بازگشت

رويت آفتاب


اي در سپهر مجد و شرف ، رويت آفتاب

در بزم ما بتاب و، رخ از دوستان متاب

از پا فتاده ايم، ز رحمت تو دست گير

ما را كه دل ز آتش داغت بود كباب

جمعيم ما و ليك پريشان به ياد تو

وزما شكسته تر دل زهرا و بوتراب

يا هادي المضلـّين(1) ، كز مردم ضلال

جسمت در التهاب و روانت در التهاب

تو آفتاب عالمي و از افول تو

افتاده است در همه ذرات انقلاب

اي آيت توكل وآيه ي رضا

ديدي جنايت از متوكل تو بي حساب

گاهي دهد مكان تو در بركة السّباع

گاهي درون محبس دشمن به پيچ و تاب

تو زاده بزرگ جواناني جنّتي

اي از ستم شهيد شده درگه شباب

آن شربتي كه داد به اجبار دشمنت

گويا شرنگ مرگ بــُد و آتش مذاب

كاتش به جسم و جان تو پروانه سان فتاد

وز سوز زهر جسم تو چون شمع گشت آب

اي بردرت نثار درود ملائـــكه

امروز بر سلام "مــؤيد" بده جواب

***