بازگشت

آقاي غريبم...




السلام عليك يا مولا

عالمي را غريبيت كشته

اي غريب غروب سامرا

عالمي را غريبيت كشته



گرچه بي آبرويم آقا جان

هر چه باشم ولي گداي توام

ديدن مرقدت چه حالي داشت

از همان روز در هواي توام



آشناي غريب دلتنگي

اي امام عزيز دل خسته

دست هاي گره گشاي تو را

غل و زنجير ظالمان بسته



از دعاي قنوت نيمه شبت

همگان استفاده مي بردند

نيمه شب بود و كوچه ها تاريك

كه تو را هم پياده مي بردند



قصّه ي كوچه هاي باريكي

مي شود پيش چشمتان تكرار

آهِ مظلوم و اشكِ غربت تو

سامرا شد مدينه باز اين بار



چقَدَر خون دل كه از دست

بي وفا مردم زمان خوردي

پسر مرتضي و بزم شراب

عجب ارثي از عمّه ات بردي



لااقل خوبي اش در اين بوده

حرفي از خيزران نبود آقا

حرفي از يك سر بريده نبود

خواهري نيمه جان نبود آقا ...


***