بازگشت

مبارزه فرهنگي با گروه هاي منحرف عقيدتي


همان گونه كه گفته شد، دوران امام هادي عليه السلام، اوج پيدايش مكتب هاي گوناگون عقيدتي بود كه بستر آن با ايجاد فضاي فكري از سوي حكومت عباسي فراهم شده بود. گردانندگان و نظريه پردازان اين حركت ها را نيز مشتي عناصر فريب خورده، فرصت طلب و سودجو تشكيل مي دادند. اين گروه ها عبارت بودند از:

الف) غلات

«غلات» ، انسان هايي تندرو، افراطي و بي منطق بودند كه درباره امامت، مبالغه بيش از اندازه نموده و امام را تا سر حد الوهيت و پرستش بالا مي بردند و با بهره گيري از عقايد انحرافي خويش، بسياري از واجبات الهي را حرام و بسياري از گناهان كبيره را بر خود حلال شمرده بودند.

گاه خود را از سوي امام، كه خدا قلمداد شده بود، پيامبر معرفي كرده و بسياري از موجبات بدنامي شيعه را در عصر گسترش فرهنگ ها فراهم مي آوردند. آنان سعي داشتند تا وجوهاتي را كه مردم ساده و بي آلايش به امام مي پرداختند، به چنگ آورند و با تشريع بدعت هاي مختلف در دين، به اميال نفساني خود رنگ شرعي و ديني بدهند اما امام به سختي با آنان مبارزه كرده، آنان را طرد مي كرد.

سران اين فرقه عبارت بودند از: «علي بن حسكه قمي» ؛ «فارس بن حاتم» ؛ «حسن بن محمد مشهور به ابن بابا قمي» ؛ «قاسم يقطيني يا قاسم بن يقطين» و «محمد بن نصير نميري يا فهري» . (1) كه هر كدام از اين افراد، به گونه اي در تشريعات اين گروه سهيم بودند. به عنوان نمونه علي بن حسكه قمي، امام هادي عليه السلام را پروردگار جهانيان مي دانست و خود را از سوي ايشان پيامبر هدايت انسانها معرفي كرده بود. او تمامي واجبات و فروع ديني، مانند زكات، حج، روزه و … را به شدت زير سؤال برد. محمد بن نصير نميري، بر بدعت هاي علي بن حسكه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلّيت لواط و اعتقاد به تناسخ (2) را افزود. (3)

امام با موضعي صريح و جدي، ضمن برائت و دوري جستن از آنان، حتي دستور قتل يكي از آنان را صادر كرد. ايشان براي نماياندن چهره كريه آنان، در پاسخ شيعياني كه از عقايد منحرف علي بن حسكه پرسيده بودند، چنين نگاشت:

«ابن حسكه كه نفرين خدا بر او باد دروغ گويي بيش نيست و من او را در شمار دوستان و شيعيان خود نمي پندارم. خدا او را لعنت كند. به خدا سوگند، پروردگار جهانيان، محمد صلي اللّه عليه و آله و سلّم و پيامبران پيشين او را مگر به آيين يكتا پرستي و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات و انجام حج و دوستي و ولايت بر خلق نفرستاد. او نيز مردم را جز به سوي پرستش خداوند دعوت نكرده است. ما جانشينان پيامبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم و بندگان خدا هستيم كه هرگز به او شرك نخواهيم ورزيد. اگر اطاعتش كنيم، رحمت او شامل حالمان شده و اگر از فرمان او سرپيچي كنيم، گرفتار عذاب دردناك او خواهيم شد. ما نمي توانيم براي خدا نشانه اي بياوريم، ولي خدا براي ما و همه آفريدگانش، نشانه و دليل فرو فرستاده است. من از كسي كه چنين سخناني مي گويد، بيزاري مي جويم و از چنين گفته هايي به خدا پناه مي برم. شما نيز از آنان برائت و بيزاري جوييد و آنان را در فشار قرار دهيد.»

در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مي كند. (4) گفتني است امام به قتل فارس بن حاتم كه از سران غلات بود نيز فرمان داد. (5) كه به محض صدور اين فرمان يكي از شيعيان امام، او را از صحنه روزگار محو و دل امام را شاد كرد.

ب) صوفيه

از ديگر انديشه هاي منحرفي كه با رخنه در جامعه اسلامي، سبب بدنامي شيعه و تشويش افكار عمومي جامعه مسلمانان شده بود، «تصوف» بود. پيروان اين مكتب، با نماياندن چهره اي زاهد، عارف، خدا پرست، بي ميل به دنيا و پاك و منزه از پستي ها و آلايش هاي دنيايي، مردم را گمراه مي كردند. آنها نيز چون غلات از همگي اين عنوان ها در راستاي اهداف سود جويانه خود در زمينه هاي گونه گون بهره مند مي شدند. آنها در اماكن مقدسي چون مسجد پيامبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم گرد هم مي آمدند و به تلقين اذكار و اوراد با حالتي خاص مي پرداختند، به گونه اي كه مردم با ديدن حالت آنها مي پنداشتند با پرهيزكارترين افراد رو به رو هستند و تحت تأثير رفتارهاي عوام فريبانه آنان قرار مي گرفتند. امام هادي عليه السلام نيز با واكنش هايي سريع و به هنگام، اين توطئه عقيدتي را كشف و خنثي ساخت. نگاشته اند روزي آن حضرت با گروهي از ياران صميمي خود در مسجد مقدس پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلّم نشسته بودند. گروهي از صوفيه وارد مسجد النبي صلي اللّه عليه و آله و سلّم شده و گوشه اي از مسجد را برگزيده، دور هم حلقه مي زنند و با حالتي ويژه، مشغول تهليل مي شوند. امام با ديدن اعمال فريب كارانه آنها، به ياران خود فرمود:

«به اين جماعت حيله گر و دو رو توجهي نكنيد. اينان هم نشينان شياطين و ويران كنندگان پايه هاي استوار دينند. براي رسيدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه خود، چهره اي زاهدانه از خود نشان مي دهند و براي به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده داري مي كنند. به راستي كه اينان مدتي را به گرسنگي سر مي كنند تا براي زين كردن، استري بيابند. اينها لا اله الا اللّه نمي گويند، مگر اين كه مردم را گول بزنند و كم نمي خورند مگر اين كه بتوانند كاسه هاي بزرگ خود را پر سازند و دل هاي ابلهان را به سوي خود جذب كنند. با مردم از ديدگاه و سليقه خود درباره دوستي خدا سخن مي گويند و آنان را رفته رفته و نهاني، در چاه گمراهي [كه خود كنده اند] مي اندازند. همه اين وردهايشان، سماع و كف زدنشان و ذكرهايي كه مي خوانند، آوازه خواني است و جز ابلهان و نابخردان، كسي از آنان پيروي نمي كند و به سوي آنان گرايش نمي يابد. هر كس به ديدار آنها برود، چه در زمان زندگاني او و چه پس از مرگ او، گويي به زيارت شيطان و همه بت پرستان رفته است و هر كس هم به آنان كمك كند، مانند اين است كه به پليداني چون يزيد و معاويه و ابوسفيان ياري رسانده است» .

وقتي سخنان امام به اينجا رسيد، يكي از حاضران با انگيزه اي كه امام از آن آگاهي داشت، پرسشي مطرح كرد كه سبب ناراحتي ايشان شد. او پرسيد: «آيا اين گفته ها در حالي است كه آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»

امام با تندي به او نگريست و فرمود:

«دست بردار از اين پرسش! بدان كه هر كس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز اين چنين مشمول نفرين و طعن و لعن ما نمي شود. [آنان كه اين اعمال را انجام مي دهند و به حقوق ما نيز اعتراف دارند [پست ترين طايفه صوفيانند؛ چرا كه تمامي صوفيان با ما مخالفند و راهشان نيز از ما جداست. آنها يهوديان و نصرانيان امت اسلامند. همين ها هستند كه سعي در خاموش كردن نور الهي دارند، ولي خداوند نورش را بر همگان به طور كامل خواهد تاباند هر چند كه كافران ناخشنود باشند.» (6)

ج) واقفيه

«واقفيه» از ديگر فرقه هاي دوران امامت امام هادي عليه السلام بودند كه امامت علي بن موسي الرضا عليه السلام را نپذيرفته و پس از شهادت پدر گرامي ايشان، امام موسي بن جعفر عليه السلام، متوقف در ولايت پذيري ائمه شده و در امامت و رهبري جامعه دچار ايستايي شدند. آنان با انكار امامان پس از امام كاظم عليه السلام و موضع گيري در مقابل امامان، حتي مردم را از پيروي ايشان منع كردند. امام هادي عليه السلام نيز براي اثبات جايگاه امامت و پيشوايي خود با آنان دست به رويارويي فرهنگي زد و آنان را نيز به سان غلات و صوفيان، مشمول لعن و نفرين خود كرد تا آنان را به مردم بشناساند. در اين باره «ابراهيم بن عقبه» در نامه اي به امام هادي عليه السلام مي نويسد: «فدايت شوم! من مي دانم كه ممطوره (واقفيه) از حق و حقيقت دوري مي كنند، آيا اجازه دارم در قنوت نمازهايم آنان را نفرين كنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد (7) و اين گونه بر انديشه هاي گمراه كننده آنان خط بطلان كشيدند. سركردگي اين گروه را «علي بن ابي حمزه بطائني» بر عهده داشت كه از زمان امامت علي بن موسي الرضا عليه السلام از پرداخت ماليات هاي اسلامي به امام خودداري كرده و به نشانه مخالفت و رد صلاحيت ايشان، به رفتارهايي از اين قبيل دست مي زد. آنها رويّه خود را هم چنان تا عصر امام هادي عليه السلام ادامه دادند. روزي امام يكي از آنان، به نام «ابوالحسن بصري» را ديد و چون او را قابل هدايت و بيداري يافت، به او رو كرد و فقط در يك جمله به او فرمود: «آيا زمان آن نرسيده كه به خود آيي؟» سخن روح فزاي ايشان در وي اثري ژرف بر جاي نهاد و سبب تغيير رويه و بيداري او گرديد. (8)

د) مجسّميه

اين گروه مي پنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشت هايي بسيار سطحي و ابتدايي از دين داشتند و از درك مجرّدات و چيزهايي كه از سيطره جسم و ماده خارج است، بسيار ناتوان بودند. از اين رو، همواره بسياري از حقايق هستي را كه خارج از دايره ماده بود، انكار مي كردند يا آن را تا عالم مادّه پايين مي كشيدند. كم كم آنها و انديشه هاي بدوي و يكسويه شان در بين شيعيان رسوخ كرد و عقايد آنان را نيز تحت تأثير سطحي نگري و كوته بيني خود قرار داد. خبر به امام هادي عليه السلام رسيد و شيعيان از امام كسب تكليف كردند. «ابراهيم بن همداني» در نامه اي، عقايد منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ايشان راهنمايي خواست. او به امام نوشت كه در بين شيعيان و دوستداران اهل بيت عليهم السلام افرادي پيدا شده اند كه تحت تأثير اين عقايد پوچ قرار گرفته اند و مي پندارند كه خداوند جسم است. امام در پاسخ او براي روشن شدن پيام مكتب ناب اهل بيت عليهم السلام در اين زمينه نگاشت: «پاك و منزه است آن خدايي كه هيچ حد و مرزي ندارد! هرگز اين گونه توصيف نمي شود، هيچ مثل و مانندي ندارد و او شنواي داناست» . (9)

ه) باورمندان به رؤيت

اشاعره گروهي بودند كه مي پنداشتند خداوند را در روز رستاخيز خواهند ديد. حتي آنها بر اين عقيده بودند كه خداوند با همين چشم مادي قابل ديدن است. شيعيان درباره اين گروه به امام نامه نوشته و توضيح خواستند. امام در پاسخ نوشت:

«پايبندي به اين نظريه به هيچ وجه جايز نيست. مگر نه اين است كه بايد بين چشم شما و شي ء انعكاسي صورت گيرد كه حامل نور باشد و ديدن صورت پذيرد؟ حال اگر انعكاسي و نوري در ميان نباشد و اين ارتباط برقرار نشود، چگونه امكان ديدن آن شي ء وجود دارد؟ در اين نظريه اشتباهي بزرگ وجود دارد؛ زيرا بيننده چيزي را مي تواند با چشم خود ببيند كه در جسم بودن، با خود او مساوي باشد و در صورت ديده شدن، هر دو بسان هم [جسم] خواهند بود و لازمه آن، جسم دانستن خداست؛ چرا كه علت ها با معلول هاي خود رابطه اي جدايي ناپذير دارند» . (10)

بدين ترتيب، امام تفكر مخدوش و منحرف اين گروه را نيز باطل اعلام كرد.

***

1. باقر شريف قرشي، حياه الامام علي الهادي عليه السلام، بيروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1408 ق، ص 468.

2. حلول ارواح مردگان در كالبدي غير از بدن مادي خود فرد.

3. حياه الامام علي الهادي عليه السلام، ص 469؛ ابا جعفر محمد بن حسن الطوسي، رجال كشي، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ش، ص 520.

4. محمد بن حسن حرّ عاملي، وسائل الشيعه، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي تا، ج 18، ص 555.

5. رجال كشي، ص 518.

6. شيخ عباس قمي، سفينه البحار، ج 2، ص 58.

7. رجال كشي، ص 460.

8. سيد ابوالقاسم خويي، معجم رجال الحديث في طبقات الرواه، منشورات آيه الله الخويي، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق، ج 1، ص 259.

9. شيخ صدوق، التوحيد، تهران، مكتبه الصدوق، 1378 ه. ق، باب تجسيم و صوره، ص 100.
10. احمد بن علي بن ابي طالب الطبرسي، الاحتجاج، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 486.