بازگشت

شمس و قمر


اي كه از ظرف لبت شهد و شكر مي ريزد
از بر پلك تو صد شمس و قمر مي ريزد
آنقدر راه بلد هستي و عاشق داري
كه ز هر آجر ديوار تو در مي ريزد
گوشه ي چشم تو كه جاي خودش را دارد
دارد از گوشه ي نعلين تو زر مي ريزد
تو فقط لطف كن و از سر قبرم بگذر
صد مسيحا ز دمت وقت گذر مي ريزد
تو كه هستي كه اگر حضرت جبريل امين
اوج گيرد به سماوات تو پر ميريزد
تا خود صبح ز طوبا ز تو مي پرسيدم
گفت از يمن دم توست ثمر ميريزد

شهره به شهر شعوري و شعارت عشق است
مي زدن از لب آن چشم خمارت عشق است

شب دراز است اگر ماه رخت ، مه باشد
راه كوتاه اگر نور تو در ره باشد
عاشق آن نيست كه در سجده ، منيت دارد
عاشق آنست كه از رتبه ات آگه باشد
آنزماني كه ز تو شعر ، شرف مي گيرد
بهتر آنست كه در قافيه به به باشد
ولي الله ، جهان بين يدت گردويي است
قد ذهن بشر از درك تو كوته باشد
خب طبيعي است اگر بلبل عاشق كارش
روي هر شاخه گل مهر تو ، چه چه باشد
پادشاه است بگو تاج به سر بگذارد
بر سر سائل اگر دست شهنشه باشد

مي روم تاج شهادت به سرم بگذارم
تاج را تا به قيامت به سرم بگذارم

سر مستور خدايي و روايت شده اي
هادي نوري و با نور، هدايت شده اي
علم كلي و پر از حلم و درايت شده اي
دهمين پادشه تخت ولايت شده اي
اوج گيرنده تر از بال نهايت شده اي
تو به اندازه ي ده جمله روايت شده اي
موسي طور چرا باز به خود مي پيچي؟
باز از سامريان غرق شكايت شده اي
زهر دادند تو را ، از ته دل آه نكش
آه، بازيچه ي دستان جنايت شده اي
اشك گشتي و چو باران صفا باريدي
در دل اهل بكا ، گريه ، سرايت شده اي

***