بازگشت

گوشه ي صحن


بر سرم سايه ي ايوان طلايي دارم

گوشه ي صحن عجب حال و هوايي دارم

از سر سفره ي او نان و نوايي دارم

سامرايي ام عادت به گدايي دارم



سامرا كرب و بلايي به نظر مي آيد

اين دو شش گوشه به دنيا چقدر مي آيد



ردّ پايش همه جا قبله نما ميسازد

يك خط از جامعه اش جامعه را ميسازد

خادم خانه اش از خاك طلا ميسازد

كرمش نيز به شدت به گدا ميسازد



بي سبب نيست اگر عادتش احسان شده است

نوه ي ارشد آقاي خراسان شده است



ذوالفقار تو به هر معركه گفتار تو است

مثل آن حرز جوادي كه نگهدار تو است

چه كسي با چه اميدي پِي آزار تو است

نفس فاطمه و دست علي يار تو است



گوشه ي چشم تو كافي است اشارت بكند

دشمنت كه عددي نيست جسارت بكند



شيعيان تا به ابد بر سر پيمان هستند

تو اگر امر كني گوش به فرمان هستند

صف به صف لشگرت از مردم ايران هستند

كه به فرماندهي شاه خراسان هستند



سخت سيلي زده بر بي ادبي ، با ادبش

هركه لبيك علي النقي آيد به لبش



ناله ها از دل بيچاره كنم كافي نيست

خويش را از غمت آواره كنم كافي نيست

گريه بر داغ تو همواره كنم كافي نيست

پيرهن در غم تو پاره كنم كافي نيست



سال ها هم نفس حجره ي صبرت شده اي

كنج زنداني و همسايه ي قبرت شده اي




***