بازگشت

نعمت ايمان وعافيت


دوم شيخ صدوق در (أمالي ع (از ابوهاشم جعفري روايت كرده كه گفت: وقتي فقر وفاقه بر من شدت كرد خدمت حضرت امام علي نقي عليه السلام شرفياب شدم پس مرا اذن داد پس چون نشستم فرمود: ابوهاشم! كدام نعمتهاي خدا را كه به توعطا كرده مي تواني ادا وشكر آن كني؟ ابوهاشم گفت ندانستم چه جواب گويم، پس خود آن حضرت ابتدا كرد فرمود: ايمان را روزي تو كرد پس حرام كرد به سبب آن بدن تو را بر آتش وروزي كرد تو را عافيت تا اعانت كرد تو را بر طاعت وروزي كرد تو را قناعت پس حفظ كرد تو را از ريختن آبرويت، اي ابوهاشم! من ابتدا كردم تو را به اين كلمات به جهت آنكه گمان كردم كه تو اراده كرده اي كه شكايت كني نزد من از آنكه با تواين همه انعام كرده وامر كردم كه صد دينار زر سرخ به تو دهند بگير آن را. (1)

مؤلف گويد: كه از اين حديث شريف استفاده شود كه ايمان از افضل نعم الهيه است وچنين است زيرا كه قبول شدن تمام اعمال منوط به آن است.

ودر مجلد پانزدهم [چاپ قديم] (بحار) است:

(بابُ الرِّضا بِمَوْهِبَهِ الاِيمانِ وَ اِنَّهُ مِنْ اَعْظَم النِّعَم فَنَسْئَلُ اللّهَ سُبْحانَهُ وَ تَعالي اَنْ يُثَبِّتَ الايمانَ في قُلُوبِنا وَ يُطهِّرَ الدِّيوانَ مِنْ ذُنُوبِنا). (2)

وبعد از ايمان، نعمت عافيت است، فَنَسْئَلُ اللّهَ تَعالي الْعافِيَهَ، عافِيَهَ الدُّنْيا وَ الاخِرَه.

روايت شده كه خدمت حضرت رسول صلي اللّه عليه وآله وسلم عرض شد كه اگر من درك كردم شب قدر را چه از خداوند خود بخواهم؟ فرمود: عافيت را وبعد از عافيت، نعمت قناعت است، روايت شده در ذيل آيه شريفه: (مَنْ عَمِلَ صالِحا مِنْ ذَكِرٍ اَوْ اُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيِنَّهُ حَياهٌ طَيِّبَهً) (3) كه ظاهر معني آن اين است كه هر كه بكند عمل صالح يعني كردار شايسته از مرد يا زن واو مؤمن باشد چه عمل باشد چه عمل بدون ايمان استحقاق جزاء ندارد البته اورا زندگاني دهيم در دنيا زندگاني خوش. سؤال شد از معصوم عليه السلام كه اين حيات طيبه كه زندگاني خوش باشد چيست؟ فرمود: قناعت است. (4) واز حضرت صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: هيچ مالي نافعتر نيست از قناعت به چيز موجود. (5) فقير گويد: كه روايات در فضيلت قناعت بسيار است ومقام گنجايش نقل ندارد.

نقل شده كه به حكيمي گفتند: ديدي تو چيزي را كه از طلا بهتر باشد؟ گفت: بلي، قناعت است وبه همين ملاحظه كلام بعض حكما كه گفته (اِسْتِغْناؤُكَ عَنِ الشَّي ء خَيْرٌ مِنْ اسْتِغْنائِكَ بِهِ). گفته شده كه ديوجانس كلبي كه يكي از اساطين حكماء يونان بود، مرديم متقشف وزاهد بوده وچيزي اندوخته نكرده بود ومأوايي براي خود درست ننموده بود وقتي اسكندر اورا به مجلس خود دعوت نمود، آن حكيم به رسول اسكندر فرمود كه بگو به اسكندر آن چيز كه تو را منع كرده از آمدن به نزد من همان چيز مرا باز داشته از آمدن به نزد تو، آنچه تو را منع كرده سلطنت تو است، وآنچه مرا بازداشته قناعت من است.

(وَ لَقَدْ اَجادَ مَنْ قالَ): (6)

وَجَدْتُ الْقَناعَهَ اَصْلَ الْغِني

وَ صِرْتُ بِاَذْيالِها مُمْتَسِكُ

فَلاذايَراني عَلي بابِهِ

وَ لاذايَراني بِهِ مُنْهَمِك

وَ عِشْتُ غَنِيّا بِلادِرْهَمٍ

اَمُرُّ عَلَي النّاسِ شِبْهَ الْمَلِكِ (7) وَ لِمُوْلانا اَبي الْحَسَنِ الرّضا عليه السلام:

لَبِسْتُ بُالْعِفَّهِ ثَوْبَ الْغَنِي

وَ صِرْتُ اَمْسي شامِخَ الرَّاْسِ

لَسْتُ اِلَي النَّسْناسِ مُسْتَانِسا

لكِنَّني آنِسُ بِالنّاسِ

اِذا رَأيْتُ التَّيْهَ مِنْ ذِي الْغِني

تِهْتُ عَلَي التَّائِه بِالْياسِ

ما اِنْ تَفاخَرْتُ عَلي مُعْدِمٍ

وَ لاتَضَعْضَعْتُ لافْلاسٍ

***


1- (امالي) شيخ صدوق ص 497 498، حديث 682.

2- (بحارالانوار) 64/147 157.

3- (سوره نحل (16)، آيه 97.

4- (نهج البلاغه) ترجمه شهيدي ص 399، حكمت 229.

5- (بحارالانوار) 68/346.

6- (المستطرف) شهاب الدّين المحلي 1/141، چاپ دارالاضواء، بيروت.

7-

كميابي كنم تو را تعليم

كه در اكسير ودر صناعت نيست

رو قناعت گزين كه در عالم

كيميايي به از قناعت نيست