بازگشت

حكايت زينب دروغگو


هفتم ونيز قطب راوندي نقل كرده روايتي كه ملخصش آن است كه در ايام متوكل زني ادعا كرد كه من زينب دختر فاطمه زهرا عليها السلام مي باشم. متوكل گفت: كه از زمان زينب تا به حال سالها گذشته وتو جواني؟ گفت: رسول خدا صلي اللّه عليه و آله وسلم دست بر سر من كشيد ودعا كرد كه در هر چهل سال جواني من عود كند. متوكل مشايخ آل ابوطالب واولاد عباس وقريش را طلبيد همه گفتند: اودروغ مي گويد، زينب در همان فلان سال وفات كرده. آن زن گفت: ايشان دروغ مي گويند، من از مردم پنهان بودم كسي كه از حال من مطلع نبود تا الحال كه ظاهر شدم. متوكل قسم خورد كه بايد از روي حجت ودليل ادعاي اورا باطل كرد. ايشان گفتند: بفرست ابن الرضا را حاضر كنند شايد او از روي حجت كلام اين زن را باطل كند. متوكل آن حضرت را طلبيد وحكايت را با وي بگفت، حضرت فرمود: دروغ مي گويد زينب در فلان سال وفات كرد. گفت: اين را گفتند، حجتي بر بطلان قول او بيان كن. فرمود: حجت بر بطلان قول او آنكه گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است اورا بفرست نزد شيران اگر راست مي گويد شيران اورا نمي خورند، متوكل به آن زن گفت: چه مي گويي؟ گفت: مي خواهد مرا به اين سبب بكشد، حضرت فرمود: اينجا جماعتي از اولاد فاطمه مي باشند هر كدام را كه خواهي بفرست تا اين مطلب معلوم تو شود.

راوي گفت: صورتهاي جميع در اين وقت تغيير يافت بعضي گفتند چرا حواله بر ديگري مي كند وخودش نمي رود. متوكل گفت: يا اباالحسن چرا خود به نزد آنها نمي روي؟ فرمود: ميل تو است اگر خواهي من به نزد سباع مي روم، متوكل اين مطلب را غنيمت دانست گفت: خود شما نزد سباع برويد. پس نردباني نهادند و حضرت داخل شد در مكان سباع ودر آنجا نشست شيران خدمت آن حضرت آمدند واز روي خضوع سر خود را در جلو آن حضرت بر زمين مي نهادن آن حضرت دست بر ايشان مي ماليد وامر كرد كه كنار روند، تمام به كناري رفتند واطاعت آن جناب را مي نمودند. وزير متوكل گفت: اين كار از روي صواب نيست آن جناب را زود بطلب تا مردم اين مطلب را از او مشاهده نكنند. پس آن جناب را طلبيدند، همين كه آن حضرت پا بر نردبان نهاد شيران دور آن حضرت جمع شدند وخود را بر جامه آن حضرت مي ماليدند حضرت اشاره كرد كه برگردند برگشتند، پس حضرت بالا آمد وفرمود: هر كس گمان مي كند كه اولاد فاطمه است پس در اين مجلس بنشيند. اين وقت آن زن گفت كه من ادعاي باطل كردم ومن دختر فلان مردم وفقيري مرا باعث شد كه اين خدعه كنم متوكل گفت: اورا بيفكنيد نزد شيران تا او را بدرند، مادر متوكل شفاعت اورا نمود ومتوكل اورا بخشيد. (1)

***

1- (الخرائج) راوندي 1/404.