بازگشت

حضرت دلبر


سلام اي حضرت دلبر سلام اي سبط پيغمبر

سلام اي معدنُ الرَّحمه سلام اي شافع محشر



كسي كه جامعه خوانده دلش در سامرا مانده

چرا قسمت نشد ديگر نماز و اشكِ بالاسر



دوباره غربت شيعه دوباره ناله ي زهرا

دوباره ديده گريان شد براي زاده ي حيدر



امام شهر سامرا دلم خون است اي آقا

چرا رنگ رُخَت زرد و چرا جسمت شده لاغر؟



بميرم در غمت آقا چه كرده قاتلت باتو

كه فرزندت كنار تو زند بر صورت و بر سر



دوباره تشنگي افتاده بر جان گل زهرا

دوباره گوشه ي حجره به خود پيچيده يك رهبر



الا يا ايهاالهادي فداي غربتت مولا

كه مي بُردند از خانه تو را با وضع شرم آور



نمي دانم چه در ذهنت تداعي گشت وقتي كه

شراب آورد و تعارف زد به تو آن پست خيره سر



ولي جانها شده برلب براي عمه ات زينب

كه در بزم شراب آمد خميده قدّ و بي معجر



اگر چه لحظه ي آخر فقط پيشت حسن بوده

ولي در پيش چشمانت نشد فرزند تو پرپر



به روي دست جد تو گلوي اصغرش خون شد

سه شعبه آمد و ديگر نمانده چيزي از حنجر



شما را با سر عريان ميان كوچه مي بردند

ولي ديگر نشد رأست جدا با ضربه ي خنجر



امان از عصر عاشورا كه شاه دين زمين افتاد

امان از ضربه ي آخر امان از شيون مادر

***