در دنيا به مال است و در آخرت به عمل. به اين معنا كه مردم در دنيا مي خواهند با مال و ثروت براي خود امتياز و ارزش اجتماعي كسب كنند كه اين سيره باطل و غلطي است، بلكه مي بايست با همين ثروت و كارهاي نيك با آن، براي خود امتياز و اعتبار جاوداني كسب كرد.

انسان اگر بخواهد در دنيا سالم و مؤمن باقي بماند باتوجه به فشارهاي دروني هواهاي نفساني و وسوسه شيطاني بيروني، ماندن در مسير حق و حركت به سوي خدايي شدن بسيار دشوار است. همه چيز در دنيا آدمي را به فساد و تباهي مي خواند و در مسير تنقص به جاي كمال و تكامل قرار مي دهد.
مشكل عمده بسياري از مردم، محيط هاي اجتماعي ناسالم است. از اين رو خداوند در آيه 27 سوره نوح از وضعيت اجتماعي عصر نوح شكايت مي كند كه اجازه نمي داد تا كودكان بر فطرت خويش زاده شوند و باقي بمانند. پس در فكر و عمل، كافر و فاجر مي شدند.

گفتمان هاي غالب باطل و گفتمان سازي هاي دروغين با رسانه ها، به مردم اجازه نمي دهد تا فكر كنند و سبك زندگي خويش را انتخاب كنند. همين فشارهاي مضاعف است كه بسياري را به سوي گمراهي سوق مي دهد. اما انسان مؤمن نبايد واهمه داشته باشد از اين كه با نماز خواندن متهم به تحجر و خرافي گرايي شود او نبايد شرم كند كه امر به معروف مي كند يا به نهي از منكر مي پردازد. اگر همه آدم و عالم عليه او باشند، او مي بايست در مسير متاله شدن و خدايي گشتن گام بردارد و از گفتمان سازي باطل دشمنان دين و آخرت نهراسد.

امام هادي(عليه السلام) اين گونه بود و اين گونه دستور مي داد و عمل مي كرد. آن حضرت(عليه السلام) در جايي مي فرمايد: لو سلك الناس و اديا شعبا لسلكت وادي رجل عبدالله وحده خالصا؛اگر همه مردم مسيري را انتخاب كنند و در آن گام نهند، من به راه كسي كه تنها خدا را خالصانه مي پرستد، خواهم رفت.
امام خميني(ره) اين فرزند شايسته امام هادي(عليه السلام) در اين باره موضع گيري زيبائي دارد. آن حضرت مي فرمود: آقايان اگر همه افرادي كه مي گويند: «درود بر خميني» بگويند: «مرگ بر خميني»، من يك قدم از اجراي اسلام دور نمي شوم.

زيرا آن حضرت و ديگراني چون ايشان بر برهان و بينه اي از سوي خداوند هستند كه اجازه نمي دهد تا راه خويش را از صراط مستقيم كج كنند؛چنان كه خداوند درباره مقاومت حضرت يوسف(عليه السلام) در برابر وسوسه هاي شيطاني زليخا به برهاني از پروردگارش اشاره مي كند كه بازدارنده او شد. (يوسف، آيه 24) و حضرت موسي(عليه السلام) را در برابر فرعون مقاوم ساخت. (قصص، آيه 32)

امام هادي(عليه السلام) در اين باره مي فرمايد: من كان علي بينه من ربه هانت عليه مصائب الدنيا و لو قرض و نشر؛هر كه بر طريق خداپرستي، محكم و استوار باشد، مصائب دنيا بر وي سبك آيد، گرچه تكه تكه شود.

اين گونه است كه آن حضرت(عليه السلام) در سنت و سيره عملي خود نشان مي دهد كه چگونه مي بايست زيست و مقاومت كرد و اخلاق سياسي و اجتماعي مطلوب و مورد رضايت خداوندي داشت و متاله و رباني شد. باشد كه اين گونه باشيم.

***